نام شهریست که فرخان بزرگ اسپهبد یا اصفهبد ذوالمناقب فرزند دابویه عمارت آن فرمود و آنجا قصر ساخت. (از تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1 ص 157). ورجوع به ص 164 و 173 همان جلد و اصفهبد فرخان شود
نام شهریست که فرخان بزرگ اسپهبد یا اصفهبد ذوالمناقب فرزند دابویه عمارت آن فرمود و آنجا قصر ساخت. (از تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1 ص 157). ورجوع به ص 164 و 173 همان جلد و اصفهبد فرخان شود
اسپهبدان. نام سلسله ای از سلاطین طبرستان بود که آنان را آل دابویه یا بنودابویه یا خاندان دابویه نیز میگفتند. این سلسله در طبرستان و گیلان فرمانروایی میکردند و پایتخت آنان فومن بود و آنها عبارت بودند از: 1- گیل بن گیلانشاه (خدایگان طبرستان ورویان) ... (42) سال 25 هجری قمری 2- دابویه (دابویه) بن گیل... (57) 40 هجری قمری 3- خورشید (اول) بن گیل... 73) 56 هجری قمری 4- فرخان (فروخان) بن دابویه (لقب اسپهبدی را در نخستین جنگ عربی بدست آورد) (107) 90 هجری قمری 5- دادبرجمهر بن فرخان... (120) 103 هجری قمری 6- سارویه بن فرخان... (133) 116 هجری قمری 7- خورشید (دوم) بن دادبرجمهر (در بلاد دیلم بسال 141 هجری قمری درگذشت). خاندان باوند در مازندران: نخستین دولت اصفهبدان 1- باو... سال 45 هجری قمری 2- ولاش (فترت شغور) سال 59 هجری قمری 3- سرخاب (اول) بن باو سال 68 هجری قمری 4- مهرمردان بن سرخاب سال 110 هجری قمری 5- سرخاب (دوم) بن مهرمردان سال 135 هجری قمری 6- شروین (اول) بن سرخاب سال 155 هجری قمری 7- شهریار (اول) بن شروین سال 181 هجری قمری 8- شاپور (جعفر) بن شهریار سال 210 هجری قمری 9- قارن بن شهریار (بسال 217 مسلمانی گزید) سال 222 هجری قمری 10- رستم (اول) بن سرخاب بن قارن سال 253 هجری قمری 11- شروین (دوم) بن رستم سال 282 هجری قمری 12- شهریار (دوم) بن شروین سال 318 هجری قمری 13- رستم بن شروین در پیرامون سال 335-370 هجری قمری 14- دارابن رستم بن شروین سال 355 هجری قمری 15- شهریار (سوم) بن دارا (قابوس وشمگیر وی را کشت) سال 358 هجری قمری 16- رستم (دوم) بن شهریار (تا سال 449) سال 396 هجری قمری (از معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286). و ابن اسفندیار را در فضایل این خاندان قصه های فراوانست و اشعار شاعرانی چون رشید وطواط ودیگر شاعران محلی (بزبان طبری) را که در مدح آن خاندان سروده اند نقل کرده است، از آنجمله این مطلع را از قصیده ای که مظفری نام شاعری از خراسان در مدح اصفهبد شاه غازی سروده آورده است: جنت عدن است گویی کشور مازندران در حریم حرمت اصفهبد اصفهبدان. و شاه غازی بهر بیت قصیده ده دینار و اسب و قبا وکلاه به وی صله داد. (از تاریخ ابن اسفندیار ج 1 ص 113). و رجوع به تاریخ ادبیات صفا ج 2 صص 46- 49 شود. دولت دوم اصفهبدان (ملوک جبال) : 1- حسام الدوله شهریاربن قارن 466 هجری قمری 2- نجم الدوله قارن بن شهریار 503 هجری قمری 3- شمس الملوک رستم بن قارن (تا سال 515 در طلب فرمانروایی بود) 511 هجری قمری 4- علاءالدوله علی بن شهریار 511 هجری قمری 5- شاه غازی بن علی، نصرهالدوله 534 هجری قمری 6- علاءالدوله حسن بن رستم 560 هجری قمری 7- حسام الدوله اردشیر بن حسن 567 هجری قمری 8- شمس الملوک رستم بن اردشیر 602 هجری قمری (در 21 شوال سال 606 بوضع غافلگیر کشته شد). (از معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286). دولت سوم اصفهبدان کینخواری ایلخانان در آمل: حسام الدوله اردشیر بن کینخوار سال 635 هجری قمری شمس الملوک محمد بن اردشیر (ابقه وی را به سال 665 کشت) سال 647 ه.ق. علاءالدوله علی بن اردشیر سال 665 ه.ق. تاج الدوله یزدجردبن شهریار سال 675 هجری قمری ناصرالدوله شهریاربن یزدجرد سال 698 هجری قمری رکن الدوله کیخسروبن یزدجرد سال 714 هجری قمری شرف الملوک بن کیخسرو سال 728 هجری قمری فخرالدوله حسن بن کیخسرو (تا سال 750) سال 734 هجری قمری (از معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287)
اسپهبدان. نام سلسله ای از سلاطین طبرستان بود که آنان را آل دابویه یا بنودابویه یا خاندان دابویه نیز میگفتند. این سلسله در طبرستان و گیلان فرمانروایی میکردند و پایتخت آنان فومن بود و آنها عبارت بودند از: 1- گیل بن گیلانشاه (خدایگان طبرستان ورویان) ... (42) سال 25 هجری قمری 2- دابَوَیْه (دابویه) بن گیل... (57) 40 هجری قمری 3- خورشید (اول) بن گیل... 73) 56 هجری قمری 4- فرخان (فروخان) بن دابویه (لقب اسپهبدی را در نخستین جنگ عربی بدست آورد) (107) 90 هجری قمری 5- دادبرجمهر بن فرخان... (120) 103 هجری قمری 6- سارویه بن فرخان... (133) 116 هجری قمری 7- خورشید (دوم) بن دادبرجمهر (در بلاد دیلم بسال 141 هجری قمری درگذشت). خاندان باوند در مازندران: نخستین دولت اصفهبدان 1- باو... سال 45 هجری قمری 2- ولاش (فترت شغور) سال 59 هجری قمری 3- سرخاب (اول) بن باو سال 68 هجری قمری 4- مهرمردان بن سرخاب سال 110 هجری قمری 5- سرخاب (دوم) بن مهرمردان سال 135 هجری قمری 6- شروین (اول) بن سرخاب سال 155 هجری قمری 7- شهریار (اول) بن شروین سال 181 هجری قمری 8- شاپور (جعفر) بن شهریار سال 210 هجری قمری 9- قارن بن شهریار (بسال 217 مسلمانی گزید) سال 222 هجری قمری 10- رستم (اول) بن سرخاب بن قارن سال 253 هجری قمری 11- شروین (دوم) بن رستم سال 282 هجری قمری 12- شهریار (دوم) بن شروین سال 318 هجری قمری 13- رستم بن شروین در پیرامون سال 335-370 هجری قمری 14- دارابن رستم بن شروین سال 355 هجری قمری 15- شهریار (سوم) بن دارا (قابوس وشمگیر وی را کشت) سال 358 هجری قمری 16- رستم (دوم) بن شهریار (تا سال 449) سال 396 هجری قمری (از معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286). و ابن اسفندیار را در فضایل این خاندان قصه های فراوانست و اشعار شاعرانی چون رشید وطواط ودیگر شاعران محلی (بزبان طبری) را که در مدح آن خاندان سروده اند نقل کرده است، از آنجمله این مطلع را از قصیده ای که مظفری نام شاعری از خراسان در مدح اصفهبد شاه غازی سروده آورده است: جنت عدن است گویی کشور مازندران در حریم حرمت اصفهبد اصفهبدان. و شاه غازی بهر بیت قصیده ده دینار و اسب و قبا وکلاه به وی صله داد. (از تاریخ ابن اسفندیار ج 1 ص 113). و رجوع به تاریخ ادبیات صفا ج 2 صص 46- 49 شود. دولت دوم اصفهبدان (ملوک جبال) : 1- حسام الدوله شهریاربن قارن 466 هجری قمری 2- نجم الدوله قارن بن شهریار 503 هجری قمری 3- شمس الملوک رستم بن قارن (تا سال 515 در طلب فرمانروایی بود) 511 هجری قمری 4- علاءالدوله علی بن شهریار 511 هجری قمری 5- شاه غازی بن علی، نصرهالدوله 534 هجری قمری 6- علاءالدوله حسن بن رستم 560 هجری قمری 7- حسام الدوله اردشیر بن حسن 567 هجری قمری 8- شمس الملوک رستم بن اردشیر 602 هجری قمری (در 21 شوال سال 606 بوضع غافلگیر کشته شد). (از معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286). دولت سوم اصفهبدان کینخواری ایلخانان در آمل: حسام الدوله اردشیر بن کینخوار سال 635 هجری قمری شمس الملوک محمد بن اردشیر (ابقه وی را به سال 665 کشت) سال 647 هَ.ق. علاءالدوله علی بن اردشیر سال 665 هَ.ق. تاج الدوله یزدجردبن شهریار سال 675 هجری قمری ناصرالدوله شهریاربن یزدجرد سال 698 هجری قمری رکن الدوله کیخسروبن یزدجرد سال 714 هجری قمری شرف الملوک بن کیخسرو سال 728 هجری قمری فخرالدوله حسن بن کیخسرو (تا سال 750) سال 734 هجری قمری (از معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287)
گوشه ای در دستگاه های ماهور و نوا، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی، برای مثال به یاد مجلس خسرو چو برکشد مطرب / گهی عراق زند گاهی اصفهان گیرد (حافظ - ۱۰۳۵)
گوشه ای در دستگاه های ماهور و نوا، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی، برای مِثال به یاد مجلس خسرو چو برکشد مطرب / گهی عراق زند گاهی اصفهان گیرد (حافظ - ۱۰۳۵)
یکی از چهار مقامۀ اصلی موسیقی است دارای دو فرع، حسینی و نوا. نام پرده ای از دوازده پردۀ موسیقی. نام پرده ای از موسیقی. (از لب الالباب و بهار عجم) (غیاث) (رشیدی). نام پرده ای از موسیقی و آنرا اصفهانک نیز خوانند: مطرب در اصفهان چو سرود این غزل قبول از جزر و مد نالۀ او زنده رود شد. قبول (از آنندراج). نام نوایی. (مؤیدالفضلا) : نوای مجلس ما را چو برکشد مطرب گهی عراق زند گاهی اصفهان گیرد. حافظ
یکی از چهار مقامۀ اصلی موسیقی است دارای دو فرع، حسینی و نوا. نام پرده ای از دوازده پردۀ موسیقی. نام پرده ای از موسیقی. (از لب الالباب و بهار عجم) (غیاث) (رشیدی). نام پرده ای از موسیقی و آنرا اصفهانک نیز خوانند: مطرب در اصفهان چو سرود این غزل قبول از جزر و مد نالۀ او زنده رود شد. قبول (از آنندراج). نام نوایی. (مؤیدالفضلا) : نوای مجلس ما را چو برکشد مطرب گهی عراق زند گاهی اصفهان گیرد. حافظ
نام پدر ابوعلی بود که در طبرستان در قرن چهارم هجری میزیسته. صاحب تاریخ طبرستان آرد: و حسن فیروزان به آمل آمد با ابوعلی بن اصفهان و ابوموسی که هر دو صاحب ماکان بودند. (تاریخ طبرستان ج 1 ص 294). و آرد: و ابوالقاسم را از دختر دیکوی بنت اصفهان پسری بود کودک اسماعیل نام، ماکان و حسن فیروزان و ابوعلی اصفهان جمله به گرگان بیعت کردند. رجوع به صفحۀ مزبور در تاریخ طبرستان تألیف بهأالدین محمد بن حسن بن اسفندیار کاتب چ تهران ج 1 شود همدان و اصفهان دو برادر بودند. (مجمل التواریخ والقصص ص 521). و در ص 149 آرد:و در کتاب همدان خواندم که همدان و اصفهان هم از ابناء پسرزادگان سام بن نوح اند، و دیگر جای ندیدم، خداوندتعالی بدان داناتر است. (مجمل التواریخ والقصص)
نام پدر ابوعلی بود که در طبرستان در قرن چهارم هجری میزیسته. صاحب تاریخ طبرستان آرد: و حسن فیروزان به آمل آمد با ابوعلی بن اصفهان و ابوموسی که هر دو صاحب ماکان بودند. (تاریخ طبرستان ج 1 ص 294). و آرد: و ابوالقاسم را از دختر دیکوی بنت اصفهان پسری بود کودک اسماعیل نام، ماکان و حسن فیروزان و ابوعلی اصفهان جمله به گرگان بیعت کردند. رجوع به صفحۀ مزبور در تاریخ طبرستان تألیف بهأالدین محمد بن حسن بن اسفندیار کاتب چ تهران ج 1 شود همدان و اصفهان دو برادر بودند. (مجمل التواریخ والقصص ص 521). و در ص 149 آرد:و در کتاب همدان خواندم که همدان و اصفهان هم از ابناء پسرزادگان سام بن نوح اند، و دیگر جای ندیدم، خداوندتعالی بدان داناتر است. (مجمل التواریخ والقصص)
نام شهر بدین صورتها آمده است: انزان. گابیان. گابیه. جی. اسپاهان. سپاهان. اسپهان. صفاهان. اسفاهان. اصفاهان. اسبهان. اسفهان. اسباهان. اصبهان. در کتب تاریخی قدیم بنام گابا یا کی معرفی گردیده است. در قدیم آنرا اسپادانا میگفتند. در دائرهالمعارف جغرافی فرانسه اسپدان و در نوشته های بطلمیوس آپادان و آپادانا نامیده شده است. (اصفهان نورصادقی). و دمشقی نام قدیم آنرا رشورجی آورده است و در گذشته آنرا یهودیه یا دارالیهودی می خواندند. (برهان). در جغرافیای بطلمیوس اصبدانه نامیده شده است.و لقب آن دارالسلطنه بود، زیرا دیرزمانی پایتخت ایران بود. اصفهان و اصبهان معرب اسباهان یا بسفاهان است. مردم می گفتند اسفاهان یعنی لشکر، تداول کلام عوام اصفهان را بدان نام نهاد. و رجوع به اصبهان شود. گفته های برخی از لغت نویسان: اصفهان شهری باشد دارالسلطنه در ملک عراق، گویند دجال از آنجا خروج کند و ابتدای قحط عالم از آنجا شود و هرکه چهل روزدر آن شهر باشد بخیل و ممسک شود. و جمع سپاه نیز هست و جمع سگ هم گفته اند که به تازی کلب خوانند، چه درکتاب معجم البلدان در تصحیح نام اصفهان گفته اند که:الاصبهان اسم مشتق من الجندیه و ذلک ان لفظ اصبهان اذا ردّ الی اسمه بالفارسیه کان اسباهان و هی جمع اسباه و اسباه اسم للجند و الکلب و یخفف فیقال اسبه و جمعه بالفارسیه اسبهان. (از برهان). نام شهری مشهور از ایران. (غیاث). نام شهری مبارک از ولایت فارس، گویند که هوای لطیف دارد و اهل وی زیرک باشند در صناعتها، و آن شهر را قدیم یهودیه خواندندی و گویند هر قحطی که در عالم باشد ابتدا از اسپهان بود، کذا فی عجائب البلدان. و خروج دجال و اعوان و انصار علیهم اللعنه هم از آن ولایت خواهد بود، کذا فی شرفنامه. (مؤید الفضلاء). نام شهریست از عراق و اهل آن شهر را لوم بر طعام باشد و آنرا در قدیم دارالیهود گفتندی. (رشیدی) .