جدول جو
جدول جو

معنی اصناف - جستجوی لغت در جدول جو

اصناف
جمع صنف، قسمتها، انواع، گونه ها، گروهها، پیشه وران
تصویری از اصناف
تصویر اصناف
فرهنگ لغت هوشیار
اصناف
صنف ها، نوع ها، گونه ها، رسته ها، پیشه ورها، جمع واژۀ صنف
تصویری از اصناف
تصویر اصناف
فرهنگ فارسی عمید
اصناف
جمع صنف، دسته ها، رسته ها
تصویری از اصناف
تصویر اصناف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادناف
تصویر ادناف
گران بیماری سخت بیماری، لاغرکردن لاغرشدن نزاریدن
فرهنگ لغت هوشیار
باز گردانیدن چیزی، اصراف شاعر در شعر، اصراف از چیزی ورد کردن آن وراندن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصداف
تصویر اصداف
جمع صدف، غلاف مروارید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصحاف
تصویر اصحاف
برگ برگ گرد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکناف
تصویر اکناف
پناهاندن، پناه ها، کنارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
دادمندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصیاف
تصویر اصیاف
جمع صیف، تابستانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصنان
تصویر اصنان
سرسنگینی، خشمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصنام
تصویر اصنام
جمع صنم، بتان جمع صنم بتها بتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصناع
تصویر اصناع
پیشه آموزی، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصنات
تصویر اصنات
استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلاف
تصویر اصلاف
گرانجانی، دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکناف
تصویر اکناف
کرانه ها، اطراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
میانه روی، عدل و داد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهناف
تصویر اهناف
شتابیدن آمادگی برای گریه نرم خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکناف
تصویر اکناف
کنف ها، جوانب، کرانه ها، گوشه ها، جمع واژۀ کنف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
خدمتگزاران، آنکه در اداره یا بنگاهی خدمت می کند، مستخدم، خدمت کننده، خادم مثلاً دولت خدمتگزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصداف
تصویر اصداف
صدف ها، نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد، پوشش آهکی و سخت این جانور، جمع واژۀ صدف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصنام
تصویر اصنام
جمع صنم، بت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصداف
تصویر اصداف
جمع صدف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکناف
تصویر اکناف
جمع کنف، گوشه ها و کنارها، کرانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اَ))
جمع نصف، نیم ها، نیمه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اِ))
به نیمه رسیدن. نیمه چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اِ))
داد دادن، عدل کردن، راستی نمودن، عدل، داد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصنام
تصویر اصنام
صنم ها، بت ها، طاغوت ها، دلبرها، معشوق های زیبا، جمع واژۀ صنم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
داد دادن، عدل و داد کردن، راستی کردن، به نیمه رسیدن، میانه روی، انصافاً، حقیقتاً
فرهنگ فارسی عمید