جدول جو
جدول جو

معنی اصواف - جستجوی لغت در جدول جو

اصواف
(اَصْ)
جمع واژۀ صوف. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 65) (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به صوف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصوات
تصویر اصوات
صوت ها، کلماتی که هنگام تحسین، تعجب، شادی یا درد و افسوس گفته شود، جمع واژۀ صوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصناف
تصویر اصناف
صنف ها، نوع ها، گونه ها، رسته ها، پیشه ورها، جمع واژۀ صنف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصداف
تصویر اصداف
صدف ها، نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد، پوشش آهکی و سخت این جانور، جمع واژۀ صدف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوصاف
تصویر اوصاف
وصف ها، بیان چگونگی و حالت ها، جمع واژۀ وصف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجواف
تصویر اجواف
جوف ها، داخلها، شکم ها، جمع واژۀ جوف
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ صرف. (آنندراج). رجوع به صرف شود
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ خوا / خا)
بازگردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصداف کسی از چیزی، منصرف کردن و برگرداندن وی از آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اصراد تیر، خطا کردن آن. به هدف نرسیدن آن، فهو مصرد، ای مخطی ٔ. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صدف، غلاف مروارید. (آنندراج) (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ صدف، بمعنی غشاء در. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). صدفها.
- اصداف درر، کنایه از ضمیر ارباب جود. (انجمن آرای ناصری).
- اصداف کحلی، کنایه از نه سپهر است. (انجمن آرای ناصری) ، اصرار سنبل، آمادۀ برآمدن گردیدن خوشه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صرر گردیدن خوشه. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به صرر شود، دو رفتن و شتافتن. (منتهی الارب). اصرار مرد در دویدن، شتافتن وی. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). اصرار فلان، دو رفتن فلان و شتافتن. (از ناظم الاطباء)، اصرار مرد بر کار، عزم کردن و پایداری و دوام وی بر آن. (از قطر المحیط) .بر چیزی ایستادن. (تاج المصادر بیهقی). عزیمت نمودن بر کار و ثبات و دوام ورزیدن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عزم کردن بر کار. (از اقرب الموارد). پافشاری و مداومت و ثبات بر کار. (از اقرب الموارد). درایستادن در کار. الحاح. ابرام. بر کارها بایستادن. ایستادن بر چیزی. پیوسته به کاری بودن. پافشاری کردن. سماجت. ایستادگی: او چون اصرار و انکار قوم دید جز مداراه و ترک مماراه چاره ای ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289).
- امثال:
از ما اصرار از او انکار.
به اصرار آدمی را به هر کار توان واداشت.
، بر گناه بایستادن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). پافشاری و دوام وثبات بر کاری و درین معنی اکثر در شر و گناهان بکاررود. یقال: اصرّ علی الذنب، اذا لم یقلع عنه. (از اقرب الموارد). همیشه بر گناه بودن. پیوسته در معصیت بودن. پیوسته بر گناه بودن. (مؤید الفضلاء). بر گناه بایستادن. بر معصیت ایستادن. بر معصیت بیستادن. (زوزنی). ادامه بر گناه و عزم بر ارتکاب گناههایی که در سابق از بنده سر زده است، کذا فی الجرجانی. (کشاف اصطلاحات الفنون). و در حدیث آمده است: آنگاه که اصرار بر گناهی صغیره باشد آنگاه در حکم کبیره و قادح عدالت است:
شتاب راچو کند پیر در ورع رغبت
درنگ را چو کند بر گنه جوان اصرار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 277).
و بدین مقامات و مقدمات هرگاه که حوادث بر عاقل محیط شود باید که در پناه صواب رود و بر خطا اصرار ننماید. (کلیله و دمنه). چون مدتی بر این برآمد و ایشان الا اصرار نیفزودند (اصحاب سبت) ، خدای تعالی ایشان را عذاب فرستاد. (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 4 ص 516)، شوخ چشمی، تنها بر کردن کاری مستعد شدن. (غیاث) (آنندراج). مستعد به کاری شدن. (فرهنگ نظام)، منع کردن کسی قبول نساختن. (غیاث) (آنندراج). منع کسی را قبول نکردن. (فرهنگ نظام). و رجوع به ارمغان آصفی ص 133 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اصحاف کتاب را، قرار دادن صحیفه ها در آن. (از اقرب الموارد). فراهم آمدن نامه ها و فراهم آوردن، یقال: اصحف الشی ٔ (مجهولاً) ، اذا جمعت فیه الصحف و منه المصحف. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصحاف چیزی، جمعکردن صحیفه های بسیار در آن. (تاج المصادر بیهقی) ، اصدار امر، نمودار کردن آنرا. آشکار کردن آنرا. ابراز آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اصدار فلان را، بردن وی را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اطعمهم حتی اصدرهم، یعنی سیر کردن ایشان را. (اقرب الموارد) ، فلان یورد و لایصدر، یعنی کار را آغاز میکند ولی آنرا تمام نمیکند. (از اقرب الموارد) ، صادر کردن و دادن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
جمع واژۀ سوف، بمعنی شم، (یا) صبر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
موضعی است به مدینه. (منتهی الارب). نام حرم مدینه و گفته اند موضعی است به عینه در ناحیۀ بقیع و آن موضع صدقۀ فریدبن ثابت الانصاری است و آن از حرم مدینه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
صفه ساختن زین را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَصْ)
جمع واژۀ صوق، بمعنی سوق. رجوع به سوق و صوق شود
لغت نامه دهخدا
(اَصْ)
جمع واژۀ صاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به صاع شود
لغت نامه دهخدا
(اَصْ)
جمع واژۀ صوت. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 65) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آوازها. (منتهی الارب) (آنندراج). بانگها. فریادها. صوتها و صداها. (ناظم الاطباء). و رجوع به صوت شود.
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ)
از ’ص وی’، خشک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشک شدن نخله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ یَ دَ / دِ)
بگردانیدن. (از منتهی الارب). اصراف از چیزی، رد کردن از آن و راندن آن. (از المنجد). بازگرداندن چیزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به صرف شود.
لغت نامه دهخدا
(اَصْ)
جج صوّه. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
جمع جوف، درون ها میان ها لابه لاها، جمع جوف بمعنی درون میان شکم ب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوصاف
تصویر اوصاف
جمع وصف، چگونگی ها چونی ها جمع وصف صفتها چگونگیها وصفها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انواف
تصویر انواف
جمع نوف، کوهان های بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلاف
تصویر اصلاف
گرانجانی، دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصناف
تصویر اصناف
جمع صنف، قسمتها، انواع، گونه ها، گروهها، پیشه وران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصواء
تصویر اصواء
خشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصوات
تصویر اصوات
جمع صوت، آوازها، بانگها، فریادها، صداها، شهرتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصیاف
تصویر اصیاف
جمع صیف، تابستانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصحاف
تصویر اصحاف
برگ برگ گرد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصداف
تصویر اصداف
جمع صدف، غلاف مروارید
فرهنگ لغت هوشیار
باز گردانیدن چیزی، اصراف شاعر در شعر، اصراف از چیزی ورد کردن آن وراندن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصداف
تصویر اصداف
جمع صدف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوصاف
تصویر اوصاف
((اَ یا اُ))
جمع وصف، صفت ها، چگونگی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصناف
تصویر اصناف
جمع صنف، دسته ها، رسته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصوات
تصویر اصوات
جمع صوت، صداها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصواب
تصویر اصواب
((اَ وَ))
صواب تر، درست تر، راست تر
فرهنگ فارسی معین