جمع واژۀ صنان. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به صنان شود، ذوالصّور، یعنی دارای میل. رجل اصور، ای مائل. کقوله: الی کل شخص فهو للسمع اصور. و هو اصور الی کذا، اذا امال عنقه و وجهه الیه،وی اصور بدانست هنگامی که گردن و رویش بدان کج شود. (از اقرب الموارد) ، کژگردن. ج، صور. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). گویند: فی عنقه صور، ای میل و عوج و هو اصور. (از اقرب الموارد) ، آرزومند و اندوهگن. (مهذب الاسماء)
جَمعِ واژۀ صُنان. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به صنان شود، ذوالصَّوَر، یعنی دارای میل. رجل اصور، ای مائل. کقوله: الی کل شخص فهو للسمع اصور. و هو اصور الی کذا، اذا امال عنقه و وجهه الیه،وی اصور بدانست هنگامی که گردن و رویش بدان کج شود. (از اقرب الموارد) ، کژگردن. ج، صور. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). گویند: فی عنقه صَوَر، ای میل و عوج و هو اصور. (از اقرب الموارد) ، آرزومند و اندوهگن. (مهذب الاسماء)
صنعتگرتر. صانعتر. باصنعت تر. (ناظم الاطباء) : و یقال ان اهل هذه الجزائر لایکون اصنع منهم. (اخبار الصین والهند ص 3). - امثال: اصنع من تنوط. اصنع من تنوطه. اصنع من دودالقز. اصنع من سرفه. اصنع من نحل. هو اصنع من ارضه، او از موریانه یا دیوچه صانعتر است.
صنعتگرتر. صانعتر. باصنعت تر. (ناظم الاطباء) : و یقال ان اهل هذه الجزائر لایکون اصنع منهم. (اخبار الصین والهند ص 3). - امثال: اصنع من تنوط. اصنع من تنوطه. اصنع من دودالقز. اصنع من سرفه. اصنع من نحل. هو اصنع من ارضه، او از موریانه یا دیوچه صانعتر است.
جمع واژۀ صنف. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قسمها و انواع و گونه ها و گروه ها، واین جمع صنف است. (غیاث). نوعها. اشکال. اجناس گوناگون: اصناف قبایل، قبایل مختلف. اصناف مختلفه، اقسام مختلفه. (ناظم الاطباء) : و دیگر خوان سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276). پوشیده درخواست [بونصر] تا آنچه بروزگار ملک و ولایت امیرمحمد او را داده بودند از زر و سیم و جامه و قباها و اصناف نعمت نسختی کنند بفرستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). و بازارها در ببستند ومردم اصناف رعیت فوج فوج می آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). مرد زر بسیار دارد و خزانه و اصناف نعمت و ساخته روی به ری نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 530). در ورقی دیدم نبشته بفرمان امیرالمؤمنین نزدیک امیر ابوالفضل... برده آمد از زر چندین... و اصناف نعمت چندین... مبلغش سی بار هزار هزار درم بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191). به مرغزاری رسید [شتربه] آراسته به انواع نباتات و اصناف ریاحین. (کلیله و دمنه). در او [کوه] ... اصناف معادن باشد. (کلیله و دمنه). حساد ترا در بدن از خوف تو خون نیست ور هست چنان نیست که اصناف امم را. انوری. اصناف جامه های تستری و رومی و سوس و دیگر انواع چندان بود که سران دولت و دبیران حضرت از ضبط آن عاجز آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). از اقاصی اقطار اصناف تجار روی بغزنه آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419). اصناف مطالب، مطالب دو صنف باشد، اصول و فروع. (اساس الاقتباس ص 2)، آوازه ها. نیکنامیها. شهرتها. (از اقرب الموارد). و رجوع به صوت شود، آهنگهای موسیقی. لحن ها. هرگونه از غنا. (از اقرب الموارد). رجوع به صوت شود. سرودهایی از شعر که بدانها ترنم کنند و این معنی مولد است: و غنی بالحجیّز لی صویتاً. (از اقرب