جدول جو
جدول جو

معنی اصفاکس - جستجوی لغت در جدول جو

اصفاکس
(اِ)
اسفاقس. اصفاقش. صفاقش. صفاقس. یکی از شهرهای افریقیه بود. در فهرست نخبهالدهر دمشقی ذیل اصفاقش آمده است: نام شهری به افریقیه. و صاحب قاموس الاعلام ذیل اصفاکس آرد: شهریست در ساحل شرقی تونس در مقابل جزیره کرکنه و بارویی گرداگرد آنرا فراگرفته است و قلعه ای مهم دارد. دارای باغهای زیباست و در خود شهر و نقاط نزدیک آن برای مواقع خشکسالی آبدانهاو آب انبارهای بزرگی ساخته شده است. (از قاموس الاعلام). این شهر در ساحل خلیج گابه واقع و دارای 144600 تن سکنه است. یکی از فراورده های مهم آن فسفات است. و رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون بقلم پروین گنابادی ج 1 ص 503، و صفاقس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصفاد
تصویر اصفاد
بند کردن، کسی را زندانی کردن، عطا دادن، بخشیدن چیزی به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفاس
تصویر انفاس
نفس ها، دم ها، زمانهای کوتاه، جمع واژۀ نفس
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بندری در تونس، در کنار خلیج قابس، دارای 40000 سکنه. فرانسویان بسال 1881م. آنجا را بمباران کردند. و رجوع به اسفاقس شود
لغت نامه دهخدا
(نُ صامْ پَ)
اصفاح سائل از حاجتش، رد کردن وی را. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). سائل را رد کردن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی). بازگردانیدن کسی را. (منتهی الارب). بازگردانیدن سائل را. (آنندراج). یقال: اصفح السائل، بازگردانید وی را. (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صفاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ صفاد، بمعنی بندیا قید یا غل. (قطر المحیط). زنجیرها و قیدها. (غیاث). بندها که بر پای نهند. (لغت خطی). دوالها و زنجیرها که به آن اسیر را بندند. (آنندراج) :
نک شیاطین کسب و خدمت میکنند
دیگران بسته به اصفادند و بند.
مولوی.
و رجوع به صفاد شود.
لغت نامه دهخدا
(نُ طَ / طِ)
بستن. محکم کردن. (از قطر المحیط). محکم کردن و قید نمودن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بند سخت برنهادن. (آنندراج). سخت بند برنهادن. (لغت خطی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صفر، ماه مشهور پس از محرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(نُ طَ / طِ)
اصفار مرد، نیازمند شدن وی. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). درویش و تهیدست گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درویش شدن. (تاج المصادر بیهقی). محتاج و درویش شدن. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ)
صفوف کنانیدن چیزی را، یعنی کسی را وادارکردن به اینکه چیزی را با دست بمالد. (منتهی الارب). اقماح. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). کف مال کردن
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
صفه ساختن زین را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ پَ)
بازگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). رد کردن و برگرداندن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(نُ فُ)
گیاه صفصلّی چرانیدن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صفن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به صفن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ کَ / کِ)
دهی از دهستان ارسک بخش بشرویۀ شهرستان فردوس که در 25 هزارگزی فردوس و 3 هزارگزی جنوب باختر شوسۀ عمومی بشرویه به دوهک واقع و محلی است دامنه و گرمسیر و سکنۀآن دو تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ هََ)
قصبۀ مرکز دهستان بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری طبس و سر راه شوسۀ عمومی طبس به دوهک. محلی است دامنه و گرمسیر و سکنۀ آن 596 تن که شیعه و فارسی زبان اند. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، پنبه، ذرت و خرما و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه وگلیم بافی است. راه آن اتومبیل رو است. معدن زغال سنگ و زاج سیاه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ / شِ کَ / کِ)
