جدول جو
جدول جو

معنی اصطراع - جستجوی لغت در جدول جو

اصطراع
(نَ پَرْ وَ)
کشتی گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با یکدیگر کشتی گرفتن. (زوزنی). با یکدیگر کشتی کردن. (تاج المصادر بیهقی). تصارع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصطخاب
تصویر اصطخاب
کوک کردن و متناسب کردن سیم های ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطناع
تصویر اصطناع
به ساختن چیزی فرمان دادن، نیکویی کردن، پروردن و برگزیدن کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
صبر کردن، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ فَ بُ)
بانگ و فریاد کردن با هم. (منتهی الارب). اصطراخ قوم، یکدیگر را فریاد کردن و یاری و فریادرسی خواستن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تصارخ. (قطر المحیط). اصطراخ مرد، سخت بانگ برآوردن وی.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نَقْ قا رَ / رِ زَ)
دعوت صنعت ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دعوت مصنعه ساختن. (آنندراج). اصطناع مرد، اتخاذ مصنعه یعنی دعوت. (از قطر المحیط) (ازاقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ وَ)
اندک اندک فراهم آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آن تا بخسبد و ترش گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصطراب لبن، اندک اندک گرد آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آنرا تا ترش شود. (از قطر المحیط). اصطراب شیر در مشک، کم کم گرد آوردن آن و فراگذاشتن تا بترشد. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). شیر بر هم دوشیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نَ پَ رَ)
اصطرار سم، سخت تنگ بودن آن. (از اقرب الموارد). تنگ بودن سم. (قطر المحیط). تنگ بودن یا ترنجیده بودن سم. (ازمنتهی الارب). تنگ شدن سم ستور. (زوزنی). تنگ شدن سم. (تاج المصادر بیهقی). تنگ شدن سنب.
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
اصطراف مرد، تصرف وی در طلب مکسب. (از اقرب الموارد). برگشتن در کسب چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
حب الغول. شجرۀ لبنی. شجرۀ مریم. عبهر. میعه. و رجوع به اصطرک شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ رُ)
اصطرام چیزی، قطع کردن آن. (از اقرب الموارد). درویدن درخت و بریدن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصطرام نخل، بریدن آن. جدا کردن آن. (از اقرب الموارد). درویدن کشت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بار خرمابریدن. (تاج المصادر بیهقی). بریدن. اجترام. قطع
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصفرار
تصویر اصفرار
زردشدن آمادگی برای درو زرد شدن، زردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطباب
تصویر اصطباب
ریخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطباح
تصویر اصطباح
بامداد شراب خوردن صبوحی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
شکیبائی و صبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطحاب
تصویر اصطحاب
نگهبانی، گفت و شنود، همیاری همدوستی یار و مصاحب یکدیگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطخاب
تصویر اصطخاب
بانگ برداشتن اجتماع دو یا چند صدا که با هم نواخته شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطخام
تصویر اصطخام
راست ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی سلاب همی باز جستندر از سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (شاهنامه) یونانی تازی شده استرلاب سترلاب سلاب ابزاری است که برای اندازه گیری موقع و ارتفاع ستارگان و دیگر امور فلکی بکار میرفت. وسیله ای است که با آن ارتفاع خورشیدو ستارگان را سنجند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطفاء
تصویر اصطفاء
برگزیدن، برگزین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر ها را بیکدیگر زدن، زانو به زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن، نیروئی که در اثر مالیده شدن سطوح اجسام به یکدیگرپدید میاید و باز دارنده حرکت است به هم خوردن به هم ساییدن چکمان سایش به هم وا کوفتن مالش بهم خوردن بهم رسیدن بهم ساییدن، مالش حرکت دو جسم روی یکدیگر، جمع اصطکاکات
فرهنگ لغت هوشیار
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطلاق
تصویر اصطلاق
فریادکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطناع
تصویر اصطناع
برگزیدن چیزی برای خود، دعوت صنعت خواستن، نیکوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطهار
تصویر اصطهار
گداختن، مغز استخوان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطیاد
تصویر اصطیاد
شکارکردن شکارافکنی شکار کردن صید کردن بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
در تابستان به جای خنک رفتن نساجویی (نسا جایی که بدان آفتاب کم رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصغران
تصویر اصغران
دل و زبان دل و زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدراع
تصویر ازدراع
کشت تخم افشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراع
تصویر اختراع
شکافتن، بریدن، آفریدن
فرهنگ لغت هوشیار
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطناع
تصویر اصطناع
((اِ طِ))
نیکویی کردن، پروردن، برگزیدن، مقرب ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختراع
تصویر اختراع
نوآوری، نخست سازی، برساخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصطلاح
تصویر اصطلاح
واژاک، زبانزد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصطکاک
تصویر اصطکاک
سایش، مالش
فرهنگ واژه فارسی سره