الموارد) : مرا از این همه اصوات آن خوشی نرسد که از دیار عزیزی رسد سلام وفا. خاقانی. ، در تداول لغت، اصوات را بر لغاتی اطلاق کنند که از آوازهای اشیاء یا جانوران گرفته شده باشد چون: عوعو و وقوق و میومیو و مانند آنها، و اینگونه لغات را صوتی نامند. جرجانی آرد: هر لفظی که بدان صوتی حکایت شود چون غاق که حکایت صوت کلاغ است، یا هر لفظی که بدان بهائم را آواز دهند چون ’نخ’ برای اناخۀ شتر و ’قاع’ برای زجر گوسپند. (از تعریفات جرجانی). و صاحب اقرب الموارد در ذیل اسماء اصوات آرد: در نزد نحویان هر لفظی که از صوتی حکایت کند یا بدان آواز دردهند خواه آواز دردادن برای زجر حیوان باشد چون ’هلا’ برای اسب و ’عدس’ برای استر و خواه برای خواندن حیوان بکار رود چون اوه برای اسب و قوس برای سگ و خواه برای تعجب باشد چون وی، یا برای توجع مانند آخ، یا برای تحسر چون آه و جز اینها و همه اینگونه کلمات مبنی باشند و گاه که در محل اسم معرب واقع شوند آنها را اعراب دهند مانند: تداعین باسم الشیب فی متثلم. و قول شاعر: داع ینادیه باسم الماء مبغوم. که در شاهد نخست منظور از کلمه ’شیب’ آواز لفچ های شتر هنگام آشامیدن آب است و در شاهد دوم کلمه ’ماء’ بمعنی آواز آهو است. (از اقرب الموارد). چنانکه دیده شد صاحب اقرب الموارد و جرجانی مانند برخی از متقدمان دیگر لغات صوتی را با اصوات که در صرف و نحو نوعی کلمه خاص باشند درآمیخته اند در صورتی که لغات صوتی از قبیل: های وهوی و طراق طراق و درق درق و تغتغ و مانند اینها بجز اسماء اصوات یا اصوات در تداول نحو و صرف باشند، اصوات در تداول صرف و نحو زبان فارسی، یکی از اقسام نه گانه کلمه اند و بر آواها یا صداهایی اطلاق شوند که از انفعالات و تأثرات نیک و بد درونی آدمی حکایت کنند، این کلمه ها خود مستقل باشند یعنی بمنزلۀ جمله اند و چون برخی از آنها نظیر اسم فعل تازی باشند متمم هم میگیرند چون: زینهار، دریغ و جز اینها و بهمین سبب برخی آنها را شبه جمله خوانده اند. اصوات را هنگام تحسین و تنبیه و تعجب و تأسف و ندا و مانند اینها بکار برند و از اینرو که در آغاز، هنگام خواندن کسی یا اظهار تأسف و تعجب آواهایی چون: ای، آه، اوه، آخ یا آوخ بکار بردند آنها را صوت یاآواها نامیدند، اما رفته رفته جمله ها و ترکیبهای بزرگی از تازی جای صوت را گرفت چون لا حول و لا قوه الا باﷲ در هنگام تأسف و یاللعجب و سبحان اﷲ در هنگام تعجب و جز اینها. برخی از اصوات تحسین و تأسف: مرحبا ای نسیم عنبربوی خبری زآن بخشم رفته بگوی. سعدی. دریغ ازخوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی زهی آسایش و راحت نظر را کش تو منظوری خوشا بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی. سعدی (طیبات). ، در تداول صرف و تجوید، اصوات یا صداها یا حرکات، عبارتند از آواهایی که به مخرجی متکی نباشند، برخلاف حروف که باید به یکی از مخارج تکیه کنند. در الفبای فارسی علاوه بر سه صدا یا آوای ضمه، فتحه، کسره سه حرف مصوت: ا، و، ی ’آ، او، ای’ (ا، و، ی) و صداهای او (-و) (aw) و ای (-ی ) (ay) نیز هست که بترتیب در کلمه های: باد، بود، بید و نو، نی دیده میشوند. و رجوع به حرف مصوت شود. و حکمای مشاء معتقدند که اصوات مزبور بدینسان پدید آیند: هوا بسبب کوب یا کند متموج میشود و آنگاه از مقاطع حروف تشکل میپذیرد و در این حال به صماخ میرسد و صوت یا حرف شنیده میشود، ولی سهروردی یا شیخ اشراق تشکل هوا را از مقاطع حروف باطل میشمرد و گوید: هوا شکل را حفظ نمیکند، از اینرو که بسرعت بهم میبندد و گوید کسی که تموج و پراکندگی هوا در گوش او باشد سزاست که بعلت تشوش واختلاف تموجات هیچ چیز نشنود و بهانه آوردن به اینکه خود صوت هوا را میشکافد و بسبب شدتی که دارد در گوش نفوذ میکند باطل است، زیرا هنگامی که کلیۀ هوایی که نزدیک گوش است مشوش شود برای قسمتی از آن قوت نفوذباقی نمیماند و از بقیه متمایز نمی شود و کوب و کند به فعل در حقیقت صوت داخل نیست از اینرو که صوت پس از فراغ از آن دو باقی میماند و صوت را بهیچ چیز نتوان تعریف کرد، و بسایط محسوسات بهیچرو شناخته نشوند وتعریف پذیر نیستند. (از حکمت اشراق ص 103 و 104)