شهری است مشهور و سپاه ملوک عجم در آن شهر جمع بوده اند و از آنجا به اطراف مأمور می شده اند چنانکه سپاه عرب در شهر کوفه اجتماع داشته اند. صاحب برهان گوید که سپاه و اسپاهان بمعنی سگ نیز آمده و این معنی نامناسب است چنانکه صاحب معجم البلدان گفته الاسبهان اسم مشتق من الجندیه. نسبت دجال نیز به این شهر افسانه است بلکه چنانکه خاقانی گفته: مهبط مهدی شمر فضای سپاهان. اکنون نسبت به زمان سلاطین صفویه نقصان در آبادی آن راه یافته مشهور است که: اصفهان نیمۀ جهان گفتند نیمی از وصف اصفهان گفتند. (از آنندراج). نام شهر معروف ایران که قدیم اسپادانا بوده و بعد سپاهان گفته اند و اصفهان و اصبهان معرب آن شده (شاید معنی کلمه از سپاه برآید یعنی جای سپاهان). (لغات شاهنامه ص 25). در عصر صفویان پایتخت ایران بود. تیمور ساکنان آن را قتل عام کرد و از جمجمۀ کشتگان 70000 تن مناره ای (هرمی) بساخت. شاه عباس اول آنرا پایتخت قرار داد (قرن 17 میلادی) و مسجد معروف شاه را درآن بنا کرد... (از اعلام المنجد). در قرن 17 میلادی پایتخت ایران بود و در عهد شاه عباس اول به اوج عظمت رسید. لیکن بر اثر حملۀ افغانها بسال 1722 میلادی از رونق آن کاسته شد و سپس پایتخت ایران به تهران منتقل گردید. (از الموسوعه العربیه چ بیروت). جی و یهودیه: صاحب مجمل التواریخ و القصص در ذیل ’پادشاهی فیروزبن یزدجرد’ آرد: و شهرستان جی اصفهان تمام کرد (ص 71). و در ص 242 آرد: سلمان به اصل از اصفهان بود از دیه جیان. و بهار در حاشیه مینویسد: کذا فی محاسن اصبهان للمافروخی و فی تاریخ بغداد للخطیب: من مدینه اصبهان (جی) و یقال من رامهرمز. (چ قاهره ج 1صص 163- 165). و الجیان بفتح الجیم ثم التشدید، من قری اصبهان. (یاقوت). و امروز آنرا جی خوانند. و در کتاب پهلوی ’شهرهای ایران’ گی بفتح کاف فارسی است و یاقوت در ذیل لغت اصبهان گوید: شهر اصفهان در جی بودکه آنرا شهرستان هم گویند و پس از آبادی یهودیه که در جوار جی احداث شده بود جی رو بویرانی نهاد و یهودیه مرکز اصفهان قرار گرفت. (از حاشیۀ مجمل التواریخ ص 242). و لسترنج آرد: در زاویۀ جنوب خاوری ایالت جبال بفاصله کمی از حاشیۀ کویر لوت شهر اصفهان که اعراب آن را اصبهان و ایرانیان اصفهان مینامند واقع است. این شهر از دوران قدیم بسبب حاصلخیزی اراضی خود که از آب فراوان زاینده رود سیرآب میگردد نقطۀ مهمی بوده است. امروز اصفهان و حومه آن در دو طرف زاینده رود واقع است اما در قرون وسطی محلات مسکون شهر فقط در ساحل شمالی یعنی ساحل چپ زاینده رود واقع بود. در اینجا دو شهر در کنار یکدیگر جای داشتند، یکی ’جی’ در خاور که شهرستانه هم نامیده میشد وبارویی با صد برج داشت و دیگر ’الیهودیه’ در دومیلی باختر جی که وسعتش دو برابر جی بود و چنانکه روایت شده به این جهت یهودیه نام داشت که در زمان بخت نصر یهودیان را از بابل کوچ داده در این مکان ساکن کرده بودند. ابن رسته در آخر قرن سوم هجری درباره شهر جی گوید: طول آن نیم فرسخ و وسعت آن دوهزار جریب است، چهار دروازه دارد: اول دروازۀ خور و آنرا دروازۀ زرین رود هم میگویند که اسم قدیم رودخانه است، دوم دروازۀ اسفنج، سوم دروازۀ طبره، چهارم دروازۀ یهودیه.این مورخ شمارۀ برجهایی را که در باروی شهر بین هردو دروازه بوده و فاصله هر برجی را از برج دیگر به ذراع معین کرده است. در شهر جی بنای کهنه ای بشکل قلعه وجود داشته است موسوم به ساروق و این اسم چنانکه سابقاً گفته شد نظیر اسم قلعۀ همدان است. ابن رسته گوید چون این بنا بسیار کهنه است نمیتوان بانی آنرا معلوم کرد و گویند قبل از طوفان نوح ساخته شده است. ابن حوقل و مقدسی در یک قرن بعد چنین گویند که این دو شهر هر کدام مسجدی دارد و یهودیه از حیث وسعت با همدان همسری میکند و بلکه بزرگترین شهرهای ایالت جبال است، البته ری را میتوان از این حکم مستثنی کرد... مقدسی گوید: چون بخت نصر یهودیان را از بیت المقدس کوچانید یهودیان شهری که بسرزمین خودشان همانند باشد غیراز اصفهان نیافتند و در آنجا فرودآمدند... شهر جی را که در دومیلی خاور یهودیه است بگفتۀ مقدسی المدینه می نامیدند که عربی شهرستانه است و پای قلعۀ کهنۀشهر بر روی رودخانه پلی تعبیه شده از قایقها قرار داشت. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 220). و همو گوید: و در آغاز قرن هفتم، زمانی که یاقوت کتاب خود را مینوشت، خرابی به حال یهودیه و جی راه یافته بود و جی بیش از یهودیه جمعیت داشت. یاقوت همچنین از مسجد جی اسم برده است که آنرا الراشد باﷲ ابوجعفر منصور خلیفۀ عباسی که در سال 530 هجری قمری بوسیلۀ عم خود محمد مقتفی از خلافت مخلوع و سپس مقتول گردید و در خارج دروازۀ اصفهان بخاک سپرده شد، ساخته بود. بهر حال یهودیه پس از حملۀ مغول قسمتی از آبادی و رونق سابق خود رابدست آورد. در زمانی که ابوالفداء در سال 721 هجری قمری تاریخ خود را مینوشت یهودیه شهری آباد بود و تا شهرستان که در مشرق یهودیه در یک قسمت از جی کهنه ساخته شده بود یک میل فاصله داشت. حمداﷲ مستوفی شرح مبسوطی از اصفهان و نواحی آن بدست میدهد و نام بسیاری ازاماکن را، که هنوز وجود دارند، ذکر میکند و نوشته های او ثابت میکند که یهودیۀ قرون وسطی همان اصفهان است که شاردن در پایان قرن هفدهم میلادی زمانی که در عهد شاه عباس اول پایتخت ایران بوده آنرا وصف کرده است و هنوز آثار عظمت و شکوه گذشتۀ آن مشهود است. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 221). صاحب مجمل التواریخ در ذیل ’اصفهان الیهودیه’ مینویسد: اندر عهد خلافت منصور سنۀ اثنی و خمسین و مائه (152 هجری قمری) ایوب بن زیاد که عامل خراج بود و بر حرب در این وقت سعیدبن منصور الحمیری بود خال مهدی چون سعید برفت همه کارها ایوب را ماند و بدیه خوشینیان قصری کرد و مسجد با مقصوره چنانک بجایست و منبر بنهاد و کسانی را که با وی بودند بدانجا باز رها کرد و صفه ها ساختند جایی که آنرا کاه فروشان خوانندتا بعد روزگار سراها بدان پیوست و آنست که اکنون که رسته خوانند و باز حقیقت چنانک گویند جامع خوشینیان نخستین مسجد بود که به اصفهان کردند در اسلام و بناء آن ابوخناس مولی امیرالمؤمنین عمربن خطاب کرد در خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام و بعد از آن مسجد ولیدبن نمامه ای کردند در سنۀ مائه در خلافت سلیمان بن عبدالملک اندر و پس مسجد سعیدبن دینار در سنۀ ثمان و مائه (108) و پس مسجد الفضل بن عوث در خلافت هشام و شهر فراخ گشت در خلافت منصور و این پانزده پاره دیه بود که همه صحرای آن خانها ساختند و بهم پیوست و محلتها را بدان نام دیهها بازخوانند چون باطوقان، فرسان، یوان، جرمان، فلفلان، سبیلان، کماان، جوزدان، لنبان، اشکهان، خسرواآن، خشیشان، براوسکان، فاتحان. و جامع اصل هم در این وقت کردند و تنگ بود بر مردم تا خصیب بن سلم دو پاره زمین بداد که بنام وی بازخواندندی و بعد از آن بعهد معتصم اندر یحیی بن عبداﷲبن مالک الخزاعی دوم بار فراخ کرد [و] بخلافت مقتدر اندر احمدبن مسرور در سنۀ سبع و ثلثمائه (307 هجری قمری) بسیاری بیفزود چنانک هنوز بجایست و یهودیه بدان خوانند که از آن جهودان که بخت نصر ایشان را از بیت المقدس بیاورد بعراق جایی در فرودآورد، جماعتی بسیار به دیهی اندر، و آنرا بردان خوانند و بخت نصر لهراسب را از ایشان خبر داد فرمود که ایشان را بر شهرها قسمت کنند پس جماعتی از اصفهان و شوشتر آنجا بودند، از لهراسف بعضی را بخواستند دو هزار و هفتصد، مردم اصفهان را داد و هزار و سیصد بمردم تستر. و پارسیان اصفهان ایشان را بدین جایگاه که شهر است بدین دیهها فرودآوردند و در آن وقت اصفهان هفت پاره شهر بود نزدیک بهم، چون مدینه و آن شهرستانست و مهرین و شادریه و درام، وقه و کهنه و جار و همه اصفهان خوانده اند و بعضی از آن خراب گشت چنانکه حمزه الاصفهانی (347- آ) شرح دهد. و چون عرب به اصفهان آمدند سه شهر مانده بود و در خلافت منصور آن را بارو بگردند و فراخ گشت و بعراق و خراسان از اصفهان بزرگتر شهر نیست... و مردم آن شهر پیوسته با یکدیگر تعصب کنند و قتلها رود از جانبین و پیوسته بدین مشغول باشند. و رجوع به ص 438 همان کتاب شود. آن موقع [زمان خلافت منصور] اصفهان از دو شهر مجاور و متصل بهم تشکیل میشد، یکی جی که ’گابای’ قدیم بوده بعد به ’شهرستان’ موسوم گردیده و دیگری ’یهودیه’ که اصفهان امروزی باشد، [نام یهودیه از آن جهت بدین شهر داده شده که بخت النصر یا نبوکدنضر یهودیان را در آنجا سکونت داد چونکه آب و هوای آنجا شبیه اورشلیم بوده و یا بمناسبت اینکه مردمانی از این قوم را یزدگرد بر اثر اغوا و تحریک زن یهودیه اش (شوشان دخت) در آنجا موطن ساخت. هنگامی که بخت النصر یهودیان اورشلیم را کوچ داد آن شهر را ویران نمود و ساکنان آنرا بعراق آورد و در شهر جی که امروزه اصفهان مینامندمأوی داد] . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). تاریخ اصفهان: ابن الندیم بنقل از ابن المقفع آرد: اصفهان یکی از پنج ناحیۀ پهله بوده است. در برخی از تألیفات مورخان اسلامی آمده است که خدای تعالی چون مار را به زمین فرستاد او را در زمین اصفهان فرودآورد و گویند شهر مزبور بروزگار بیوراسب یا ضحاک آبادان بود. ابن اثیر آرد: اصفهان در روزگار ایرانیان پیش از اسکندر (پیشدادیان) مرکز یکی از فرمانروایان بود و پس از آن دوران بتصرف ملوک طوایف (اشکانیان) درآمد تا اردشیر بابک آنرا از آنان بازستد و در روزگار جانشینان اردشیر از مراکز سواره نظام ایران بشمار میرفت. اصفهان در سال 21 هجری در دوران خلافت عمر فتح شد. وی عبداﷲبن عبداﷲبن عتبان را که یکی از بزرگان صحابه و از وجوه انصار بود بدان سوی گسیل کرد و آنگاه ابوموسی اشعری را نیز بیاری وی فرستاد و عبداﷲبن ورقاء ریاحی و عصمهبن عبداﷲ را برای میمنه و میسرۀ سپاه وی برگزید و بدینسان سپاهیان مزبور بسوی اصفهان شتافتند و سردار سپاه اصفهان اسبیدان بود و وی شهریاربن جاذویه را با گروه بسیار به طلایه داری لشکر برگزید، دو سپاه مزبور در نزدیک نهاوند بیکدیگر برخوردند و نبرد شدیدی میان آنان روی داد، آنگاه شهریار را به پیکار تن بتن دعوت کردند و عبداﷲبن ورقاء ریاحی برای نبرد با وی در میدان حاضر آمد و شهریار را بکشت و سپاهیان اصفهان منهزم شدند و اسبیدان بر روستاقی بنام رستاق شیخ با تازیان مصالحه کرد، آنگاه عبداﷲ بسوی جی که شهر اصفهان بود رهسپار شد و بدان ناحیه رسید و پادشاه اصفهان در این هنگام فازوسفان بود، عبداﷲ جی را محاصره کرد و به نبرد پرداخت وسرانجام فازوسفان بصلح گرایید و شهر را به وی سپرد و تنها سی تن از مردم جی بکرمان رفتند. آنگاه عبداﷲ، سائب بن قرع را بفرمانروایی جی تعیین کرد و خود بفرمان عمر بسوی کرمان شتافت و سائب تا پایان خلافت عثمان (سال 35 هجری) والی اصفهان بود. صاحب مجمل التواریخ و القصص مینویسد: پس از این [فتح اهواز وشوشتر] فتح اصفاهان و همدان و آذربایگان بود که عمر خطاب [بمشورت] هرمزبن [عبداﷲ] ، عبداﷲبن عبیداﷲ را با سپاهی گرانمایه بجانب اصفهان فرستاد [بحرب] پادوسپان. (مجمل التواریخ و القصص ص 276). و بهار در حاشیه آرد: ظاهراً عبداﷲبن عبداﷲبن عتبان. طبری گوید: عمر در سال 21 هجری عبداﷲ را مأمور اصفهان ساخت و عبداﷲ با استندار جنگ کرد و فیروز شد و با فادوسفان ملک جی صلح کرد. (طبری چ قاهره ج 4 صص 246- 247). و بروایت دیگر گوید: پس از مشورت با هرمزان نعمان بن مقرن را به اصفهان گسیل کرد و نعمان با ذوالحاجبین [شهربراز جاذویه، بروایت دیگر] حرب کرد و ذوالحاجبین و نعمان هر دو در آن جنگ کشته شدند و به آخر سپاه عرب فیروز شد. (ج 4 صص 248- 249) (کامل ج 3 صص 7- 8). و این هر دو جنگ در سال 21 بوده است نه 22. و درباره پادوسپان مینویسد: در متن باروستان است. و طبری آرد: و الملک باصبهان (جی) یومئذ الفاذوسفان. (ج 4 ص 247). و فاذوسپان لقب چهار سردار بزرگ بود که انوشیروان آن را اختراع کرد و ایران را بچهار قسمت کرد و هر قسمت را به پاذوسپانی سپرد و این پاذوسپانان در پایتخت بودند و از طرف خود مرزبانان و استانداران و کنارنگان را به کار حکومت محل می گماشتند و گویا این شخص از فرزندان یکی از آن پاذوسپانان بوده است، و این کلمه مرکب است از: پات - کست پان، یعنی بزرگ و سردار نگاهدارندگان ناحیه و پاتکستپان بضم کاف بکثرت استعمال پاذوسپان و معرب آن فاذوسفان شده است. (از مجمل التواریخ ص 276 و 277). صلحنامه ای که میان عبداﷲ و فازوسفان نوشته شده چنین است: بسم اﷲ الرحمن الرحیم نامه ایست که عبداﷲ به فازوسفان و اهل اصفهان و توابع آن مینویسد: شما تا هنگامی که جزیه میدهید در امانید و جزیۀ شما به اندازۀ وسع و استطاعت شماست که باید هر ساله بحاکم خود بدهید و بر شماست که دلیل مسافران مسلمان شوید و راهشان را اصلاح کنید و هنگام ورود آنان چه در شب و چه در روز برایشان منزل آماده سازید و از ایشان میزبانی کنید و به پیادگان آنها چارپای سواری بدهید و بر ایشان تحکمی نکنید و بر مسلمانان است که شما را نصیحت کنند و به آموزگاری شما پردازند و تکلیف خود را ادا کنند، جرایم سابق شما معفو است و در امانید ولی اگر شرایط صلح تغییر کند و یکی از شما تغییردهنده آن باشید و از اینکه تسلیم شده ایدسر باززنید امانی برای شما نخواهد بود و اگر کسی مسلمی را سب کند بندۀ او میشود و اگر کسی مسلمی را بزند ما او را میکشیم - انتهی. عبداﷲبن قیس و عبداﷲبن ورقاء و عصمهبن عبداﷲ این مصالحه نامه را گواهی کرده اند و عبداﷲبن عتبان درباره این فتح اشعاری سروده است که برخی از آنها چنین است: من المبلغ الاحیاء عنی فاننی نزلت علی جی ّ و فیها تفاقم حصرناهم حتی شروا ثم ّ انتزوا فصدّهم عنی القنا و القواصم و جادله الفازوسفان بنفسه و قد دهدت بین الصفوف الجماجم فشاورته حتی اذاما علوته تفادی و قد صارت الینا الجرایم و عادت لفوحا اصبهان بنفسها یدر لنا منها القری و القماقم و انی علی عمد قبلت جزاهم غداه تفادوا و العجاج القواتم لیزکوا لنا عند الحروب جهادنا اذا نطحت