جدول جو
جدول جو

معنی اصطوانه - جستجوی لغت در جدول جو

اصطوانه
(اُ طُ نَ)
اسطوانه. اسطوان. ستون. دعامه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
اصطوانه
پارسی تازی شده استوانه ستون، جمع اصاطین
تصویری از اصطوانه
تصویر اصطوانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اروانه
تصویر اروانه
خیری صحرایی، نوعی شتر ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسطوانه
تصویر اسطوانه
استوانه، هر جسم ستون مانند که در دو سر آن دو دایرۀ موازی یکدیگر قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استوانه
تصویر استوانه
هر جسم ستون مانند که در دو سر آن دو دایرۀ موازی یکدیگر قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(نِ اَ کَ)
برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انصراف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). انصبان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شهری است بمرز مصیصه. یزید بن معاویه گوید:
و ماابالی بما لاقت جموعهم
یوم الطوانه من حمی و من موم
اذا اتکأت علی الانماط مرتفعا
بدیر مران عندی أم کلثوم.
(از معجم البلدان).
از بلاد روم است
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وِ نَ)
جمع واژۀ صوان و صوان و صوان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به صوان شود
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ)
سنگ سخت تابان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ نَ / نِ)
قسمی شتر، و امروز شاهسونان ’اروانه’ گویند. (یادداشت مؤلف) :
آن تجمل ز وی جمل نکشد
خنگل و بیسراک و الوانه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ)
ثغری است بروم. (منتهی الارب). قلعه ای است در حدود رومیه از ناحیۀ شام. (مراصد الاطلاع) ، برافروختن آتش، برانگیختن جنگ، بدی رسانیدن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ)
شتر درازگردن یا بلندبالا. (منتهی الارب). اشتری بلند. (مهذب الاسماء) ، ارزها (اصطلاح بانکی) : اسعار خارجی
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
واعظ اسکندرانی. او راست: کتاب الاحکام. (از فهرست ابن الندیم). ظاهراً وی اصطفن یا اصطفانوس اسکندرانی است. رجوع به اصطفن اسکندرانی شود، الفاظ متداوله مابین اهل هر علم و صنعت. (ناظم الاطباء). مواضعات: اصطلاحات سیاسی، اصطلاحات شرعی، اصطلاحات صنعتی، اصطلاحات طبی، اصطلاحات علمی، اصطلاحات نظامی، و غیره
ابن بسیل یا اصطفن بن باسیل. یکی از مترجمان بود که در عهد عباسیان بسیاری از کتب طبی را از یونانی بعربی و سریانی برگردانیده است. وی از شاگردان حنین بن اسحاق (194- 260 هجری قمری) بود و مذهب عیسوی داشت و از پزشکان دربار المتوکل عباسی بشمار میرفت. رجوع به هرمزدنامۀ پورداود ص 9، و اصطفن بن باسیل شود
لغت نامه دهخدا
پارچۀ ابریشم یا پشم گلدوزی شده. پارچۀ ابریشمین منقش زربفت. (از دزی ج 1 ص 26)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
حفظ کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نگاه داشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ نَ / نِ)
گلی است که آنرا خیری صحرائی گویند، چون قدری از آن بخور کنند هر بوی بد و گنده ای که در جائی باشد برطرف گردد و زایل شود. (برهان) (رشیدی).
لغت نامه دهخدا
(صَوْ وا نَ)
کون. (منتهی الارب). الدبر. (اقرب الموارد) ، نوعی ازسنگ سخت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ج، صوّان
لغت نامه دهخدا
(طو یَ)
شهری است از اعمال ارمینیه (ارمنستان). (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ نی ی)
منسوب به اسطوانه.
- بسیط اسطوانی، آنست که بر شکل اسطوانه باشد و آغاز کند از دائره و منتهی شود بدائرۀ بسیط مقبب. (مفاتیح العلوم خوارزمی چ 1سنۀ 1349 هجری قمری ص 121 س 16- 17) ، مانند سعلاه (غول) گردانیدن کسی را در حرکت و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ایست به مغرب که عابس بن سعد در آنجا به غزا و پیکار پرداخت و عابس را مسلمه بن مخلد امیر مصر از جانب معاویه بسال 57 هجری قمری بدان ناحیه گسیل کرد. (از معجم البلدان). و رجوع به مراصدالاطلاع شود
لغت نامه دهخدا
(اُتُ نَ / نِ)
انگشتانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ نَ)
قیساریه. قیصریه. (کازیمیرسکی) ، فرودآمدن، چنانکه به اهل و خانه خود: اسعف باهله، نزدیک چیزی یا کسی شدن. قریب کسی شدن: اسعف منه، قادر کردن صید صیاد را بشکار: اسعف له الصید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ نَ)
معرب استون. ستون. (مهذب الاسماء) (خلاص) (منتهی الارب). ساریه. رکن. ج، اساطین، اسطوانات.
لغت نامه دهخدا
تصویری از استوانه
تصویر استوانه
جسمی است گرد، بن او وسر اودو دایره میباشد وبه یکدیگر موازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطوانه
تصویر اسطوانه
ستون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروانه
تصویر اروانه
((اَ نِ))
شتر ماده، گل اروانه (گیاه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استوانه
تصویر استوانه
((اُ تُ نِ))
ستون، جسمی که در دو سر آن دو دایره موازی یکدیگر باشند
فرهنگ فارسی معین
ستون، عماد، سیلندر
فرهنگ واژه مترادف متضاد