جَمعِ واژۀ صنف. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قسمها و انواع و گونه ها و گروه ها، واین جمع صنف است. (غیاث). نوعها. اشکال. اجناس گوناگون: اصناف قبایل، قبایل مختلف. اصناف مختلفه، اقسام مختلفه. (ناظم الاطباء) : و دیگر خوان سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276). پوشیده درخواست [بونصر] تا آنچه بروزگار ملک و ولایت امیرمحمد او را داده بودند از زر و سیم و جامه و قباها و اصناف نعمت نسختی کنند بفرستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). و بازارها در ببستند ومردم اصناف رعیت فوج فوج می آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). مرد زر بسیار دارد و خزانه و اصناف نعمت و ساخته روی به ری نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 530). در ورقی دیدم نبشته بفرمان امیرالمؤمنین نزدیک امیر ابوالفضل... برده آمد از زر چندین... و اصناف نعمت چندین... مبلغش سی بار هزار هزار درم بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191). به مرغزاری رسید [شتربه] آراسته به انواع نباتات و اصناف ریاحین. (کلیله و دمنه). در او [کوه] ... اصناف معادن باشد. (کلیله و دمنه). حساد ترا در بدن از خوف تو خون نیست ور هست چنان نیست که اصناف امم را. انوری. اصناف جامه های تستری و رومی و سوس و دیگر انواع چندان بود که سران دولت و دبیران حضرت از ضبط آن عاجز آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). از اقاصی اقطار اصناف تجار روی بغزنه آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419). اصناف مطالب، مطالب دو صنف باشد، اصول و فروع. (اساس الاقتباس ص 2)، آوازه ها. نیکنامیها. شهرتها. (از اقرب الموارد). و رجوع به صوت شود، آهنگهای موسیقی. لحن ها. هرگونه از غنا. (از اقرب الموارد). رجوع به صوت شود. سرودهایی از شعر که بدانها ترنم کنند و این معنی مولد است: و غنی بالحجیّز لی صُویتاً. (از اقرب الموارد) : مرا از این همه اصوات آن خوشی نرسد که از دیار عزیزی رسد سلام وفا. خاقانی. ، در تداول لغت، اصوات را بر لغاتی اطلاق کنند که از آوازهای اشیاء یا جانوران گرفته شده باشد چون: عوعو و وقوق و میومیو و مانند آنها، و اینگونه لغات را صوتی نامند. جرجانی آرد: هر لفظی که بدان صوتی حکایت شود چون غاق که حکایت صوت کلاغ است، یا هر لفظی که بدان بهائم را آواز دهند چون ’نخ’ برای اناخۀ شتر و ’قاع’ برای زجر گوسپند. (از تعریفات جرجانی). و صاحب اقرب الموارد در ذیل اسماء اصوات آرد: در نزد نحویان هر لفظی که از صوتی حکایت کند یا بدان آواز دردهند خواه آواز دردادن برای زجر حیوان باشد چون ’هلا’ برای اسب و ’عدس’ برای استر و خواه برای خواندن حیوان بکار رود چون اَوه برای اسب و قوس برای سگ و خواه برای تعجب باشد چون وَی، یا برای توجع مانند آخ، یا برای تحسر چون آه و جز اینها و همه اینگونه کلمات مبنی باشند و گاه که در محل اسم معرب واقع شوند آنها را اعراب دهند مانند: تداعین باسم الشیب فی متثلم. و قول شاعر: داع ینادیه باسم الماء مبغوم. که در شاهد نخست منظور از کلمه ’شیب’ آواز لفچ های شتر هنگام آشامیدن آب است و در