فی المأزمین هماهم. مردم کوفه گفته اند ما اصفهان را فتح کردیم ولی بصریان و بسیاری از مورخان روایت کرده اند که همین که ابوموسی اشعری از جنگ نهاوند به اهواز بازگشت اصفهان را تسخیر کرد وسپس به قم آمد و مدتی در قم بماند و پس از گشودن قم احنف بن قیس را به گرفتن کاشان فرستاد و احنف کاشان را بغلبه تسخیر کرد. برخی گفته اند عمر به ابوموسی اشعری نوشت که عبداﷲبن بدیل ریاحی را با لشکری روانۀ اصفهان کند. ابوموسی عبداﷲ را برای تسخیر جی فرستاد و وی پس از تسخیر و صلح، شرط کرد که خراج و جزیه بدهند و جان و مالشان ایمن باشد ولی سلاح را از مردم اصفهان گرفت. و احنف بن قیس نیز یهودیه را گرفت و چنانکه صلح جی استقرار یافت در یهودیه نیز احنف قرار صلح بست. بلاذری گوید: فتح اصفهان و رساتیق آن در اثنای بعض شهور سنۀ 24 هجری بهنگام خلافت عمر روی داد. و اصفهان در روزگار خلفا پایتخت ولایات فارس بود و فرمانروایان و والیان آن دیرزمانی با یکدیگر کشمکش داشتند تاسرانجام با هم بصلح گراییدند. حوادث اصفهان در روزگار امویان و عباسیان برحسب نوشته های ابن اثیر چنین است: در سال 68 هجری قمری هنگامی که خوارج از ری فراغت یافتند بسوی اصفهان فرودآمدند و آن شهر را محاصره کردند و عتاب بن ورقاء بر دروازۀ شهر با آنان پیکار میکرد و از حصار شهر تیر و سنگ بر آنان میریخت و خوارج ماهها بمحاصرۀ شهر ادامه دادند تا اینکه خواربار اهالی تمام شد و سخت دچار مضیقه شدند، در این هنگام عتاب آنان را به خارج شدن از شهر و پیکار با خوارج برانگیخت و فرمان داد خواربار و مواد غذایی بسیاری به مردم بدهند، از اینرو اهالی بر خوارج هجوم بردند و آنان را از لشکرگاه شان بیرون راندند خوارج بوضع پراکنده ای گریختند و آنگاه لشکریان خود را گرد آوردند و بار دیگر بازگشتند سپس از آنجا بسوی اهواز رفتند... درسال 131 هجری قمری در نواحی اصفهان میان عامربن ضبارهو قحطبهبن شبیب جرجانی خارجی پیکاری روی داد که بشکست ابن ضباره منتهی شد... و در سال 138 جمهوربن مرادعجلی به مخالفت با ابوجعفر منصور قیام کرد و میان وی و اصحاب منصور پیکاری روی داد که به انهزام وی پایان یافت و به آذربایجان پیوست. و در سال 201 در اصفهان و خراسان و ری مجاعۀ سختی روی داد و بسیاری از مردم اصفهان درگذشتند. و در سال 218 هنگام خلافت معتصم بسیاری از مردم اصفهان و همدان به دین خرامیه گرویدند، از اینرو معتصم کسانی را بسوی آنان گسیل کرد که با آن فرقه پیکار کنند و بلادی را که تصرف کرده اند ازآنان بازستانند. و در روزگار خلافت الواثق اکراد داخل اصفهان شدند و در نواحی آن بفساد و تبهکاری پرداختند، خلیفه وصیف ترک را بسوی آنان گسیل کرد و وی اکراد را از آن شهر بیرون راند و گروهی از آنان را به اسارت گرفت. آنگاه بسال 231 بدان شهر بازگشت و املاک بسیاری را اقطاع قرار داد. و در دوران الموفق اصفهان از توابع کشور صفاریان بود، آنگاه در اوایل قرن چهارم هجری قلمرو فرمانروایی دیلمان شد و مرداویج اصفهان و دیگر اعمال فارس را بسال 319 هجری قمری در روزگار خلافت مقتدر بتصرف خویش درآورد سپس خاندان بویه که آنان نیز از دیلمان بودند آنرا از مرداویج بازستدند. بازدر سال 321 وشمگیر برادر مرداویج اصفهان را تسخیر کرد و آنگاه القاهر باﷲ به مرداویج پیام فرستاد که شهر اصفهان را به محمد بن یاقوت تسلیم کند. وی دستور خلیفه را انجام داد و در این هنگام القاهر خلع شد و ابن یاقوت در تصرف شهر تأخیر کرد، از اینرو وشمگیر پس از 19 روز که اصفهان بی والی و امیر بود بدان بازگشت، سپس رکن الدوله، پسر بویه در سال 323 بر اصفهان استیلا یافت و جانشینان وشمگیر را از آن شهر بیرون راندو بدین سبب وشمگیر بازآمد و میان آن دو پیکارهایی روی داد و این وقایع در خلافت الراضی بود. و در سال 324 عضدالدوله ابوشجاع فناخسروبن رکن الدوله ابوعلی حسن بن بویه که از نامدارترین فرمانروایان خاندان بویه بود در اصفهان متولد شد. در سال 327 و 328 بار دیگر وشمگیر بر اصفهان استیلا یافت و وی بیشتر سپاهیان خود را برای پیکار نزد ماکان بن کاکی فرستاده بود و از اینرو رکن الدوله به اصفهان تاخت و بر آن شهر استیلا یافت. و در سال 344 لشکریان خراسان به اصفهان تاختند و در غیاب ابن عمید وزیر رکن الدوله بر آن استیلا یافتندو ب خانه وزیر مزبور رفتند و اموال وی را به غارت بردند. ابن عمید لشکریان خود را گرد آورد و آنان را منهزم کرد و اموال و خانه خود را از مهاجمان بازستد و شهر را از وجود دشمنان پاک کرد و آنگاه فرزندان و حرم رکن الدوله را به اصفهان بازآورد. در سال 385 صاحب بن عباد در اصفهان مدفون شد. در اوایل قرن پنجم هجری شهر اصفهان به تصرف غزنویان یا خاندان سبکتکین درآمد و علاءالدوله پسر کاکویه بسال 420 بنام آن خاندان خطبه خواند. آنگاه بسال 425 ابوسهل حمدونی سردار سپاه خراسان اصفهان را از علاءالدوله بازگرفت و در همان سال ابن سینا در اصفهان درگذشت، سپس شهر اصفهان را علاءالدوله بعد از حوادث شوم گوناگونی بار دیگر تصرف کرد. و در اصفهان میان علاءالدوله و سلجوقیانی که محمودبن سبکتکین آنان را بسال 432 در شهرها پراکنده کرده بود جنگ روی داد و در نتیجه شهر بتصرف سلجوقیان درآمد و طغرلبک آن را بسال 442 از ابومنصور پسر علاءالدولهبن کاکویه بازستد، طغرلبک ابومنصور را مدت یک سال در آن شهر محاصره کرد چنانکه مردم بتنگ آمدند و از لحاظ خواربار و مواد سوخت آنچنان دچار مضیقه شدند که بشکستن دیوارهای مسجد جامع پرداختند و چوبهای آنرا برای سوخت میبردند. سرانجام طغرلبک بسال 443 داخل اصفهان شد و آنرا بسیار پسندید و کلیۀ اموال و ذخایر وسلاحهایی را که در ری داشت بدان شهر آورد و اصفهان را محل سکونت خویش قرار داد و پاره ای از بارۀ شهر راخراب کرد و گفت: هر آنکه نیرو و لشکریان وی همچون حصار وی باشند نیازی به بارو ندارد، و این حادثه در روزگار خلافت القائم بامراﷲ روی داد. از آن پس اصفهان همچنان پایتخت سلجوقیان بود. و پس از مرگ ملکشاه برکیارق برادر خویش محمود و مادو وی را بسال 485 محاصره کرد سپس از آن شهر بازگشت و هنگام بازگشت وی از اصفهان غوغای باطنیان پدید آمد و در همه جا انتشار یافت، و این فرقه بیش از حد به کشتار و غارت و آزار مردم پرداختند و رفته رفته مردم اصفهان نیز بسال 494 گرفتار مصیبت آنان شدند، از اینرو ابوالقاسم بن محمد خجندی گروههای مسلحی تشکیل داد و خندقهایی بکند و مردم باطنیان را دسته دسته می آوردند و در آتش می افکندند، بعدها که باطنیان یا ملاحده قدرت یافتند و بساختن و تسخیر قلاع در قزوین و قهستان و دیگر نواحی پرداختند یکی از قلاعی که بر آن استیلا یافتند قلعۀ اصفهان بود که ملکشاه آنرا بنیان نهاده بود، همچنین قلعۀ خالنجان واقع در پنج فرسنگی اصفهان را تصرف کردند و در سال 500 سلطان محمد قلعه ای را که باطنیان در نزدیکی اصفهان تصرف کرده بودند و معروف به شاه دز بود از آنان بازستد و ابن عطاش فرمانروای قلعه را بکشت. لسترنج می نویسد: در سال 500 ملکشاه سلجوقی قلعۀ مستحکمی که شاه دژ (قلعۀ سلطنتی) نام داشت بر بالای کوهی که متصل به اصفهان بود بنا کرد. و قزوینی داستانی دراز درباره ساختمان آن قلعه ذکر کرده است. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 222) .هنگامی که امیر تیمور در اواخر قرن هشتم هجری اصفهان را تسخیر کرد قلعه ای که به تصرف او درآمد طبرک نام داشت (که در فارسی بمعنی تپه است). شاردن در خصوص آن قلعه که هنوز خرابه های آن موجود است گوید: در بیرون دروازه در دشت است. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 222) .باری اصفهان در مدت پنج قرن بعلت کشمکشهای باطنیان و از آن پس بسبب هجوم مغول رونقی نداشت تا در آغاز قرن دهم هجری که دولت صفویان پدید آمد شهر مزبور رو بترقی و عمران نهاد و نخستین کسی که در آبادانی آن بذل جهد کرد شاه عباس بود که آنرا پایتخت ایران قرار داد و در آن کاخهای باشکوه و بناهای زیبا بنیان نهاد چنانکه هم اکنون نیز بناهای مزبور پایدار است و مایۀ افتخار ایرانیان و نمونۀ ذوق و هنرمندی آنان میباشد. لسترنج می نویسد: در آغاز قرن هجری ایران تحت فرمان شاه اسماعیل صفوی درآمد و در اواخر همان قرن شاه عباس کبیر پایتخت خود را از اردبیل به اصفهان منتقل ساخت. (سرزمینهای خلافت شرقی ص 222). در سال 1141 هجری قمری افغانیان پس از آنکه 18 ماه اصفهان را محاصره کردند بر آن استیلا یافتند و بسیاری از بناهای زیبای آنرا خراب کردند و بوضع فجیعی بقتل و غارت اهالی پرداختند و این حادثۀ شوم در ویرانی شهر تأثیر بسیار بخشید بویژه که پایتخت ایران نخست بشیراز و آنگاه به تهران انتقال یافت، سپس در سال 1142 نادرشاه افشار اصفهان را از افغانیان بازستد ولی همچنان بر وضع خرابی باقی بود، آنگاه در سال 1213 هجری قمری فتحعلیشاه قاجار تا حدی به آبادانی اصفهان پرداخت و در بهبود آن اهتمام ورزید و آن را برونق قدیم بازآورد. و در فرهنگ جغرافیایی ایران، خلاصه ای از حوادث تاریخی اصفهان بدینسان آمده است: این شهر تا سال 319 هجری قمری در تصرف خلفا بود، و در این تاریخ پس از دست بدست شدن و کشمکش میان دیلمیان و محمد بن ماکان سرانجام دیلمیان پیروز شدند و این شهر تا سال 421 در تصرف پادشاهان دیلمی بوده است، در همین تاریخ بتصرف سلاطین غزنوی درآمد و یکی از پادشاهان سلجوقی بنام طغرل بیک مدت 12 سال این شهر را پایتخت خود قرار داد. سپس اصفهان بتصرف ترکمانان قره قوینلو درآمد و امیر جهانشاه پسر قره یوسف در سال 857 هجری قمری به اصفهان رفت و مدتی در آنجا بماندو بساط عدل و داد را بین اهالی این ولایت بگسترانید و در نتیجه دلبستگی همه را نسبت بخود جلب کرد و بناهای زیبا در آن شهر بساخت. در سال 872 هنگام مراجعت از دیاربکر بدست اوزون حسن رئیس آق قوینلو کشته شد، اوزون حسن در سال 874 بسوی عراق عجم حرکت کرد و آن ناحیه را جزء متصرفات خود ساخت و پس از آن بسوی فارس روان شد، نام وی در مسجد جمعۀ اصفهان بتاریخ 880 دیده میشود، پس از مرگ او سلطان خلیل جانشین وی شد لیکن درسال بعد یعنی در بهار سال 883 پسر دیگر اوزون حسن موسوم به میرزا یعقوب طغیان کرد و بین دو برادر جنگ سختی در کنار رود خانه خوی درگرفت و میرزا خلیل کشته شد، میرزا یعقوب بتبریز بازگشت و بر تخت شاهی جلوس کرد. در اصفهان بنایی است که نام وی بر آن بسال 895 نوشته شده است. پس از او پسرش بایسنقر بسلطنت رسید ولی بدست پسرعمویش رستم پسر مقصود از سلطنت بیفتاد. نام وی بر یکی از ابنیۀ اصفهان بتاریخ 902 دیده میشود.دو شاهزادۀ دیگر نیز پس از تاریخ بالا زیسته اند، یکی موسوم به احمد ملقب به کوتاه قد که در سال 902 درگذشت و دیگری محمد که در اصفهان پادشاهی کرد و بعد از آنها نوبت به دورۀ صفویه یعنی باافتخارترین عهد شهراصفهان میرسد. اصفهان دو بنا دارد که در زمان سلطنت شاه اسماعیل اول نخستین شهریار این سلسله بنا شده است، یکی مقبرۀ هارون ولایت بسال 918 و دیگری مسجد علی بسال 928. شاه اسماعیل از سال 908 شیروان و آذربایجان و عراق عجم را در تصرف داشت لیکن سلاطین صفویه که اصل و منشئشان آذربایجان بود ابتدا مانند اسلاف خود تبریز را پایتخت قرار دادند و بعد قزوین را برای مقر سلطنت انتخاب کردند تا اینکه در زمان پنجمین سلطان صفویه اصفهان پایتخت رسمی کشور ایران گردید. شاه عباس اول مراسم جشن نوروز سال 1006 هجری قمری / 1598 میلادی را در کاخ کوچکی که در اصفهان داشت و نقش جهان نامیده میشد برپا کرد. از بهارهمان سال مقدمات وسایل بزرگ کردن و زیبایی این قصر را بمنظور تأمین احتیاجات خاص خود از حیث جا برای عملۀ خلوت و اطاقهای دفتر درباریان فراهم ساخت و برای انجام یافتن این کارها بهترین معماران و هنرمندترین استادان صنعت کاشی سازی را حتی از هند آورد و بکار گماشت، در همان زمان نیز تصمیم گرفت پایتخت خود را عالیترین و باشکوه ترین شهرهای دنیا سازد. شاه عباس اطرافیان خود را تشویق کرد ساختمانهای زیبایی بسازند. شاه و رجال بزرگ و بازرگانان و صنعتگران بهم چشمی یکدیگر قصور و بناهای عمومی و شخصی و مساجد و مدارس و خانقاهها و بازارها، کاروانسراها، میدانها، خیابانها، پلها، باغها و غیره احداث کردند، هیجان و فعالیت خوبی حکمفرما گردید. شاه عباس فرمان میداد و خودش شخصاًعملیات مزبور را اداره و نظارت می کرد. برای جاری ساختن آب از فواره ها از سوراخ کردن و شکافتن کوهها خودداری نکرد و اصفهان نوینی سحرآسا بوجود آورد. کلیۀ ساکنان جلفای رود ارس را که در سال 1014 هجری قمری / 1605 میلادی خراب شده بود به داخلۀ کشور خصوصاً اصفهان کوچ داد و در محلی بنام جلفا ساکن شدند. در زمان سلطنت شاه سلطانحسین حمله و هجوم افغانان پیش آمد و این پادشاه از سلطنت کناره گرفت، 7 سال بعد از این وقایعیعنی در سال 1142 هجری قمری / 1719 میلادی فتوحات درخشان نادرشاه در دامغان و مورچه خورت به حکمرانی افغانان خاتمه داد و اصفهان نجات یافت ولی ویران شده بود و ازطرفی انتقال یافتن پی درپی مرکز بمشهد در عهد نادرشاه و بشیراز از زمان زندیه و بتهران در دورۀ قاجاریه اصفهان را از جلال و عظمت نخستین خود انداخت و به مرکز شهرستانی تنزل داد ولی پیوسته کانون فعالیت هنر وصنعت و حتی مرکز کارخانه های مختلف بوده است که در محیط خودش بسیار بزرگ و وسیع میباشد، با همه این در مقابل آثار درخشان و عظمت گذشتۀ خود ناچیز بنظر می آید. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). آب و هوای اصفهان: ناصرخسرو درباره آب و هوای آن مینویسد: شهریست بر هامون نهاده و آب و هوای خوش دارد و هر جا که ده گز چاه فروبرند آبی سرد خوش بیرون آید. (از سفرنامۀ ناصرخسرو). سیدجلال الدین طهرانی درباره آب و هوای اصفهان مینویسد: فصول آن مرتب است و چنین معروفست که چهار فصل در آنجا کاملاً محسوس میباشد و تغییر فصول بسیار خوب ظاهر میگردد، واقعاًاصفهان از حیث آب و هوای طبیعی بسیار قابل تمجید است و بعقیدۀ نویسنده شایستگی حقیقی آنجا بوده که آن محل را سالیان دراز پایتخت قرار داده و توجه سلاطین سلاجقه و صفویه و امرای آق قوینلو را بدان معطوف ساخته است. زاینده رود که از جنوب اصفهان میگذرد این شهر را زنده و زرین دارد... در اغلب قسمتهای شهر مادیها که عبارت از نهرهای جداشده از زاینده رود است اغلب یا همیشه در ایام سال در جریان و موجب طراوت شهر است خصوصاً قسمت نو و تازۀ اصفهان که شمال غرب و مغرب آنرا تشکیل میدهد دارای باغها و خانه های مشجر بیشمار است، اگر از کثافت چاههای اصفهان بوسیله ای جلوگیری کنند بهترین شهرهای ایران است. (از گاهنامۀ سال 1312 هجری شمسی). باغ و بوستان فراوان دارد و دارای هوای معتدل و بسیار سالمی است. (قاموس الاعلام ترکی). و در جغرافیای کیهان آمده است: هوای اسپاهان خشک و برّی و باران آن منحصر به فصل زمستان است. و در فرهنگ جغرافیایی ایران وضع آب و هوای شهرستان اصفهان بدینسان وصف شده است: این شهرستان در جلگه واقع شده، کلیۀ بخش ها جز بخش نجف آباد و دهستانهای برخوار و کوهپایه بقیه درکنار رود خانه پربرکت زاینده رود قرار گرفته بواسطۀکثرت اشجار و انهار هوای شهرستان معتدل و سردترین روزهای آن اوایل بهمن و گرمترین ایام آن مردادماه است، حداقل درجۀ حرارت 20 درجه زیر صفر و حداکثر حرارت به 35 درجه بالای صفر میرسد. فصل بارندگی از اواخر پاییز تا اوایل بهار میباشد. آب مزروعی قراء از رود خانه زاینده رود و قنوات و چاهها تأمین میشود. و رجوع به اصبهان شود. و ذیل عنوان موقع طبیعی اصفهان در همان فرهنگ آمده است: اصفهان در جلگۀ سبز و خرم کنارزاینده رود واقع شده، طول آن در حدود 5000 گز و عرضش تقریباً 30000 گز است. هوای شهر معتدل و دارای چهارفصل منظم میباشد. آب مصرفی و آشامیدنی شهر از منابعزیر تأمین میشود: 1- نهرهایی که از زاینده رود منشعب میشوند (به اصطلاح محل آنها را مادی مینامند). 2 -چاههای منازل. 3- چاههای بزرگ که در فلکه های بزرگ شهر حفر شده و تعداد آنها معدود است. آنچه درباره آب شهر قابل ذکر میباشد، اینست که آب مادیهای منشعب اززاینده رود بعلت اینکه از باغستانها و کوچه ها میگذردو با فاضل آبهای شهر آلوده میگردد ممکن است باعث سرایت امراض شود و قابل آشامیدن نیست. آب آشامیدنی شهر که در چاههایی بعمق 5 تا 10 متر تأمین میشود دارای مواد گچی است ولی چاههای منازل نوساز که در جنوب شهر کنار زاینده رود حفر شده اند، بعلت وسعت منازل و دوری از چاههای فاضل آب سالم تر بخصوص چاههای عمیق و چاه های کارخانجات و نیز چشمۀ خاجیک که در دامنۀ خاوری کوه صفه در 6000 گزی جنوب شهر واقع شده گواراتر است. آقای سیدجلال الدین طهرانی ذیل عنوان ’مادی’ مینویسند: نهرهای بزرگ را در اصفهان مادی گویند و مادیهای متعددی از زاینده رود جدا میشود که گویا از همه بزرگتر مادی نیاصرم است که از زیر چهارباغ میگذرد و پس از گذشتن از مدرسه متوسطۀ صارمیه بقسمت دیگر شهر میرود وعده مادیهای زاینده رود قریب 150 عدد است. (از گاهنامۀ 1312 هجری شمسی). و صاحب مجمل التواریخ درباره زاینده رود آرد: (339 -آ) و زرینه رود سپاهان از کوهها [ی] حاباد بیاید و چندان ضیاع را آب دهد و بعضی درریگ ناپیدا شود و آخر آن بروستاء رویدشت ناپیدا گردد و بعد از آن به کرمان بیرون آید و از آن معلوم گشتست که نشانها بر نی کردند و در آب افکندند و بعد از مدتی به کرمان یافتند و این آب از کرمان در بحر شرقی ریزد. (از مجمل التواریخ و القصص ص 51). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: مهمترین رود خانه شهرستان اصفهان زاینده رود است، سرچشمۀ این رودخانه از ارتفاعات زردکوه بختیاری است که در شهرستان شهرکرد واقعشده، جریان رودخانه از جهت باختر بسمت خاور است، رود خانه مذکور کلیۀ قراء و مزارع دو طرف خود را مشروب میکند و سیلاب آن به باتلاق گاوخونی منتهی میشود. چون آب رود خانه زاینده رود مخصوصاً در سالهای خشکسالی کفاف کامل مزارع را نمیداد لذا در عصر سلطنت محمدرضاپهلوی اقدام به حفر تونل کوهرنگ گردید و به زاینده رود ملحق شد (شرح کوهرنگ در جای خود داده شده است). یکی دیگر از رودخانه های مهم شهرستان رود خانه مرغاب است که از کوههای داران سرچشمه گرفته پس از مشروب کردن بخش نجف آباد در نزدیکی آبادی جوزدان بعلت مصرف قراء تمام میشود. و رجوع به زاینده رود، و جغرافیای کیهان شود. بادها: بطور کلی در هر موقع ازسال در این شهرستان وزش باد جریان دارد ولی وزش بادهای موسمی در دو موقع از سال شروع میشود: 1- بادهای نسبهً سرد که از 15 اسفندماه شروع میگردد و تا دهم اردیبهشت ماه سال بعد ادامه دارد. 2- بادهای نسبهً گرم که از اوایل شهریورماه شروع میگردد و تقریباً تا اواخر ماه جریان دارد. جهت وزش بادهای موسمی از باختر بسوی خاور است و این بادها بنام چوم خوانده میشوند، ضمناً باید دانست که بادهای خیلی سرد به سردرختی وبادهای خیلی گرم به محصولات صیفی صدمه میزند. ارتفاع اصفهان: سیدجلال الدین طهرانی مینویسد: ارتفاع اصفهان از سطح دریا در نقاط مختلف شهر متفاوتست... و کمتر از 1475 متر نیست و در بلندترین نقطه که بالای خیابان هزارجریب باشد 1520 متر بیش نه، و بارمتر (میزان هوا، هواسنج) از روی درجۀ فشار هوا ارتفاع اصفهان را مختلف دانسته اند ولی دقیق تر همان روشی است که بوسیلۀ درجۀ حرارت آب را بجوش آورده این مقدار را با دقت بسیار بدست آوردم. (از گاهنامۀ سال 1312 هجری شمسی). صاحب قاموس الاعلام مینویسد: ارتفاع اصفهان از سطح دریا 1344 متر است. و در فرهنگ جغرافیایی ایران ارتفاع اصفهان رابیش از 1500 متر و در جغرافیای کیهان ارتفاع آنرا 1555 متر نوشته اند و در فرهنگ جغرافیایی ایران در جای دیگر 1570 متر است. پستی و بلندی: در فرهنگ جغرافیایی ایران ارتفاعات اصفهان بدینسان آمده است: در قسمت باختری در طول درۀ وسیعی که بستر زاینده رود باشد محصور به کوه های مرتفعاست، فقط از طرف خاور و شمال بدشت منتهی می شود. عظیم ترین کوههای این شهرستان کوه لاسیمان است که در شمال باختری شهرستان واقع و ارتفاع قلۀ آن 2934 متر است و کوه پنجی که در بخش نجف آباد وسط شهرستان واقع شده و ارتفاع قلۀ آن 2424 متر است و کوه بیدکان در جنوب باختری همان بخش واقع شده، بلندترین قلۀ آن 2640 متر است و رشته ارتفاع کوه صفه که در جنوب شهر اصفهان واقع شده، بلندترین قلۀ آن 2240 متر ارتفاع دارد و ارتفاعات شاهکوه و لاشتر و کلاه قاضی و شیدان در قسمت جنوب خاوری شهرستان واقع شده اند. تنگ و گردنه: عبارت است از تنگ لاشتردر قسمت جنوب خاوری شهرستان و مابین کوه کلاه قاضی و لاشتر، طول این تنگ 6000 گز است و راه شوسۀ اصفهان به شیراز از آن میگذرد. تنگ بیدکان در جنوب بخش در کوه بیدکان واقع شده، طول این تنگ 12000 گز است و در قسمت مدخل تنگ آب بسیار گوارایی جریان دارد که پاسگاه ژاندارمری در کنار آن واقع شده و راه شوسۀ اصفهان به شهرکرد از این گردنه میگذرد. مهمترین گردنۀ این شهرستان گردنۀ رخ میباشد که در شمال باختر کوه رخ واقع شده و راه شوسۀ نوساز به شهرکرد از این گردنه میگذرد، دیگر گردنۀ گاوپیسه در شمال باختری کوه دیزی واقع شده، و گردنۀ مورچه خوار و جومرآباد در شمال شهرستان در مسیر راه اصفهان به طهران واقع شده است. جمعیت اصفهان: صاحب قاموس الاعلام مینویسد: عده نفوس آن زمان [زمان شاه عباس] را به 1100000 تن تخمین زده اند و اگر در این باره مبالغه هم شده باشد محققاً از 600000 تن کمتر نبوده است. و در عصر صاحب قاموس الاعلام جمعیت شهر 80000 تن بوده است. یکی از بزرگان که بسال 1084 هجری قمری به اصفهان رفته است، جمعیت اصفهان را 600 هزار تن نوشته است. در فرهنگ جغرافیایی ایران نیز آمده است که جمعیت اصفهان در زمان شاه عباس (1014 هجری قمری) 600 هزار تن بوده است. محمد امین خانجی در سال 1325هجری قمری / 1907 میلادی جمعیت اصفهان را نودهزار تن نوشته است. در الموسوعه العربیه چ بیروت جمعیت اصفهان (42) 205 هزار تن آمده است. آقای سیدجلال الدین طهرانی مینویسند: بگمان نویسنده باید در حدود یکصدهزار جمعیت داشته باشد و در احصائیۀ سال 1297 هجری شمسی عدد خانه ها 8621 تعیین شده و جمعیت آن بالغ به 64859 تن ضبطگردیده و در احصائیۀ 1303 هجری شمسی عدد خانه ها به 12836 خانه و در حدود 89000 تن تخمین شده است. (از گاهنامۀ سال 1312 هجری شمسی). در حدود سال 1314 هجری قمریمؤلف ذیل معجم البلدان جمعیت اصفهان را (در ضمن ایران) 100هزار تن شمرده است. در جغرافیای کیهان نیز جمعیت اصفهان صدهزار تن بشمار آمده است. در اعلام المنجد جمعیت اصفهان 205000 نوشته شده است. چون جمعیت شهر اصفهان 210000 تن است، بنابراین شهرستان اصفهان از594 آبادی تشکیل شده جمعیت آن با شهر اصفهان 749720تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). و همین مؤلف آرد: برابر سرشماری سال 1319 هجری شمسی ادارۀ کل آمار سکنۀ اصفهان بشرح زیر است: مرد 140505 تن. زن 100093 تن. جمع کل: 240598 تن و با کارمندان ادارات که جزء آمار فوق منظور میشود، اصفهان در حدود 210000تن سکنه دارد. موقع جغرافیایی: آقای سیدجلال الدین طهرانی مینویسند: اصفهان شهریست که در جنوب شرقی طهران بفاصله قریب 72 فرسخ واقع شده، طول جغرافیایی آن از رصد خانه گرینویچ انگلیس 51 درجه و 35 دقیقۀ شرقی است. اختلاف ظهر آن با آنجا 3 ساعت و 26 دقیقه میباشد یعنی چون در اصفهان ظهر واقع شود 8 ساعت و 34 دقیقه از نصف شب گرینویچ گذشته و با طهران یک دقیقه و کسری اختلاف ساعت دارد که اول ظهر اصفهان واقع میشود بعد ظهر طهران. عرض جغرافیایی اصفهان 32 درجه و 40 دقیقۀ شمالی استواست، از این قرار روزهای اصفهان در منتها درجۀ کوتاهی از کوتاه ترین روزهای طهران بلندتر و در منتهای ب
نام شهر بدین صورتها آمده است: انزان. گابیان. گابیه. جی. اسپاهان. سپاهان. اسپهان. صفاهان. اسفاهان. اصفاهان. اسبهان. اسفهان. اسباهان. اصبهان. در کتب تاریخی قدیم بنام گابا یا کی معرفی گردیده است. در قدیم آنرا اسپادانا میگفتند. در دائرهالمعارف جغرافی فرانسه اسپدان و در نوشته های بطلمیوس آپادان و آپادانا نامیده شده است. (اصفهان نورصادقی). و دمشقی نام قدیم آنرا رشورجی آورده است و در گذشته آنرا یهودیه یا دارالیهودی می خواندند. (برهان). در جغرافیای بطلمیوس اصبدانه نامیده شده است.و لقب آن دارالسلطنه بود، زیرا دیرزمانی پایتخت ایران بود. اصفهان و اصبهان معرب اسباهان یا بسفاهان است. مردم می گفتند اسفاهان یعنی لشکر، تداول کلام عوام اصفهان را بدان نام نهاد. و رجوع به اصبهان شود. گفته های برخی از لغت نویسان: اصفهان شهری باشد دارالسلطنه در ملک عراق، گویند دجال از آنجا خروج کند و ابتدای قحط عالم از آنجا شود و هرکه چهل روزدر آن شهر باشد بخیل و ممسک شود. و جمع سپاه نیز هست و جمع سگ هم گفته اند که به تازی کلب خوانند، چه درکتاب معجم البلدان در تصحیح نام اصفهان گفته اند که:الاصبهان اسم مشتق من الجندیه و ذلک ان لفظ اصبهان اذا رُدَّ الی اسمه بالفارسیه کان اسباهان و هی جمع اسباه و اسباه اسم للجند و الکلب و یخفف فیقال اسبه و جمعه بالفارسیه اسبهان. (از برهان). نام شهری مشهور از ایران. (غیاث). نام شهری مبارک از ولایت فارس، گویند که هوای لطیف دارد و اهل وی زیرک باشند در صناعتها، و آن شهر را قدیم یهودیه خواندندی و گویند هر قحطی که در عالم باشد ابتدا از اسپهان بود، کذا فی عجائب البلدان. و خروج دجال و اعوان و انصار علیهم اللعنه هم از آن ولایت خواهد بود، کذا فی شرفنامه. (مؤید الفضلاء). نام شهریست از عراق و اهل آن شهر را لوم بر طعام باشد و آنرا در قدیم دارالیهود گفتندی. (رشیدی) .