اصفاء فلان بکذا، برگزیدن وی را و اختصاص دادن او را بدان. (از اقرب الموارد). اصفاء فلان بر، اختیاراو به چیزی. اختیار کردن کسی را بر کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 12) (آنندراج). اصطفاء، نام نسل اصفر تغلبی است که پس از غلبه بر قرامطه دولتی تأسیس کرد. فرمانروایی آن خاندان ارثی بود یعنی از پدر به پسر منتقل میگردید و از اواخر قرن چهارم هجری آغاز گردید و دیرزمانی در بحرین و احسا دوام یافت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 991). و رجوع به اصفر تغلبی و بنی اصفر شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به اللیسفاکن و لسان الابل و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 58 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه شهرستان فردوس که واقع است در جنوب دهستان نیگنان و شمال دهستان کروند. هوای دهستان گرم و در تابستان سوزان است. آب کلیۀ قراء ازقنوات تأمین میشود و محصول عمده آنها غلات، تریاک، گاورس و میوه هاست. کلیۀ آبادیهای این دهستان 18 آبادی بزرگ و کوچک و مجموع نفوس آنها 417 تن است. شغل مردان زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، یا زعفران و ورس. یا زعفران و مویز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
نام ارشک بزبان یونانی. نویسندگان یونان افراد خاندان اشکانی را بدین نام خوانده اند. بر مسکوکات اشکانی هم بیونانی همین اسم نقش شده است. (ایران باستان ص 2197)
لغت نامه دهخدا
دارشیشعان. (تحفۀ حکیم مؤمن) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در خطۀ تونس از آفریقا در میان قابس و مهدیّه در دومنزلی مهدیّه. سور و دژی استوار دارد و زیتون بدانجا فراوان است. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به اسفاکس شود
لغت نامه دهخدا
ابن البیطار در ذیل کلمه سندریطس آرد: و من الناس من یسمیه ایراقلنا و هو نبات مستأنف کونه فی کل سنه و له ورق شبیه بورق النبات الذی یقال له فراسیون الا انه اطول منه مثل ورق النبات الذی یقال له الاسفاقس. (ابن البیطار ج 3 ص 39).
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
از لاتینی اسفینکس و یونانی اسفیگس، هیکل عظیم اساطیری که هنرمندان مصری و بتقلید آنان هنرمندان یونانی بکرات مجسم ساخته اند. ابوالهول. ابوالاهوال. (ابن جبیر). بوالهوبه. (مقریزی). نام حیوان موهومی است که در مصرو یونان باستانی به هیاکل مختلف مجسم میکردند. در مصر اسفنکس را بشکل شیری نقش میکردند که سر او بصورت سر دختری بود. محتملاً این هیاکل را به قصد تعظیم و تکریم نیت که بزعم مصریها الهۀ حکمت و دانش بود برپامیکردند. در خرابه های بلاد باستانی مصر اسفنکس های بسیار مشاهده میشود که از یک پارچه سنگ ساخته شده. و از همه بزرگتر را ابوالهول خوانند که در بین دو هرم واقع شده و تنه این هیکل در زیر ریگها مدفون و پوشیده است و فقط سینه و سر او خارج از ریگ مشاهده میشود که 27 گز ارتفاع دارد. بعض خرافات درباره اسفنکس متداول شده از آن جمله یونانیان گفته اند که اسفنکس جواب معمائی را از رهگذر میخواست اگر از عهده برنمی آمد وی را از بالای تخته سنگی به دریا پرتاب میکرد. عاقبت مردی موسوم به ’ادیپ’ بحل معما موفق آمد و در نتیجه اسفنکس خود را از بالای تخته سنگی به دریا افکند و ازنظرها ناپدید شد. و رجوع به ابوالهول و ادیپ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسفنکس
تصویر اسفنکس
فرانسوی بیم زای (ابوالهول) نام تندیسی یونانی و مسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفاس
تصویر انفاس
جمع نفس، دمها، نفسها، روانها، آوازها، سخنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفاح
تصویر اصفاح
پهن کردن، خواهندن را راندن، گرایاندن گرایش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفاس
تصویر اخفاس
دریده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفاق
تصویر اصفاق
در فراز کردن، فراز آمدن مردم گرد آمدن مردم، پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفار
تصویر اصفار
تهیدستی درویشی خانه به دوشی تهی کردن خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفاد
تصویر اصفاد
چیزی به کسی بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفاک
تصویر اخفاک
پیچک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفاس
تصویر انفاس
جمع نفس، دم ها، نفس ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصفاء
تصویر اصفاء
((اِ))
برگزیدن کسی را، اختیار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصفاد
تصویر اصفاد
((اِ))
بند سخت برنهادن، عطا دادن
فرهنگ فارسی معین