شاهد دوم کلمه ’ماء’ بمعنی آواز آهو است. (از اقرب الموارد). چنانکه دیده شد صاحب اقرب الموارد و جرجانی مانند برخی از متقدمان دیگر لغات صوتی را با اصوات که در صرف و نحو نوعی کلمه خاص باشند درآمیخته اند در صورتی که لغات صوتی از قبیل: های وهوی و طراق طراق و درق درق و تغتغ و مانند اینها بجز اسماء اصوات یا اصوات در تداول نحو و صرف باشند، اصوات در تداول صرف و نحو زبان فارسی، یکی از اقسام نه گانه کلمه اند و بر آواها یا صداهایی اطلاق شوند که از انفعالات و تأثرات نیک و بد درونی آدمی حکایت کنند، این کلمه ها خود مستقل باشند یعنی بمنزلۀ جمله اند و چون برخی از آنها نظیر اسم فعل تازی باشند متمم هم میگیرند چون: زینهار، دریغ و جز اینها و بهمین سبب برخی آنها را شبه جمله خوانده اند. اصوات را هنگام تحسین و تنبیه و تعجب و تأسف و ندا و مانند اینها بکار برند و از اینرو که در آغاز، هنگام خواندن کسی یا اظهار تأسف و تعجب آواهایی چون: ای، آه، اوه، آخ یا آوخ بکار بردند آنها را صوت یاآواها نامیدند، اما رفته رفته جمله ها و ترکیبهای بزرگی از تازی جای صوت را گرفت چون لا حول و لا قوه الا باﷲ در هنگام تأسف و یاللعجب و سبحان اﷲ در هنگام تعجب و جز اینها. برخی از اصوات تحسین و تأسف: مرحبا ای نسیم عنبربوی خبری زآن بخشم رفته بگوی. سعدی. دریغ ازخوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی زهی آسایش و راحت نظر را کش تو منظوری خوشا بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی. سعدی (طیبات). ، در تداول صرف و تجوید، اصوات یا صداها یا حرکات، عبارتند از آواهایی که به مخرجی متکی نباشند، برخلاف حروف که باید به یکی از مخارج تکیه کنند. در الفبای فارسی علاوه بر سه صدا یا آوای ضمه، فتحه، کسره سه حرف مصوت: ا، و، ی ’آ، او، ای’ (َا، َو، َی) و صداهای اَو (َ-وَ) (aw) و اَی (َ-ی َ) (ay) نیز هست که بترتیب در کلمه های: باد، بود، بید و نو، نی دیده میشوند. و رجوع به حرف مصوت شود. و حکمای مشاء معتقدند که اصوات مزبور بدینسان پدید آیند: هوا بسبب کوب یا کند متموج میشود و آنگاه از مقاطع حروف تشکل میپذیرد و در این حال به صماخ میرسد و صوت یا حرف شنیده میشود، ولی سهروردی یا شیخ اشراق تشکل هوا را از مقاطع حروف باطل میشمرد و گوید: هوا شکل را حفظ نمیکند، از اینرو که بسرعت بهم میبندد و گوید کسی که تموج و پراکندگی هوا در گوش او باشد سزاست که بعلت تشوش واختلاف تموجات هیچ چیز نشنود و بهانه آوردن به اینکه خود صوت هوا را میشکافد و بسبب شدتی که دارد در گوش نفوذ میکند باطل است، زیرا هنگامی که کلیۀ هوایی که نزدیک گوش است مشوش شود برای قسمتی از آن قوت نفوذباقی نمیماند و از بقیه متمایز نمی شود و کوب و کند به فعل در حقیقت صوت داخل نیست از اینرو که صوت پس از فراغ از آن دو باقی میماند و صوت را بهیچ چیز نتوان تعریف کرد، و بسایط محسوسات بهیچرو شناخته نشوند وتعریف پذیر نیستند. (از حکمت اشراق ص 103 و 104)
اسب دارای صدف. (از اقرب الموارد). رجوع به صدف شود. اسب که رانها نزدیک و سمها دوردور نهد و در هر دو بند دست وی اندک پیچیدگی بود و جانب راست سم آن به بیرون رویه مایل باشد. و اگر جانب چپ باشد آنرا اقفد نامند. (از منتهی الارب). اسبی که رانها را نزدیک و سمها را دوردور نهد و در هر دو دست وی اندک پیچیدگی بود و سم آن بجانب راست میل کند. (ناظم الاطباء). آنکه خردۀ پایش بسوی وحشی کژ بود. (از مهذب الاسماء). اسب که در پیچیدگی میان دو زانو رانهای آن نزدیکی و سمهای آن دوری داشته باشد. و بقولی کژیی است در سم اسب یا شتر به شق وحشی و اگر کژی به انسی باشد آنرا اقفد خوانند. (از اقرب الموارد).