شهری است مشهور و سپاه ملوک عجم در آن شهر جمع بوده اند و از آنجا به اطراف مأمور می شده اند چنانکه سپاه عرب در شهر کوفه اجتماع داشته اند. صاحب برهان گوید که سپاه و اسپاهان بمعنی سگ نیز آمده و این معنی نامناسب است چنانکه صاحب معجم البلدان گفته الاسبهان اسم مشتق من الجندیه. نسبت دجال نیز به این شهر افسانه است بلکه چنانکه خاقانی گفته: مهبط مهدی شمر فضای سپاهان. اکنون نسبت به زمان سلاطین صفویه نقصان در آبادی آن راه یافته مشهور است که: اصفهان نیمۀ جهان گفتند نیمی از وصف اصفهان گفتند. (از آنندراج). نام شهر معروف ایران که قدیم اسپادانا بوده و بعد سپاهان گفته اند و اصفهان و اصبهان معرب آن شده (شاید معنی کلمه از سپاه برآید یعنی جای سپاهان). (لغات شاهنامه ص 25). در عصر صفویان پایتخت ایران بود. تیمور ساکنان آن را قتل عام کرد و از جمجمۀ کشتگان 70000 تن مناره ای (هرمی) بساخت. شاه عباس اول آنرا پایتخت قرار داد (قرن 17 میلادی) و مسجد معروف شاه را درآن بنا کرد... (از اعلام المنجد). در قرن 17 میلادی پایتخت ایران بود و در عهد شاه عباس اول به اوج عظمت رسید. لیکن بر اثر حملۀ افغانها بسال 1722 میلادی از رونق آن کاسته شد و سپس پایتخت ایران به تهران منتقل گردید. (از الموسوعه العربیه چ بیروت). جی و یهودیه: صاحب مجمل التواریخ و القصص در ذیل ’پادشاهی فیروزبن یزدجرد’ آرد: و شهرستان جی اصفهان تمام کرد (ص 71). و در ص 242 آرد: سلمان به اصل از اصفهان بود از دیه جیان. و بهار در حاشیه مینویسد: کذا فی محاسن اصبهان للمافروخی و فی تاریخ بغداد للخطیب: من مدینه اصبهان (جی) و یقال من رامهرمز. (چ قاهره ج 1صص 163- 165). و الجیان بفتح الجیم ثم التشدید، من قری اصبهان. (یاقوت). و امروز آنرا جی خوانند. و در کتاب پهلوی ’شهرهای ایران’ گی بفتح کاف فارسی است و یاقوت در ذیل لغت اصبهان گوید: شهر اصفهان در جی بودکه آنرا شهرستان هم گویند و پس از آبادی یهودیه که در جوار جی احداث شده بود جی رو بویرانی نهاد و یهودیه مرکز اصفهان قرار گرفت. (از حاشیۀ مجمل التواریخ ص 242). و لسترنج آرد: در زاویۀ جنوب خاوری ایالت جبال بفاصله کمی از حاشیۀ کویر لوت شهر اصفهان که اعراب آن را اصبهان و ایرانیان اصفهان مینامند واقع است. این شهر از دوران قدیم بسبب حاصلخیزی اراضی خود که از آب فراوان زاینده رود سیرآب میگردد نقطۀ مهمی بوده است. امروز اصفهان و حومه آن در دو طرف زاینده رود واقع است اما در قرون وسطی محلات مسکون شهر فقط در ساحل شمالی یعنی ساحل چپ زاینده رود واقع بود. در اینجا دو شهر در کنار یکدیگر جای داشتند، یکی ’جی’ در خاور که شهرستانه هم نامیده میشد وبارویی با صد برج داشت و دیگر ’الیهودیه’ در دومیلی باختر جی که وسعتش دو برابر جی بود و چنانکه روایت شده به این جهت یهودیه نام داشت که در زمان بخت نصر یهودیان را از بابل کوچ داده در این مکان ساکن کرده بودند. ابن رسته در آخر قرن سوم هجری درباره شهر جی گوید: طول آن نیم فرسخ و وسعت آن دوهزار جریب است، چهار دروازه دارد: اول دروازۀ خور و آنرا دروازۀ زرین رود هم میگویند که اسم قدیم رودخانه است، دوم دروازۀ اسفنج، سوم دروازۀ طبره، چهارم دروازۀ یهودیه.این مورخ شمارۀ برجهایی را که در باروی شهر بین هردو دروازه بوده و فاصله هر برجی را از برج دیگر به ذراع معین کرده است. در شهر جی بنای کهنه ای بشکل قلعه وجود داشته است موسوم به ساروق و این اسم چنانکه سابقاً گفته شد نظیر اسم قلعۀ همدان است. ابن رسته گوید چون این بنا بسیار کهنه است نمیتوان بانی آنرا معلوم کرد و گویند قبل از طوفان نوح ساخته شده است. ابن حوقل و مقدسی در یک قرن بعد چنین گویند که این دو شهر هر کدام مسجدی دارد و یهودیه از حیث وسعت با همدان همسری میکند و بلکه بزرگترین شهرهای ایالت جبال است، البته ری را میتوان از این حکم مستثنی کرد... مقدسی گوید: چون بخت نصر یهودیان را از بیت المقدس کوچانید یهودیان شهری که بسرزمین خودشان همانند باشد غیراز اصفهان نیافتند و در آنجا فرودآمدند... شهر جی را که در دومیلی خاور یهودیه است بگفتۀ مقدسی المدینه می نامیدند که عربی شهرستانه است و پای قلعۀ کهنۀشهر بر روی رودخانه پلی تعبیه شده از قایقها قرار داشت. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 220). و همو گوید: و در آغاز قرن هفتم، زمانی که یاقوت کتاب خود را مینوشت، خرابی به حال یهودیه و جی راه یافته بود و جی بیش از یهودیه جمعیت داشت. یاقوت همچنین از مسجد جی اسم برده است که آنرا الراشد باﷲ ابوجعفر منصور خلیفۀ عباسی که در سال 530 هجری قمری بوسیلۀ عم خود محمد مقتفی از خلافت مخلوع و سپس مقتول گردید و در خارج دروازۀ اصفهان بخاک سپرده شد، ساخته بود. بهر حال یهودیه پس از حملۀ مغول قسمتی از آبادی و رونق سابق خود رابدست آورد. در زمانی که ابوالفداء در سال 721 هجری قمری تاریخ خود را مینوشت یهودیه شهری آباد بود و تا شهرستان که در مشرق یهودیه در یک قسمت از جی کهنه ساخته شده بود یک میل فاصله داشت. حمداﷲ مستوفی شرح مبسوطی از اصفهان و نواحی آن بدست میدهد و نام بسیاری ازاماکن را، که هنوز وجود دارند، ذکر میکند و نوشته های او ثابت میکند که یهودیۀ قرون وسطی همان اصفهان است که شاردن در پایان قرن هفدهم میلادی زمانی که در عهد شاه عباس اول پایتخت ایران بوده آنرا وصف کرده است و هنوز آثار عظمت و شکوه گذشتۀ آن مشهود است. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 221). صاحب مجمل التواریخ در ذیل ’اصفهان الیهودیه’ مینویسد: اندر عهد خلافت منصور سنۀ اثنی و خمسین و مائه (152 هجری قمری) ایوب بن زیاد که عامل خراج بود و بر حرب در این وقت سعیدبن منصور الحمیری بود خال مهدی چون سعید برفت همه کارها ایوب را ماند و بدیه خوشینیان قصری کرد و مسجد با مقصوره چنانک بجایست و منبر بنهاد و کسانی را که با وی بودند بدانجا باز رها کرد و صفه ها ساختند جایی که آنرا کاه فروشان خوانندتا بعد روزگار سراها بدان پیوست و آنست که اکنون که رسته خوانند و باز حقیقت چنانک گویند جامع خوشینیان نخستین مسجد بود که به اصفهان کردند در اسلام و بناء آن ابوخناس مولی امیرالمؤمنین عمربن خطاب کرد در خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام و بعد از آن مسجد ولیدبن نمامه ای کردند در سنۀ مائه در خلافت سلیمان بن عبدالملک اندر و پس مسجد سعیدبن دینار در سنۀ ثمان و مائه (108) و پس مسجد الفضل بن عوث در خلافت هشام و شهر فراخ گشت در خلافت منصور و این پانزده پاره دیه بود که همه صحرای آن خانها ساختند و بهم پیوست و محلتها را بدان نام دیهها بازخوانند چون باطوقان، فرسان، یوان، جرمان، فلفلان، سبیلان، کماان، جوزدان، لنبان، اشکهان، خسرواآن، خشیشان، براوسکان، فاتحان. و جامع اصل هم در این وقت کردند و تنگ بود بر مردم تا خصیب بن سلم دو پاره زمین بداد که بنام وی بازخواندندی و بعد از آن بعهد معتصم اندر یحیی بن عبداﷲبن مالک الخزاعی دوم بار فراخ کرد [و] بخلافت مقتدر اندر احمدبن مسرور در سنۀ سبع و ثلثمائه (307 هجری قمری) بسیاری بیفزود چنانک هنوز بجایست و یهودیه بدان خوانند که از آن جهودان که بخت نصر ایشان را از بیت المقدس بیاورد بعراق جایی در فرودآورد، جماعتی بسیار به دیهی اندر، و آنرا بردان خوانند و بخت نصر لهراسب را از ایشان خبر داد فرمود که ایشان را بر شهرها قسمت کنند پس جماعتی از اصفهان و شوشتر آنجا بودند، از لهراسف بعضی را بخواستند دو هزار و هفتصد، مردم اصفهان را داد و هزار و سیصد بمردم تستر. و پارسیان اصفهان ایشان را بدین جایگاه که شهر است بدین دیهها فرودآوردند و در آن وقت اصفهان هفت پاره شهر بود نزدیک بهم، چون مدینه و آن شهرستانست و مهرین و شادریه و درام، وقه و کهنه و جار و همه اصفهان خوانده اند و بعضی از آن خراب گشت چنانکه حمزه الاصفهانی (347- آ) شرح دهد. و چون عرب به اصفهان آمدند سه شهر مانده بود و در خلافت منصور آن را بارو بگردند و فراخ گشت و بعراق و خراسان از اصفهان بزرگتر شهر نیست... و مردم آن شهر پیوسته با یکدیگر تعصب کنند و قتلها رَوَد از جانبین و پیوسته بدین مشغول باشند. و رجوع به ص 438 همان کتاب شود. آن موقع [زمان خلافت منصور] اصفهان از دو شهر مجاور و متصل بهم تشکیل میشد، یکی جی که ’گابای’ قدیم بوده بعد به ’شهرستان’ موسوم گردیده و دیگری ’یهودیه’ که اصفهان امروزی باشد، [نام یهودیه از آن جهت بدین شهر داده شده که بخت النصر یا نبوکدنضر یهودیان را در آنجا سکونت داد چونکه آب و هوای آنجا شبیه اورشلیم بوده و یا بمناسبت اینکه مردمانی از این قوم را یزدگرد بر اثر اغوا و تحریک زن یهودیه اش (شوشان دخت) در آنجا موطن ساخت. هنگامی که بخت النصر یهودیان اورشلیم را کوچ داد آن شهر را ویران نمود و ساکنان آنرا بعراق آورد و در شهر جی که امروزه اصفهان مینامندمأوی داد] . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). تاریخ اصفهان: ابن الندیم بنقل از ابن المقفع آرد: اصفهان یکی از پنج ناحیۀ پهله بوده است. در برخی از تألیفات مورخان اسلامی آمده است که خدای تعالی چون مار را به زمین فرستاد او را در زمین اصفهان فرودآورد و گویند شهر مزبور بروزگار بیوراسب یا ضحاک آبادان بود. ابن اثیر آرد: اصفهان در روزگار ایرانیان پیش از اسکندر (پیشدادیان) مرکز یکی از فرمانروایان بود و پس از آن دوران بتصرف ملوک طوایف (اشکانیان) درآمد تا اردشیر بابک آنرا از آنان بازستد و در روزگار جانشینان اردشیر از مراکز سواره نظام ایران بشمار میرفت. اصفهان در سال 21 هجری در دوران خلافت عمر فتح شد. وی عبداﷲبن عبداﷲبن عتبان را که یکی از بزرگان صحابه و از وجوه انصار بود بدان سوی گسیل کرد و آنگاه ابوموسی اشعری را نیز بیاری وی فرستاد و عبداﷲبن ورقاء ریاحی و عصمهبن عبداﷲ را برای میمنه و میسرۀ سپاه وی برگزید و بدینسان سپاهیان مزبور بسوی اصفهان شتافتند و سردار سپاه اصفهان اسبیدان بود و وی شهریاربن جاذویه را با گروه بسیار به طلایه داری لشکر برگزید، دو سپاه مزبور در نزدیک نهاوند بیکدیگر برخوردند و نبرد شدیدی میان آنان روی داد، آنگاه شهریار را به پیکار تن بتن دعوت کردند و عبداﷲبن ورقاء ریاحی برای نبرد با وی در میدان حاضر آمد و شهریار را بکشت و سپاهیان اصفهان منهزم شدند و اسبیدان بر روستاقی بنام رستاق شیخ با تازیان مصالحه کرد، آنگاه عبداﷲ بسوی جی که شهر اصفهان بود رهسپار شد و بدان ناحیه رسید و پادشاه اصفهان در این هنگام فازوسفان بود، عبداﷲ جی را محاصره کرد و به نبرد پرداخت وسرانجام فازوسفان بصلح گرایید و شهر را به وی سپرد و تنها سی تن از مردم جی بکرمان رفتند. آنگاه عبداﷲ، سائب بن قرع را بفرمانروایی جی تعیین کرد و خود بفرمان عمر بسوی کرمان شتافت و سائب تا پایان خلافت عثمان (سال 35 هجری) والی اصفهان بود. صاحب مجمل التواریخ و القصص مینویسد: پس از این [فتح اهواز وشوشتر] فتح اصفاهان و همدان و آذربایگان بود که عمر خطاب [بمشورت] هرمزبن [عبداﷲ] ، عبداﷲبن عبیداﷲ را با سپاهی گرانمایه بجانب اصفهان فرستاد [بحرب] پادوسپان. (مجمل التواریخ و القصص ص 276). و بهار در حاشیه آرد: ظاهراً عبداﷲبن عبداﷲبن عتبان. طبری گوید: عمر در سال 21 هجری عبداﷲ را مأمور اصفهان ساخت و عبداﷲ با استندار جنگ کرد و فیروز شد و با فادوسفان ملک جی صلح کرد. (طبری چ قاهره ج 4 صص 246- 247). و بروایت دیگر گوید: پس از مشورت با هرمزان نعمان بن مقرن را به اصفهان گسیل کرد و نعمان با ذوالحاجبین [شهربراز جاذویه، بروایت دیگر] حرب کرد و ذوالحاجبین و نعمان هر دو در آن جنگ کشته شدند و به آخر سپاه عرب فیروز شد. (ج 4 صص 248- 249) (کامل ج 3 صص 7- 8). و این هر دو جنگ در سال 21 بوده است نه 22. و درباره پادوسپان مینویسد: در متن باروستان است. و طبری آرد: و الملک باصبهان (جی) یومئذ الفاذوسفان. (ج 4 ص 247). و فاذوسپان لقب چهار سردار بزرگ بود که انوشیروان آن را اختراع کرد و ایران را بچهار قسمت کرد و هر قسمت را به پاذوسپانی سپرد و این پاذوسپانان در پایتخت بودند و از طرف خود مرزبانان و استانداران و کنارنگان را به کار حکومت محل می گماشتند و گویا این شخص از فرزندان یکی از آن پاذوسپانان بوده است، و این کلمه مرکب است از: پات - کست پان، یعنی بزرگ و سردار نگاهدارندگان ناحیه و پاتکستپان بضم کاف بکثرت استعمال پاذوسپان و معرب آن فاذوسفان شده است. (از مجمل التواریخ ص 276 و 277). صلحنامه ای که میان عبداﷲ و فازوسفان نوشته شده چنین است: بسم اﷲ الرحمن الرحیم نامه ایست که عبداﷲ به فازوسفان و اهل اصفهان و توابع آن مینویسد: شما تا هنگامی که جزیه میدهید در امانید و جزیۀ شما به اندازۀ وسع و استطاعت شماست که باید هر ساله بحاکم خود بدهید و بر شماست که دلیل مسافران مسلمان شوید و راهشان را اصلاح کنید و هنگام ورود آنان چه در شب و چه در روز برایشان منزل آماده سازید و از ایشان میزبانی کنید و به پیادگان آنها چارپای سواری بدهید و بر ایشان تحکمی نکنید و بر مسلمانان است که شما را نصیحت کنند و به آموزگاری شما پردازند و تکلیف خود را ادا کنند، جرایم سابق شما معفو است و در امانید ولی اگر شرایط صلح تغییر کند و یکی از شما تغییردهنده آن باشید و از اینکه تسلیم شده ایدسر باززنید امانی برای شما نخواهد بود و اگر کسی مسلمی را سب کند بندۀ او میشود و اگر کسی مسلمی را بزند ما او را میکشیم - انتهی. عبداﷲبن قیس و عبداﷲبن ورقاء و عصمهبن عبداﷲ این مصالحه نامه را گواهی کرده اند و عبداﷲبن عتبان درباره این فتح اشعاری سروده است که برخی از آنها چنین است: من المبلغ الاحیاء عنی فاننی نزلت علی جی ّ و فیها تفاقم حصرناهم ُ حتی شروا ثم ّ انتزوا فصدّهم ُ عنی القنا و القواصم و جادله الفازوسفان بنفسه و قد دهدت بین الصفوف الجماجم فشاورته حتی اذاما علوته تفادی و قد صارت الینا الجرایم و عادت لفوحا اصبهان بنفسها یدر لنا منها القری و القماقم و انی علی عمد قبلت جزاهم غداه تفادوا و العجاج القواتم لیزکوا لنا عند الحروب جهادنا اذا نطحت فی المأزمین هماهم. مردم کوفه گفته اند ما اصفهان را فتح کردیم ولی بصریان و بسیاری از مورخان روایت کرده اند که همین