جدول جو
جدول جو

معنی اصهبیه - جستجوی لغت در جدول جو

اصهبیه(اَ هََ بی یَ)
به معنی اشقر و گویا جمع آن اصهبیات است.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجنبیه
تصویر اجنبیه
اجنبی، در فقه ویژگی زنی که ازدواج با او جایز است
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فَ ری یَ)
گروهی از خوارج، و از یاران زیاد بن الاصفر باشند. گویند خودداری از جهاد، در صورتی که با حکم جهاد موافق باشند کفر نباشد و کودکان مشرکان را کافر نتوان خواند و سنگسار کردن اسقاط نگردد، و تقیه در گفتار جایز است نه در کردار، و گناهی که موجب حد شود صاحب آن گناه را باید بهمان نام گناه نامید، مثلاً سارق، زانی، قاذف، ونباید آنها را کافر خواند. و گناهی که بواسطۀ عظمتش حدی برای آن معین نیست، مانند ترک نماز و روزه، صاحب آنرا باید کافر نامید. و قیل تزوج المؤمنه من دینهم من الکافر المخالف لهم فی دارالتقیه دون دارالعلانیه، کذا فی شرح المواقف. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(صِ بی یَ)
جمع واژۀ ناصبی. گروهی که متدین اند به بغض علی بن ابی طالب. (ناظم الاطباء). رجوع به ناصبی و نواصب شود
لغت نامه دهخدا
(مُیَ)
بلا و داهیه. (منتهی الارب مادۀ ص ب ی)
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ بی یَ)
شتر مادۀ سبک و شتاب. (منتهی الارب). شتر مادۀ سبک. (اقرب الموارد). شتر مادۀ ضعیف. (ناظم الاطباء). شتر مادۀ سبک تیزرو. (لسان العرب). ابن احمر گوید:
تماثیل قرطاس علی هبهبیه
نضاالکور عن لحم لها متخدد.
از کلمه تماثیل، کتابهایی را که خواهد نوشت اراده کرده است. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حِبی یَ)
از فرق متصوفۀ متشبهۀ مبطله اند، که خود را بظاهر صوفی نمایند و از اعمال ایشان خالی باشند و گویند که تقید به احکام شریعت وظیفۀ عوام است که نظر ایشان بر ظواهر اشیاء است، اما حال خواص آن است که به رسوم ظاهر مقید نشوند و به مراعات حضور باطن اهتمام کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 843)
لغت نامه دهخدا
(صُ بی یَ)
ملخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِبی یَ)
ابن بیطار گوید: نامی عجمی است در نزد مردم صقلیه نوعی باریک مر شالبیه را، برگ آن کوچک و طعم و بوی آن بدو ماند و نزد آن مردم مجرب است ابراء بیاض چشم را. (مفردات الادویه ج 2 ص 77)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ بی یَ)
مؤنث اجنبی.
لغت نامه دهخدا
(اُ صَ بِ عَ)
گویا تصغیر اصبع است و به صورت ابن ابی اصیبعه کنیت مؤلف کتاب عیون الانباء موفق الدین ابوالعباس احمد بن قاسم و نیز کنیت رشیدالدین علی بن خلیفه پزشک و موسیقی دان بود. رجوع به ابن ابی اصیبعه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ری یَ)
نوعی از پارچه است که در نیشابور تهیه شود و با آن مندیل سازند. (از دزی ج 1 ص 26) ، منسوب به اصیل بمعنی نجیب
لغت نامه دهخدا
(اَ لی یَ)
نام مدرسه ای بود در دهوک بخارج شهر یزد. جعفر بن محمد جعفری مؤلف تاریخ یزد آرد: بانی این مدرسه اصیل الدین محمد بن مظفر عقیل بود، و بغایت مدرسه ای عالی است و درگاهی رفیع و قبه ای عالی و ساخت نیکو دارد و باغچه هایی در خلف مدرسه و پایابی نیکو تمام بخشت پخته، و حمام و بازار و کاروانسرایی مقابل آن و مسجدی بر آن متصل ساخته، و موقوفات بسیار دارد و اتمام آن در سال سبع و ثلاثین و سبعمائه 737 هجری قمری) بود. (از تاریخ یزد به اهتمام ایرج افشار ص 105). و رجوع به اصیل الدین محمد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لی یَ)
تأنیث اصیلی. رجوع به اصیلی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ صَ یَ)
اطفال کوچک. (ناظم الاطباء). ودر اقرب الموارد آمده است: در شعر اصیبیه آمده است که تصغیر اصبیه است. رجوع به صبیه و اصبیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ بی یا)
جمع واژۀ اصهب که چشمه ای است به بحرین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ بی یَ)
گیاهی است که بگیاه نصی ماند. ارینبه. رجوع به ارینبه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ غَ)
الاصابغه، از تیره های (بطون) هواره (قبیله ای از بربر) است. (از صبح الاعشی ج 1 ص 363)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اصبوحه. (مهذب الاسماء). رجوع به اصبوحه شود، بااصل شدن مرد. (ناظم الاطباء). نژاده شدن. اصلی شدن. (زوزنی) ، خلیفۀ ثابت رأی گردیدن. (ناظم الاطباء) ، محکم رأی شدن. (تاج المصادر بیهقی). نیکو شدن رأی کسی. (ناظم الاطباء).
- اصالهالرأی، نیکویی آن.
و رجوع به اصالت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اصبع. انگشتان. (منتهی الارب) (آنندراج). ولی در اقرب الموارد و قطر المحیط جمع اصبوع است که لغت یا لهجه ای در اصبع است. و جمع اصبع، اصابع است
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ حی یَ)
سیاط اصبحیه، نوعی از تازیانه منسوب به ذواصبح یکی از پادشاهان یمن. و رجوع به اصبحی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ بَ ذی یَ)
نوعی از دراهم عراق است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به کتاب النقود ص 34 شود.
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ نِ / نَ دَ)
برگشتن پلک بالا یا زیر، که چشم بر هم نیاید، چنانکه چشم خرگوش در خواب
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
عوف بن کعب بن حرث بن سعد بن عمرو بن ذهل بن مران بن جعفی بن سعد. تیره ای از جعفی است و منسوب به اصهب. و بسیاری به وی منسوب اند از آنجمله شراحیل بن شیطان بن حرث بن اصهب جعفی اصهبی، که قیس بن سلمه بن شراحیل از فرزندان اوست و وی را صحبتی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب چ قاهره ص 57)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ بی ی)
منسوب به اصهب. و تأنیث آن اصهبیه است. رجوع به اصهب و اصهبیه و اصهبیات شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ صبی ّ. (قطرالمحیط) (منتهی الارب). کودکان. رجوع به صبی ّ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصابه
تصویر اصابه
برخورد، به آماج رسیدن، سوکوار گشتن، به نشانه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلیه
تصویر اصلیه
بنیادی واساسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهبیه
تصویر ذهبیه
مونث ذهبی. زرینه طلایی، بخور مریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصابیع
تصویر اصابیع
جمع اصبع، انگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیه
تصویر اربیه
بن ران کشاله ران کشاله ران
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ادب. هر یک از فن های ادب یکی از دانشهای ادب آنچه پیوستگی و بستگی به ادب دارد، جمع ادبیات
فرهنگ لغت هوشیار
صالبیه درفارسی سالبیه: لاتینی تازی گشته مریم گلی از گیاهان مریم گلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهابیه
تصویر صهابیه
ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقبیه
تصویر اقبیه
جامه ها کپاه ها
فرهنگ لغت هوشیار