اسب دارای صَدَف. (از اقرب الموارد). رجوع به صدف شود. اسب که رانها نزدیک و سمها دوردور نهد و در هر دو بند دست وی اندک پیچیدگی بود و جانب راست سم آن به بیرون رویه مایل باشد. و اگر جانب چپ باشد آنرا اقفد نامند. (از منتهی الارب). اسبی که رانها را نزدیک و سمها را دوردور نهد و در هر دو دست وی اندک پیچیدگی بود و سم آن بجانب راست میل کند. (ناظم الاطباء). آنکه خردۀ پایش بسوی وحشی کژ بود. (از مهذب الاسماء). اسب که در پیچیدگی میان دو زانو رانهای آن نزدیکی و سمهای آن دوری داشته باشد. و بقولی کژیی است در سم اسب یا شتر به شق وحشی و اگر کژی به انسی باشد آنرا اقفد خوانند. (از اقرب الموارد).
منصف و بادادتر. (ناظم الاطباء). داددهنده تر. (آنندراج). دادده تر. دادگرتر. عادل تر. باانصاف تر: ما رأیت انصف من الدنیا ان خدمتها خدمتک و ان ترکتها ترکتک. (ابوعبداﷲ مغربی، از یادداشت مؤلف)
منصف و بادادتر. (ناظم الاطباء). داددهنده تر. (آنندراج). دادده تر. دادگرتر. عادل تر. باانصاف تر: ما رأیت انصف من الدنیا ان خدمتها خدمتک و ان ترکتها ترکتک. (ابوعبداﷲ مغربی، از یادداشت مؤلف)
کج پای. کژپای. آنکه پای کژ دارد چنانکه نرانگشتهای پا سوی یکدیگر سپرد. آنکه هردو انگشت سترگ او بسوی انسی چسبیده باشد. (زوزنی). آنکه درسینۀ قدم وی کژی بود. کسی که در پای کژی دارد و میل کنان رود. آنکه بر پشت قدم از طرف انگشت خرد راه رود. آنکه بر پشت پای رود. (زوزنی). آنکه بر کنارۀ وحشی پای رود: من الملوک الیونان الاسکندر کان احنف. (صبح الاعشی). مؤنث: حنفاء. (مهذب الاسماء). ج، حنف. - احنف گردانیدن، تحنیف. (تاج المصادر بیهقی)
کج پای. کژپای. آنکه پای کژ دارد چنانکه نرانگشتهای پا سوی یکدیگر سپرد. آنکه هردو انگشت سترگ او بسوی انسی چسبیده باشد. (زوزنی). آنکه درسینۀ قدم وی کژی بود. کسی که در پای کژی دارد و میل کنان رود. آنکه بر پشت قدم از طرف انگشت خرد راه رود. آنکه بر پشت پای رود. (زوزنی). آنکه بر کنارۀ وحشی پای رود: من الملوک الیونان الاسکندر کان احنف. (صبح الاعشی). مؤنث: حَنْفاء. (مهذب الاسماء). ج، حنف. - احنف گردانیدن، تحنیف. (تاج المصادر بیهقی)
بصورت صیغۀ تعجب بدین سان آید: ما اطنفه، چه کم خوار و ناخواهان و کم مال است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چقدر زاهد است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، انواع و اصناف گویند. الناس اطوار، ای اصناف مختلفون. (از منتهی الارب) ، یعنی مختلف اند بر حالات گوناگون و در تاج: ای اصناف. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود، جمع واژۀ طور. حالتها و کیفیتها. (فرهنگ نظام). حالات و هیئتها. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود: شمس وجود احمد و خود زهرا ماه ولایت است ز اطوارش. ناصرخسرو. آنگاه پروردگار قدرت در اطوار امشاج قد و قامت و عرض وطول و هیئت او ترتیب فرماید. (قصص الانبیاء ص 11). یکی آن که پادشاه که تا ابد باقی باد، چون در احوال و اطوار اسلاف ملوک و سلاطین و بسطت ملک و نفاذ حکم و جلالت قدر و کامکاری و فرمانروایی ایشان نگرد... بصیرت او در امضاء این معنی باقی تر گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 7). بنما در بساط فرش رخوت سالکان مسالک اطوار. نظام قاری (دیوان البسه ص 23). ، ادوار و ازمنه، طریقه ها و روشها، طرق و راهها، امثال و اعمال. (ناظم الاطباء). - اطوار حمیده، کردارها و اعمال ستوده. (ناظم الاطباء). - اطوار سیاه، کردارهای زشت. (ناظم الاطباء). - اطوار ناهموار، کردارهای بد و نامناسب. (ناظم الاطباء). - اطوار نکوهیده، کردارهای زشت و ناستوده. (یادداشت مؤلف). ، رسمها و عادتها. (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از تازی، در پارسی بمعنی حرکات و اداهای رقص. مثال: اطوار درنیاور. (از فرهنگ نظام). و رجوع به اطفار شود. در تداول عامه، اطفار گویند، قدرها. حدها. (از اقرب الموارد). - اطوار سبعه، کنایه از مراتب هفتگانه. (انجمن آرای ناصری). و صاحب کشاف گوید: در اصطلاح اهل تصوف عبارت از: طبع. نفس. قلب. روح. سرّ خفی و اخفی. کما فی شرح المثنوی. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
بصورت صیغۀ تعجب بدین سان آید: ما اطنفه، چه کم خوار و ناخواهان و کم مال است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چقدر زاهد است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، انواع و اصناف گویند. الناس اطوار، ای اصناف مختلفون. (از منتهی الارب) ، یعنی مختلف اند بر حالات گوناگون و در تاج: ای اصناف. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود، جَمعِ واژۀ طور. حالتها و کیفیتها. (فرهنگ نظام). حالات و هیئتها. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود: شمس وجود احمد و خود زهرا ماه ولایت است ز اطوارش. ناصرخسرو. آنگاه پروردگار قدرت در اطوار امشاج قد و قامت و عرض وطول و هیئت او ترتیب فرماید. (قصص الانبیاء ص 11). یکی آن که پادشاه که تا ابد باقی باد، چون در احوال و اطوار اسلاف ملوک و سلاطین و بسطت ملک و نفاذ حکم و جلالت قدر و کامکاری و فرمانروایی ایشان نگرد... بصیرت او در امضاء این معنی باقی تر گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 7). بنما در بساط فرش رخوت سالکان مسالک اطوار. نظام قاری (دیوان البسه ص 23). ، ادوار و ازمنه، طریقه ها و روشها، طرق و راهها، امثال و اعمال. (ناظم الاطباء). - اطوار حمیده، کردارها و اعمال ستوده. (ناظم الاطباء). - اطوار سیاه، کردارهای زشت. (ناظم الاطباء). - اطوار ناهموار، کردارهای بد و نامناسب. (ناظم الاطباء). - اطوار نکوهیده، کردارهای زشت و ناستوده. (یادداشت مؤلف). ، رسمها و عادتها. (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از تازی، در پارسی بمعنی حرکات و اداهای رقص. مثال: اطوار درنیاور. (از فرهنگ نظام). و رجوع به اطفار شود. در تداول عامه، اطفار گویند، قدرها. حدها. (از اقرب الموارد). - اطوار سبعه، کنایه از مراتب هفتگانه. (انجمن آرای ناصری). و صاحب کشاف گوید: در اصطلاح اهل تصوف عبارت از: طبع. نفس. قلب. روح. سرّ خفی و اخفی. کما فی شرح المثنوی. (از کشاف اصطلاحات الفنون)