که ابوموسی اشعری از جنگ نهاوند به اهواز بازگشت اصفهان را تسخیر کرد وسپس به قم آمد و مدتی در قم بماند و پس از گشودن قم احنف بن قیس را به گرفتن کاشان فرستاد و احنف کاشان را بغلبه تسخیر کرد. برخی گفته اند عمر به ابوموسی اشعری نوشت که عبداﷲبن بدیل ریاحی را با لشکری روانۀ اصفهان کند. ابوموسی عبداﷲ را برای تسخیر جی فرستاد و وی پس از تسخیر و صلح، شرط کرد که خراج و جزیه بدهند و جان و مالشان ایمن باشد ولی سلاح را از مردم اصفهان گرفت. و احنف بن قیس نیز یهودیه را گرفت و چنانکه صلح جی استقرار یافت در یهودیه نیز احنف قرار صلح بست. بلاذری گوید: فتح اصفهان و رساتیق آن در اثنای بعض شهور سنۀ 24 هجری بهنگام خلافت عمر روی داد. و اصفهان در روزگار خلفا پایتخت ولایات فارس بود و فرمانروایان و والیان آن دیرزمانی با یکدیگر کشمکش داشتند تاسرانجام با هم بصلح گراییدند. حوادث اصفهان در روزگار امویان و عباسیان برحسب نوشته های ابن اثیر چنین است: در سال 68 هجری قمری هنگامی که خوارج از ری فراغت یافتند بسوی اصفهان فرودآمدند و آن شهر را محاصره کردند و عتاب بن ورقاء بر دروازۀ شهر با آنان پیکار میکرد و از حصار شهر تیر و سنگ بر آنان میریخت و خوارج ماهها بمحاصرۀ شهر ادامه دادند تا اینکه خواربار اهالی تمام شد و سخت دچار مضیقه شدند، در این هنگام عتاب آنان را به خارج شدن از شهر و پیکار با خوارج برانگیخت و فرمان داد خواربار و مواد غذایی بسیاری به مردم بدهند، از اینرو اهالی بر خوارج هجوم بردند و آنان را از لشکرگاه شان بیرون راندند خوارج بوضع پراکنده ای گریختند و آنگاه لشکریان خود را گرد آوردند و بار دیگر بازگشتند سپس از آنجا بسوی اهواز رفتند... درسال 131 هجری قمری در نواحی اصفهان میان عامربن ضبارهو قحطبهبن شبیب جرجانی خارجی پیکاری روی داد که بشکست ابن ضباره منتهی شد... و در سال 138 جمهوربن مرادعجلی به مخالفت با ابوجعفر منصور قیام کرد و میان وی و اصحاب منصور پیکاری روی داد که به انهزام وی پایان یافت و به آذربایجان پیوست. و در سال 201 در اصفهان و خراسان و ری مجاعۀ سختی روی داد و بسیاری از مردم اصفهان درگذشتند. و در سال 218 هنگام خلافت معتصم بسیاری از مردم اصفهان و همدان به دین خرامیه گرویدند، از اینرو معتصم کسانی را بسوی آنان گسیل کرد که با آن فرقه پیکار کنند و بلادی را که تصرف کرده اند ازآنان بازستانند. و در روزگار خلافت الواثق اکراد داخل اصفهان شدند و در نواحی آن بفساد و تبهکاری پرداختند، خلیفه وصیف ترک را بسوی آنان گسیل کرد و وی اکراد را از آن شهر بیرون راند و گروهی از آنان را به اسارت گرفت. آنگاه بسال 231 بدان شهر بازگشت و املاک بسیاری را اقطاع قرار داد. و در دوران الموفق اصفهان از توابع کشور صفاریان بود، آنگاه در اوایل قرن چهارم هجری قلمرو فرمانروایی دیلمان شد و مرداویج اصفهان و دیگر اعمال فارس را بسال 319 هجری قمری در روزگار خلافت مقتدر بتصرف خویش درآورد سپس خاندان بویه که آنان نیز از دیلمان بودند آنرا از مرداویج بازستدند. بازدر سال 321 وشمگیر برادر مرداویج اصفهان را تسخیر کرد و آنگاه القاهر باﷲ به مرداویج پیام فرستاد که شهر اصفهان را به محمد بن یاقوت تسلیم کند. وی دستور خلیفه را انجام داد و در این هنگام القاهر خلع شد و ابن یاقوت در تصرف شهر تأخیر کرد، از اینرو وشمگیر پس از 19 روز که اصفهان بی والی و امیر بود بدان بازگشت، سپس رکن الدوله، پسر بویه در سال 323 بر اصفهان استیلا یافت و جانشینان وشمگیر را از آن شهر بیرون راندو بدین سبب وشمگیر بازآمد و میان آن دو پیکارهایی روی داد و این وقایع در خلافت الراضی بود. و در سال 324 عضدالدوله ابوشجاع فناخسروبن رکن الدوله ابوعلی حسن بن بویه که از نامدارترین فرمانروایان خاندان بویه بود در اصفهان متولد شد. در سال 327 و 328 بار دیگر وشمگیر بر اصفهان استیلا یافت و وی بیشتر سپاهیان خود را برای پیکار نزد ماکان بن کاکی فرستاده بود و از اینرو رکن الدوله به اصفهان تاخت و بر آن شهر استیلا یافت. و در سال 344 لشکریان خراسان به اصفهان تاختند و در غیاب ابن عمید وزیر رکن الدوله بر آن استیلا یافتندو ب خانه وزیر مزبور رفتند و اموال وی را به غارت بردند. ابن عمید لشکریان خود را گرد آورد و آنان را منهزم کرد و اموال و خانه خود را از مهاجمان بازستد و شهر را از وجود دشمنان پاک کرد و آنگاه فرزندان و حرم رکن الدوله را به اصفهان بازآورد. در سال 385 صاحب بن عباد در اصفهان مدفون شد. در اوایل قرن پنجم هجری شهر اصفهان به تصرف غزنویان یا خاندان سبکتکین درآمد و علاءالدوله پسر کاکویه بسال 420 بنام آن خاندان خطبه خواند. آنگاه بسال 425 ابوسهل حمدونی سردار سپاه خراسان اصفهان را از علاءالدوله بازگرفت و در همان سال ابن سینا در اصفهان درگذشت، سپس شهر اصفهان را علاءالدوله بعد از حوادث شوم گوناگونی بار دیگر تصرف کرد. و در اصفهان میان علاءالدوله و سلجوقیانی که محمودبن سبکتکین آنان را بسال 432 در شهرها پراکنده کرده بود جنگ روی داد و در نتیجه شهر بتصرف سلجوقیان درآمد و طغرلبک آن را بسال 442 از ابومنصور پسر علاءالدولهبن کاکویه بازستد، طغرلبک ابومنصور را مدت یک سال در آن شهر محاصره کرد چنانکه مردم بتنگ آمدند و از لحاظ خواربار و مواد سوخت آنچنان دچار مضیقه شدند که بشکستن دیوارهای مسجد جامع پرداختند و چوبهای آنرا برای سوخت میبردند. سرانجام طغرلبک بسال 443 داخل اصفهان شد و آنرا بسیار پسندید و کلیۀ اموال و ذخایر وسلاحهایی را که در ری داشت بدان شهر آورد و اصفهان را محل سکونت خویش قرار داد و پاره ای از بارۀ شهر راخراب کرد و گفت: هر آنکه نیرو و لشکریان وی همچون حصار وی باشند نیازی به بارو ندارد، و این حادثه در روزگار خلافت القائم بامراﷲ روی داد. از آن پس اصفهان همچنان پایتخت سلجوقیان بود. و پس از مرگ ملکشاه برکیارق برادر خویش محمود و مادو وی را بسال 485 محاصره کرد سپس از آن شهر بازگشت و هنگام بازگشت وی از اصفهان غوغای باطنیان پدید آمد و در همه جا انتشار یافت، و این فرقه بیش از حد به کشتار و غارت و آزار مردم پرداختند و رفته رفته مردم اصفهان نیز بسال 494 گرفتار مصیبت آنان شدند، از اینرو ابوالقاسم بن محمد خجندی گروههای مسلحی تشکیل داد و خندقهایی بکند و مردم باطنیان را دسته دسته می آوردند و در آتش می افکندند، بعدها که باطنیان یا ملاحده قدرت یافتند و بساختن و تسخیر قلاع در قزوین و قهستان و دیگر نواحی پرداختند یکی از قلاعی که بر آن استیلا یافتند قلعۀ اصفهان بود که ملکشاه آنرا بنیان نهاده بود، همچنین قلعۀ خالنجان واقع در پنج فرسنگی اصفهان را تصرف کردند و در سال 500 سلطان محمد قلعه ای را که باطنیان در نزدیکی اصفهان تصرف کرده بودند و معروف به شاه دز بود از آنان بازستد و ابن عطاش فرمانروای قلعه را بکشت. لسترنج می نویسد: در سال 500 ملکشاه سلجوقی قلعۀ مستحکمی که شاه دژ (قلعۀ سلطنتی) نام داشت بر بالای کوهی که متصل به اصفهان بود بنا کرد. و قزوینی داستانی دراز درباره ساختمان آن قلعه ذکر کرده است. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 222) .هنگامی که امیر تیمور در اواخر قرن هشتم هجری اصفهان را تسخیر کرد قلعه ای که به تصرف او درآمد طبرک نام داشت (که در فارسی بمعنی تپه است). شاردن در خصوص آن قلعه که هنوز خرابه های آن موجود است گوید: در بیرون دروازه در دشت است. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 222) .باری اصفهان در مدت پنج قرن بعلت کشمکشهای باطنیان و از آن پس بسبب هجوم مغول رونقی نداشت تا در آغاز قرن دهم هجری که دولت صفویان پدید آمد شهر مزبور رو بترقی و عمران نهاد و نخستین کسی که در آبادانی آن بذل جهد کرد شاه عباس بود که آنرا پایتخت ایران قرار داد و در آن کاخهای باشکوه و بناهای زیبا بنیان نهاد چنانکه هم اکنون نیز بناهای مزبور پایدار است و مایۀ افتخار ایرانیان و نمونۀ ذوق و هنرمندی آنان میباشد. لسترنج می نویسد: در آغاز قرن هجری ایران تحت فرمان شاه اسماعیل صفوی درآمد و در اواخر همان قرن شاه عباس کبیر پایتخت خود را از اردبیل به اصفهان منتقل ساخت. (سرزمینهای خلافت شرقی ص 222). در سال 1141 هجری قمری افغانیان پس از آنکه 18 ماه اصفهان را محاصره کردند بر آن استیلا یافتند و بسیاری از بناهای زیبای آنرا خراب کردند و بوضع فجیعی بقتل و غارت اهالی پرداختند و این حادثۀ شوم در ویرانی شهر تأثیر بسیار بخشید بویژه که پایتخت ایران نخست بشیراز و آنگاه به تهران انتقال یافت، سپس در سال 1142 نادرشاه افشار اصفهان را از افغانیان بازستد ولی همچنان بر وضع خرابی باقی بود، آنگاه در سال 1213 هجری قمری فتحعلیشاه قاجار تا حدی به آبادانی اصفهان پرداخت و در بهبود آن اهتمام ورزید و آن را برونق قدیم بازآورد. و در فرهنگ جغرافیایی ایران، خلاصه ای از حوادث تاریخی اصفهان بدینسان آمده است: این شهر تا سال 319 هجری قمری در تصرف خلفا بود، و در این تاریخ پس از دست بدست شدن و کشمکش میان دیلمیان و محمد بن ماکان سرانجام دیلمیان پیروز شدند و این شهر تا سال 421 در تصرف پادشاهان دیلمی بوده است، در همین تاریخ بتصرف سلاطین غزنوی درآمد و یکی از پادشاهان سلجوقی بنام طغرل بیک مدت 12 سال این شهر را پایتخت خود قرار داد. سپس اصفهان بتصرف ترکمانان قره قوینلو درآمد و امیر جهانشاه پسر قره یوسف در سال 857 هجری قمری به اصفهان رفت و مدتی در آنجا بماندو بساط عدل و داد را بین اهالی این ولایت بگسترانید و در نتیجه دلبستگی همه را نسبت بخود جلب کرد و بناهای زیبا در آن شهر بساخت. در سال 872 هنگام مراجعت از دیاربکر بدست اوزون حسن رئیس آق قوینلو کشته شد، اوزون حسن در سال 874 بسوی عراق عجم حرکت کرد و آن ناحیه را جزء متصرفات خود ساخت و پس از آن بسوی فارس روان شد، نام وی در مسجد جمعۀ اصفهان بتاریخ 880 دیده میشود، پس از مرگ او سلطان خلیل جانشین وی شد لیکن درسال بعد یعنی در بهار سال 883 پسر دیگر اوزون حسن موسوم به میرزا یعقوب طغیان کرد و بین دو برادر جنگ سختی در کنار رود خانه خوی درگرفت و میرزا خلیل کشته شد، میرزا یعقوب بتبریز بازگشت و بر تخت شاهی جلوس کرد. در اصفهان بنایی است که نام وی بر آن بسال 895 نوشته شده است. پس از او پسرش بایسنقر بسلطنت رسید ولی بدست پسرعمویش رستم پسر مقصود از سلطنت بیفتاد. نام وی بر یکی از ابنیۀ اصفهان بتاریخ 902 دیده میشود.دو شاهزادۀ دیگر نیز پس از تاریخ بالا زیسته اند، یکی موسوم به احمد ملقب به کوتاه قد که در سال 902 درگذشت و دیگری محمد که در اصفهان پادشاهی کرد و بعد از آنها نوبت به دورۀ صفویه یعنی باافتخارترین عهد شهراصفهان میرسد. اصفهان دو بنا دارد که در زمان سلطنت شاه اسماعیل اول نخستین شهریار این سلسله بنا شده است، یکی مقبرۀ هارون ولایت بسال 918 و دیگری مسجد علی بسال 928. شاه اسماعیل از سال 908 شیروان و آذربایجان و عراق عجم را در تصرف داشت لیکن سلاطین صفویه که اصل و منشئشان آذربایجان بود ابتدا مانند اسلاف خود تبریز را پایتخت قرار دادند و بعد قزوین را برای مقر سلطنت انتخاب کردند تا اینکه در زمان پنجمین سلطان صفویه اصفهان پایتخت رسمی کشور ایران گردید. شاه عباس اول مراسم جشن نوروز سال 1006 هجری قمری / 1598 میلادی را در کاخ کوچکی که در اصفهان داشت و نقش جهان نامیده میشد برپا کرد. از بهارهمان سال مقدمات وسایل بزرگ کردن و زیبایی این قصر را بمنظور تأمین احتیاجات خاص خود از حیث جا برای عملۀ خلوت و اطاقهای دفتر درباریان فراهم ساخت و برای انجام یافتن این کارها بهترین معماران و هنرمندترین استادان صنعت کاشی سازی را حتی از هند آورد و بکار گماشت، در همان زمان نیز تصمیم گرفت پایتخت خود را عالیترین و باشکوه ترین شهرهای دنیا سازد. شاه عباس اطرافیان خود را تشویق کرد ساختمانهای زیبایی بسازند. شاه و رجال بزرگ و بازرگانان و صنعتگران بهم چشمی یکدیگر قصور و بناهای عمومی و شخصی و مساجد و مدارس و خانقاهها و بازارها، کاروانسراها، میدانها، خیابانها، پُلها، باغها و غیره احداث کردند، هیجان و فعالیت خوبی حکمفرما گردید. شاه عباس فرمان میداد و خودش شخصاًعملیات مزبور را اداره و نظارت می کرد. برای جاری ساختن آب از فواره ها از سوراخ کردن و شکافتن کوهها خودداری نکرد و اصفهان نوینی سحرآسا بوجود آورد. کلیۀ ساکنان جلفای رود ارس را که در سال 1014 هجری قمری / 1605 میلادی خراب شده بود به داخلۀ کشور خصوصاً اصفهان کوچ داد و در محلی بنام جلفا ساکن شدند. در زمان سلطنت شاه سلطانحسین حمله و هجوم افغانان پیش آمد و این پادشاه از سلطنت کناره گرفت، 7 سال بعد از این وقایعیعنی در سال 1142 هجری قمری / 1719 میلادی فتوحات درخشان نادرشاه در دامغان و مورچه خورت به حکمرانی افغانان خاتمه داد و اصفهان نجات یافت ولی ویران شده بود و ازطرفی انتقال یافتن پی درپی مرکز بمشهد در عهد نادرشاه و بشیراز از زمان زندیه و بتهران در دورۀ قاجاریه اصفهان را از جلال و عظمت نخستین خود انداخت و به مرکز شهرستانی تنزل داد ولی پیوسته کانون فعالیت هنر وصنعت و حتی مرکز کارخانه های مختلف بوده است که در محیط خودش بسیار بزرگ و وسیع میباشد، با همه این در مقابل آثار درخشان و عظمت گذشتۀ خود ناچیز بنظر می آید. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). آب و هوای اصفهان: ناصرخسرو درباره آب و هوای آن مینویسد: شهریست بر هامون نهاده و آب و هوای خوش دارد و هر جا که ده گز چاه فروبرند آبی سرد خوش بیرون آید. (از سفرنامۀ ناصرخسرو). سیدجلال الدین طهرانی درباره آب و هوای اصفهان مینویسد: فصول آن مرتب است و چنین معروفست که چهار فصل در آنجا کاملاً محسوس میباشد و تغییر فصول بسیار خوب ظاهر میگردد، واقعاًاصفهان از حیث آب و هوای طبیعی بسیار قابل تمجید است و بعقیدۀ نویسنده شایستگی حقیقی آنجا بوده که آن محل را سالیان دراز پایتخت قرار داده و توجه سلاطین سلاجقه و صفویه و امرای آق قوینلو را بدان معطوف ساخته است. زاینده رود که از جنوب اصفهان میگذرد این شهر را زنده و زرین دارد... در اغلب قسمتهای شهر مادیها که عبارت از نهرهای جداشده از زاینده رود است اغلب یا همیشه در ایام سال در جریان و موجب طراوت شهر است خصوصاً قسمت نو و تازۀ اصفهان که شمال غرب و مغرب آنرا تشکیل میدهد دارای باغها و خانه های مشجر بیشمار است، اگر از کثافت چاههای اصفهان بوسیله ای جلوگیری کنند بهترین شهرهای ایران است. (از گاهنامۀ سال 1312 هجری شمسی). باغ و بوستان فراوان دارد و دارای هوای معتدل و بسیار سالمی است. (قاموس الاعلام ترکی). و در جغرافیای کیهان آمده است: هوای اسپاهان خشک و برّی و باران آن منحصر به فصل زمستان است. و در فرهنگ جغرافیایی ایران وضع آب و هوای شهرستان اصفهان بدینسان وصف شده است: این شهرستان در جلگه واقع شده، کلیۀ بخش ها جز بخش نجف آباد و دهستانهای برخوار و کوهپایه بقیه درکنار رود خانه پربرکت زاینده رود قرار گرفته بواسطۀکثرت اشجار و انهار هوای شهرستان معتدل و سردترین روزهای آن اوایل بهمن و گرمترین ایام آن مردادماه است، حداقل درجۀ حرارت 20 درجه زیر صفر و حداکثر حرارت به 35 درجه بالای صفر میرسد. فصل بارندگی از اواخر پاییز تا اوایل بهار میباشد. آب مزروعی قراء از رود خانه زاینده رود و قنوات و چاهها تأمین میشود. و رجوع به اصبهان شود. و ذیل عنوان موقع طبیعی اصفهان در همان فرهنگ آمده است: اصفهان در جلگۀ سبز و خرم کنارزاینده رود واقع شده، طول آن در حدود 5000 گز و عرضش تقریباً 30000 گز است. هوای شهر معتدل و دارای چهارفصل منظم میباشد. آب مصرفی و آشامیدنی شهر از منابعزیر تأمین میشود: 1- نهرهایی که از زاینده رود منشعب میشوند (به اصطلاح محل آنها را مادی مینامند). 2 -چاههای منازل. 3- چاههای بزرگ که در فلکه های بزرگ شهر حفر شده و تعداد آنها معدود است. آنچه درباره آب شهر قابل ذکر میباشد، اینست که آب مادیهای منشعب اززاینده رود بعلت اینکه از باغستانها و کوچه ها میگذردو با فاضل آبهای شهر آلوده میگردد ممکن است باعث سرایت امراض شود و قابل آشامیدن نیست. آب آشامیدنی شهر که در چاههایی بعمق 5 تا 10 متر تأمین میشود دارای مواد گچی است ولی چاههای منازل نوساز که در جنوب شهر کنار زاینده رود حفر شده اند، بعلت وسعت منازل و دوری از چاههای فاضل آب سالم تر بخصوص چاههای عمیق و چاه های کارخانجات و نیز چشمۀ خاجیک که در دامنۀ خاوری کوه صفه در 6000 گزی جنوب شهر واقع شده گواراتر است. آقای سیدجلال الدین طهرانی ذیل عنوان ’مادی’ مینویسند: نهرهای بزرگ را در اصفهان مادی گویند و مادیهای متعددی از زاینده رود جدا میشود که گویا از همه بزرگتر مادی نیاصرم است که از زیر چهارباغ میگذرد و پس از گذشتن از مدرسه متوسطۀ صارمیه بقسمت دیگر شهر میرود وعده مادیهای زاینده رود قریب 150 عدد است. (از گاهنامۀ 1312 هجری شمسی). و صاحب مجمل التواریخ درباره زاینده رود آرد: (339 -آ) و زرینه رود سپاهان از کوهها [ی] حاباد بیاید و چندان ضیاع را آب دهد و بعضی درریگ ناپیدا شود و آخر آن بروستاء رویدشت ناپیدا گردد و بعد از آن به کرمان بیرون آید و از آن معلوم گشتست که نشانها بر نی کردند و در آب افکندند و بعد از مدتی به کرمان یافتند و این آب از کرمان در بحر شرقی ریزد. (از مجمل التواریخ و القصص ص 51). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: مهمترین رود خانه شهرستان اصفهان زاینده رود است، سرچشمۀ این رودخانه از ارتفاعات زردکوه بختیاری است که در شهرستان شهرکُرد واقعشده، جریان رودخانه از جهت باختر بسمت خاور است، رود خانه مذکور کلیۀ قراء و مزارع دو طرف خود را مشروب میکند و سیلاب آن به باتلاق گاوخونی منتهی میشود. چون آب رود خانه زاینده رود مخصوصاً در سالهای خشکسالی کفاف کامل مزارع را نمیداد لذا در عصر سلطنت محمدرضاپهلوی اقدام به حفر تونل کوهرنگ گردید و به زاینده رود ملحق شد (شرح کوهرنگ در جای خود داده شده است). یکی دیگر از رودخانه های مهم شهرستان رود خانه مرغاب است که از کوههای داران سرچشمه گرفته پس از مشروب کردن بخش نجف آباد در نزدیکی آبادی جوزدان بعلت مصرف قراء تمام میشود. و رجوع به زاینده رود، و جغرافیای کیهان شود. بادها: بطور کلی در هر موقع ازسال در این شهرستان وزش باد جریان دارد ولی وزش بادهای موسمی در دو موقع از سال شروع میشود: 1- بادهای نسبهً سرد که از 15 اسفندماه شروع میگردد و تا دهم اردیبهشت ماه سال بعد ادامه دارد. 2- بادهای نسبهً گرم که از اوایل شهریورماه شروع میگردد و تقریباً تا اواخر ماه جریان دارد. جهت وزش بادهای موسمی از باختر بسوی خاور است و این بادها بنام چوم خوانده میشوند، ضمناً باید دانست که بادهای خیلی سرد به سردرختی وبادهای خیلی گرم به محصولات صیفی صدمه میزند. ارتفاع اصفهان: سیدجلال الدین طهرانی مینویسد: ارتفاع اصفهان از سطح دریا در نقاط مختلف شهر متفاوتست... و کمتر از 1475 متر نیست و در بلندترین نقطه که بالای خیابان هزارجریب باشد 1520 متر بیش نه، و بارمتر (میزان هوا، هواسنج) از روی درجۀ فشار هوا ارتفاع اصفهان را مختلف دانسته اند ولی دقیق تر همان روشی است که بوسیلۀ درجۀ حرارت آب را بجوش آورده این مقدار را با دقت بسیار بدست آوردم. (از گاهنامۀ سال 1312 هجری شمسی). صاحب قاموس الاعلام مینویسد: ارتفاع اصفهان از سطح دریا 1344 متر است. و در فرهنگ جغرافیایی ایران ارتفاع اصفهان رابیش از 1500 متر و در جغرافیای کیهان ارتفاع آنرا 1555 متر نوشته اند و در فرهنگ جغرافیایی ایران در جای دیگر 1570 متر است. پستی و بلندی: در فرهنگ جغرافیایی ایران ارتفاعات اصفهان بدینسان آمده است: در قسمت باختری در طول درۀ وسیعی که بستر زاینده رود باشد محصور به کوه های مرتفعاست، فقط از طرف خاور و شمال بدشت منتهی می شود. عظیم ترین کوههای این شهرستان کوه لاسیمان است که در شمال باختری شهرستان واقع و ارتفاع قلۀ آن 2934 متر است و کوه پنجی که در بخش نجف آباد وسط شهرستان واقع شده و ارتفاع قلۀ آن 2424 متر است و کوه بیدکان در جنوب باختری همان بخش واقع شده، بلندترین قلۀ آن 2640 متر است و رشته ارتفاع کوه صفه که در جنوب شهر اصفهان واقع شده، بلندترین قلۀ آن 2240 متر ارتفاع دارد و ارتفاعات شاهکوه و لاشتر و کلاه قاضی و شیدان در قسمت جنوب خاوری شهرستان واقع شده اند. تنگ و گردنه: عبارت است از تنگ لاشتردر قسمت جنوب خاوری شهرستان و مابین کوه کلاه قاضی و لاشتر، طول این تنگ 6000 گز است و راه شوسۀ اصفهان به شیراز از آن میگذرد. تنگ بیدکان در جنوب بخش در کوه بیدکان واقع شده، طول این تنگ 12000 گز است و در قسمت مدخل تنگ آب بسیار گوارایی جریان دارد که پاسگاه ژاندارمری در کنار آن واقع شده و راه شوسۀ اصفهان به شهرکرد از این گردنه میگذرد. مهمترین گردنۀ این شهرستان گردنۀ رخ میباشد که در شمال باختر کوه رخ واقع شده و راه شوسۀ نوساز به شهرکرد از این گردنه میگذرد، دیگر گردنۀ گاوپیسه در شمال باختری کوه دیزی واقع شده، و گردنۀ مورچه خوار و جومرآباد در شمال شهرستان در مسیر راه اصفهان به طهران واقع شده است. جمعیت اصفهان: صاحب قاموس الاعلام مینویسد: عده نفوس آن زمان [زمان شاه عباس] را به 1100000 تن تخمین زده اند و اگر در این باره مبالغه هم شده باشد محققاً از 600000 تن کمتر نبوده است. و در عصر صاحب قاموس الاعلام جمعیت شهر 80000 تن بوده است. یکی از بزرگان که بسال 1084 هجری قمری به اصفهان رفته است، جمعیت اصفهان را 600 هزار تن نوشته است. در فرهنگ جغرافیایی ایران نیز آمده است که جمعیت اصفهان در زمان شاه عباس (1014 هجری قمری) 600 هزار تن بوده است. محمد امین خانجی در سال 1325هجری قمری / 1907 میلادی جمعیت اصفهان را نودهزار تن نوشته است. در الموسوعه العربیه چ بیروت جمعیت اصفهان (42) 205 هزار تن آمده است. آقای سیدجلال الدین طهرانی مینویسند: بگمان نویسنده باید در حدود یکصدهزار جمعیت داشته باشد و در احصائیۀ سال 1297 هجری شمسی عدد خانه ها 8621 تعیین شده و جمعیت آن بالغ به 64859 تن ضبطگردیده و در احصائیۀ 1303 هجری شمسی عدد خانه ها به 12836 خانه و در حدود 89000 تن تخمین شده است. (از گاهنامۀ سال 1312 هجری شمسی). در حدود سال 1314 هجری قمریمؤلف ذیل معجم البلدان جمعیت اصفهان را (در ضمن ایران) 100هزار تن شمرده است. در جغرافیای کیهان نیز جمعیت اصفهان صدهزار تن بشمار آمده است. در اعلام المنجد جمعیت اصفهان 205000 نوشته شده است. چون جمعیت شهر اصفهان 210000 تن است، بنابراین شهرستان اصفهان از594 آبادی تشکیل شده جمعیت آن با شهر اصفهان 749720تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). و همین مؤلف آرد: برابر سرشماری سال 1319 هجری شمسی ادارۀ کل آمار سکنۀ اصفهان بشرح زیر است: مرد 140505 تن. زن 100093 تن. جمع کل: 240598 تن و با کارمندان ادارات که جزء آمار فوق منظور میشود، اصفهان در حدود 210000تن سکنه دارد. موقع جغرافیایی: آقای سیدجلال الدین طهرانی مینویسند: اصفهان شهریست که در جنوب شرقی طهران بفاصله قریب 72 فرسخ واقع شده، طول جغرافیایی آن از رصد خانه گرینویچ انگلیس 51 درجه و 35 دقیقۀ شرقی است. اختلاف ظهر آن با آنجا 3 ساعت و 26 دقیقه میباشد یعنی چون در اصفهان ظهر واقع شود 8 ساعت و 34 دقیقه از نصف شب گرینویچ گذشته و با طهران یک دقیقه و کسری اختلاف ساعت دارد که اول ظهر اصفهان واقع میشود بعد ظهر طهران. عرض جغرافیایی اصفهان 32 درجه و 40 دقیقۀ شمالی استواست، از این قرار روزهای اصفهان در منتها درجۀ کوتاهی از کوتاه ترین روزهای طهران بلندتر و در منتهای ب
حسام الدوله اردشیر بن حسن. هفتمین سلطان دومین دولت اصفهبدان (ملوک جبال) طبرستان بود که بسال 567 هجری قمری بسلطنت رسید. وی مدت سی سال در طبرستان سلطنت کرد و بسال 571 طغرل بن ارسلان را پناه داد. رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 286 و تاریخ ابن اسفندیار ج 1 ص 115 و 116 شود علی بن شهریار علاءالدوله. چهارمین سلطان دولت دوم اصفهبدان (ملوک جبال) بود و بسال 511 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 420 و معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1 ص 107 و 108 و فهرست تاریخ ادبیات صفا ج 2 شود شروین بن رستم (شروین دوم). یازدهمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان در مازندران بود و از خاندان باوند بشمارمیرفت. وی را ملک الجبال می گفتند و بسال 282 هجری قمریبه سلطنت رسید. رجوع به فهرست تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ذیل شروین و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 411 شود هرمز. اسپهبد خراسان بود که خسروپرویز او را به جنگ بهرام چوبین فرستاد. وی را فرخ هرمز و اصفهبد بزرگ نیز میگفتند، چه در آن عهد در میان ایرانیان از وی اسپهبدی بزرگتر و والاتر نبود. وی آزرمیدخت را بزنی خواست. رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 99 و 110 شود علاءالدوله حسن بن رستم، ملقب به شرف الملک. ششمین سلطان دومین دولت اصفهبدان طبرستان (ملوک جبال) بود و به سال 560 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 420 و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1 ص 109 و 114 شود شاپور (جعفر) بن شهریار. هشتمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 210 هجری قمری بسلطنت رسید. وی 12 سال پادشاهی کرد و درروزگار وی داعی کبیر خروج کرد. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 417 شود سرخاب (اول) بن باو. سومین سلطان نخستین دولت اصفهبدان مازندران و از خاندان باوند بود و بسال 68 هجری قمری بسلطنت رسید. و مدت سی سال سلطنت کرد. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 417 شود مازیار. ابن اسفندیار در ذیل ملوک و اکابر و... طبرستان آرد: ازمتقدمان اصفهبد مازیار بود که ازو کافی تر پادشاه بعهد او نبود. رجوع به فهرست تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 2، و مازیار شود نجم الدوله قارن بن شهریار. پسر بزرگتر حسام الدوله بود و دومین سلطان دولت دوم اصفهبدان (ملوک جبال) بود و بسال 503 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 419 و معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 شود سرخاب (دوم) بن مردان. پنجمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان و از خاندان باوند بود و بسال 135 هجری قمری بسلطنت رسید و مدت 10 سال سلطنت کرد. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 417 شود شمس الملوک رستم بن اردشیر. هشتمین سلطان دومین دولت اصفهبدان (ملوک جبال) طبرستان بود که بسال 602 هجری قمری بسلطنت رسید و بسال 606 درگذشت. رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 288 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 418 و 419 شود شمس الملوک محمد بن اردشیر. دومین سلطان سومین دولت اصفهبدان بود و بسال 647 هجری قمری بسلطنت رسید. ابقه وی را بسال 665 بکشت. رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 287 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 420 شود کیخسروبن یزدجرد، ملقب به رکن الدوله. ششمین سلطان سومین دولت اصفهبدان کینخواری (عمال ایلخانان در آمل) بود و بسال 714 هجری قمری به امارت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود رستم (اول) بن سرخاب بن قارن. دهمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 253 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 418 شود فخرالدوله حسن بن کیخسرو. هشتمین سلطان سومین دولت اصفهبدان کینخواری عمال ایلخانان در آمل بود و بسال 734 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود حسام الدوله اردشیر بن کینخوار. نخستین سلطان سومین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 635 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود شمس الملوک رستم بن قارن. سومین سلطان دومین دولت اصفهبدان یا ملوک جبال طبرستان بود که بسال 511 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 286 شود یزدجردبن شهریار تاج الدوله. چهارمین سلطان دولت سوم اصفهبدان تبرستان بود و بسال 675 هجری قمری به امارت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود دارابن رستم بن شروین. سیزدهمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 355 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 شود شرف الملوک بن کیخسرو. هشتمین سلطان سومین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 728 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود ناصرالدوله شهریاربن یزدجرد. پنجمین شهریار سومین دولت اصفهبدان بود و بسال 698 هجری قمری به امارت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود او نخستین سلطان نخستین دولت اصفهبدان در طبرستان بود و بسال 45 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 شود
حسام الدوله اردشیر بن حسن. هفتمین سلطان دومین دولت اصفهبدان (ملوک جبال) طبرستان بود که بسال 567 هجری قمری بسلطنت رسید. وی مدت سی سال در طبرستان سلطنت کرد و بسال 571 طغرل بن ارسلان را پناه داد. رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 286 و تاریخ ابن اسفندیار ج 1 ص 115 و 116 شود علی بن شهریار علاءالدوله. چهارمین سلطان دولت دوم اصفهبدان (ملوک جبال) بود و بسال 511 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 420 و معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1 ص 107 و 108 و فهرست تاریخ ادبیات صفا ج 2 شود شروین بن رستم (شروین دوم). یازدهمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان در مازندران بود و از خاندان باوند بشمارمیرفت. وی را ملک الجبال می گفتند و بسال 282 هجری قمریبه سلطنت رسید. رجوع به فهرست تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ذیل شروین و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 411 شود هرمز. اسپهبد خراسان بود که خسروپرویز او را به جنگ بهرام چوبین فرستاد. وی را فرخ هرمز و اصفهبد بزرگ نیز میگفتند، چه در آن عهد در میان ایرانیان از وی اسپهبدی بزرگتر و والاتر نبود. وی آزرمیدخت را بزنی خواست. رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 99 و 110 شود علاءالدوله حسن بن رستم، ملقب به شرف الملک. ششمین سلطان دومین دولت اصفهبدان طبرستان (ملوک جبال) بود و به سال 560 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 420 و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1 ص 109 و 114 شود شاپور (جعفر) بن شهریار. هشتمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 210 هجری قمری بسلطنت رسید. وی 12 سال پادشاهی کرد و درروزگار وی داعی کبیر خروج کرد. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 417 شود سرخاب (اول) بن باو. سومین سلطان نخستین دولت اصفهبدان مازندران و از خاندان باوند بود و بسال 68 هجری قمری بسلطنت رسید. و مدت سی سال سلطنت کرد. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 417 شود مازیار. ابن اسفندیار در ذیل ملوک و اکابر و... طبرستان آرد: ازمتقدمان اصفهبد مازیار بود که ازو کافی تر پادشاه بعهد او نبود. رجوع به فهرست تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 2، و مازیار شود نجم الدوله قارن بن شهریار. پسر بزرگتر حسام الدوله بود و دومین سلطان دولت دوم اصفهبدان (ملوک جبال) بود و بسال 503 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 419 و معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 شود سرخاب (دوم) بن مردان. پنجمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان و از خاندان باوند بود و بسال 135 هجری قمری بسلطنت رسید و مدت 10 سال سلطنت کرد. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 417 شود شمس الملوک رستم بن اردشیر. هشتمین سلطان دومین دولت اصفهبدان (ملوک جبال) طبرستان بود که بسال 602 هجری قمری بسلطنت رسید و بسال 606 درگذشت. رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 288 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 418 و 419 شود شمس الملوک محمد بن اردشیر. دومین سلطان سومین دولت اصفهبدان بود و بسال 647 هجری قمری بسلطنت رسید. ابقه وی را بسال 665 بکشت. رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 287 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 420 شود کیخسروبن یزدجرد، ملقب به رکن الدوله. ششمین سلطان سومین دولت اصفهبدان کینخواری (عمال ایلخانان در آمل) بود و بسال 714 هجری قمری به امارت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود رستم (اول) بن سرخاب بن قارن. دهمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 253 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 418 شود فخرالدوله حسن بن کیخسرو. هشتمین سلطان سومین دولت اصفهبدان کینخواری عمال ایلخانان در آمل بود و بسال 734 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود حسام الدوله اردشیر بن کینخوار. نخستین سلطان سومین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 635 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود شمس الملوک رستم بن قارن. سومین سلطان دومین دولت اصفهبدان یا ملوک جبال طبرستان بود که بسال 511 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 286 شود یزدجردبن شهریار تاج الدوله. چهارمین سلطان دولت سوم اصفهبدان تبرستان بود و بسال 675 هجری قمری به امارت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود دارابن رستم بن شروین. سیزدهمین سلطان نخستین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 355 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 شود شرف الملوک بن کیخسرو. هشتمین سلطان سومین دولت اصفهبدان طبرستان بود که بسال 728 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود ناصرالدوله شهریاربن یزدجرد. پنجمین شهریار سومین دولت اصفهبدان بود و بسال 698 هجری قمری به امارت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 287 شود او نخستین سلطان نخستین دولت اصفهبدان در طبرستان بود و بسال 45 هجری قمری بسلطنت رسید. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 286 شود
حمدالله مستوفی در ذیل بقاع جیلانات آرد: از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات ’فه’ و عرض از خط استوا ’لخ’، شهری وسط است حاصلش غله و برنج و اندکی میوه باشد ولایت بسیار است و قریب صد پاره دیه از توابع اوست، حقوق دیوانیش دو تومان و نه هزار دینار است. (نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ 3 ص 162). و رجوع به اسپهبد شود
حمدالله مستوفی در ذیل بقاع جیلانات آرد: از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات ’فه’ و عرض از خط استوا ’لخ’، شهری وسط است حاصلش غله و برنج و اندکی میوه باشد ولایت بسیار است و قریب صد پاره دیه از توابع اوست، حقوق دیوانیش دو تومان و نه هزار دینار است. (نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ 3 ص 162). و رجوع به اسپهبد شود
معرب اسپهبد. مسعودی در کتاب التنبیه و الاشراف آرد: ایرانیان مراتبی داشتند که بزرگترین آنها پنج پایه بود و صاحبان این مراتب واسطۀ میان پادشاه و مردم بودند. و نخستین و برترین آنها موبذ بود بمعنی نگهبان دین زیرادین بلغت ایشان مو و بذ نگهبان است و موبذان موبذ رئیس موبدها و قاضی القضات است... و هیربذان در ریاست فروتر از موبدان باشند. پایۀ دوم وزیر است و نام آن ’بزرگفرمذار’ و بمعنی بزرگترین مأمور است. سوم اصفهبذ یا اصبهبد است و آن امیر امیرانست بمعنی نگهبان سپاه، زیرا سپاه اسپه و بذ نگهبان است. چهارم دبیربذبمعنی نگهبان نویسندگان و پنجم تخشه بذ بمعنی نگهبان همه کسانی که با دست خویش رنج میکشند و وسایل معاش فراهم آرند، چون پیشه وران و کشاورزان و بازرگانان وجز آنان. و رجوع به اسپهبد و سپهبد و اصبهبد شود
معرب اسپهبد. مسعودی در کتاب التنبیه و الاشراف آرد: ایرانیان مراتبی داشتند که بزرگترین آنها پنج پایه بود و صاحبان این مراتب واسطۀ میان پادشاه و مردم بودند. و نخستین و برترین آنها موبذ بود بمعنی نگهبان دین زیرادین بلغت ایشان مو و بذ نگهبان است و موبذان موبذ رئیس موبدها و قاضی القضات است... و هیربذان در ریاست فروتر از موبدان باشند. پایۀ دوم وزیر است و نام آن ’بزرگفرمذار’ و بمعنی بزرگترین مأمور است. سوم اصفهبذ یا اصبهبد است و آن امیر امیرانست بمعنی نگهبان سپاه، زیرا سپاه اسپه و بذ نگهبان است. چهارم دبیربذبمعنی نگهبان نویسندگان و پنجم تخشه بذ بمعنی نگهبان همه کسانی که با دست خویش رنج میکشند و وسایل معاش فراهم آرند، چون پیشه وران و کشاورزان و بازرگانان وجز آنان. و رجوع به اسپهبد و سپهبد و اصبهبد شود
اصطهبانات. حمدالله مستوفی آرد: شهرکی پردرخت است، هوایی معتدل دارد ودر او از همه نوع میوه بود و آب روان بسیار دارد (از توابع شبانکاره). (نزهه القلوب). شهرکی است پردرخت و از هر نوع میوه ها باشد و آب روان دارد و قلعه ای است آنجا سخت محکم و بدست حسویه است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 131). و رجوع به اصطهبانات و اصطهبانان شود
اصطهبانات. حمدالله مستوفی آرد: شهرکی پردرخت است، هوایی معتدل دارد ودر او از همه نوع میوه بود و آب روان بسیار دارد (از توابع شبانکاره). (نزهه القلوب). شهرکی است پردرخت و از هر نوع میوه ها باشد و آب روان دارد و قلعه ای است آنجا سخت محکم و بدست حسویه است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 131). و رجوع به اصطهبانات و اصطهبانان شود
منسوب به اصفهبد، ظلیم اصک، شترمرغ نر سست زانو، قوی و توانا تندار سخت خلقت از مردم و جز آن. (منتهی الارب). قوی از مردمان و جز آنان. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
منسوب به اصفهبد، ظلیم اصک، شترمرغ نر سست زانو، قوی و توانا تندار سخت خلقت از مردم و جز آن. (منتهی الارب). قوی از مردمان و جز آنان. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
شهریست به دیلم که پادشاه آن ناحیه در آن سکونت داشت و میان آن و دریا دو میل فاصله بود. (از معجم البلدان). شهریست به بلاد دیلم. (منتهی الارب) (قاموس الاعلام). و رجوع به اسپهبدان واصفهبدان و مراصدالاطلاع و مرآت البلدان ج 1 ص 68 شود
شهریست به دیلم که پادشاه آن ناحیه در آن سکونت داشت و میان آن و دریا دو میل فاصله بود. (از معجم البلدان). شهریست به بلاد دیلم. (منتهی الارب) (قاموس الاعلام). و رجوع به اسپهبدان واصفهبدان و مراصدالاطلاع و مرآت البلدان ج 1 ص 68 شود
در اصل زبان پارسی لقبی بود که بر پادشاهان طبرستان اطلاق میشد چنانکه پادشاهان فارس (ایران) را کسری (خسرو) و پادشاهان ترک را خاقان و پادشاهان روم را قیصر میخوانند. (از معجم البلدان). لقب ملوک طبرستان بود. (از المعرب جوالیقی ص 218 س 12). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و اسپهبد و اصبهبذ و سپهبد و اسپهبدان شود
در اصل زبان پارسی لقبی بود که بر پادشاهان طبرستان اطلاق میشد چنانکه پادشاهان فارس (ایران) را کسری (خسرو) و پادشاهان ترک را خاقان و پادشاهان روم را قیصر میخوانند. (از معجم البلدان). لقب ملوک طبرستان بود. (از المعرب جوالیقی ص 218 س 12). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و اسپهبد و اصبهبذ و سپهبد و اسپهبدان شود