از بیخ برکندن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی). استیصال. (اقرب الموارد) : گفت (عبداﷲ زبیر) ... کنا اهل بیت من العرب اصطلمنا عن آخرنا و ماصحبنا عاراً. (تاریخ بیهقی ص 188)، ترازو. (شعوری). و رجوع به شعوری ج 1 ص 146 شود
از بیخ برکندن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی). استیصال. (اقرب الموارد) : گفت (عبداﷲ زبیر) ... کنا اهل بیت من العرب اصطلمنا عن آخرنا و ماصحبنا عاراً. (تاریخ بیهقی ص 188)، ترازو. (شعوری). و رجوع به شعوری ج 1 ص 146 شود
بازداشتن خود را از خوردن و نوشیدن و حرف زدن و جماع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امساک از خوردنی و آشامیدنی و سخن گفتن و سیر. (از اقرب الموارد). امساک از طعام وشراب و کلام و نکاح و سیر خواه برای عبادت باشد یا جز آن. (از قطر المحیط). و رجوع به صوم و صیام شود، خردسالتر: اصغر اولاد، در تداول دانشمندان علوم عربی بر نوعی اشتقاق اطلاق شود. رجوع به اشتقاق اصغر در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ص 828 شود، کلمه اصغر در نزد منطقیان بر موضوع مطلوب در قیاس اقترانی اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 828). و در مبحث حد بنقل از شرح مطالع آرد: در هر قیاس حملی ناگزیر باید دو مقدمه باشد که در حد مشترک اند و این حد را حد اوسط نامند زیرا میان دو طرف مطلوب واسطه است و یکی از دو مقدمه بحدی متمایز و منفرد میشود که موضوع مطلوب است و آن را اصغر نامند زیرا موضوع اغلب اخص است و از اینرو از حیث افراد کمتر است و مقدمۀ دوم بحدی متمایز و منفرد میگردد که محمول مطلوب باشد و آنرا اکبر نامند زیرا اغلب اعم است و از اینرو از حیث افراد بیشتر است... بنابرین هر قیاسی مشتمل بر سه حد است، اصغر و اکبر و اوسط چنانکه اگر بگوییم هر انسانی حیوان است و هر حیوانی جسم است، آنگاه مطلوب یا نتیجۀ حاصل از آن چنین میشود که هر انسانی جسم است و انسان حداصغر و حیوان حد اوسط و جسم حد اکبر آنست. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 286). و رجوع به حد و قیاس اکبر شود: اصغر اگر حمل یافت در بر صغری و باز وضع به کبری گرفت شکل نخستین شمار وضع بهر دو دوم حمل بهر دو سوم رابع اشکال را عکس نخستین شمار. ؟
بازداشتن خود را از خوردن و نوشیدن و حرف زدن و جماع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امساک از خوردنی و آشامیدنی و سخن گفتن و سیر. (از اقرب الموارد). امساک از طعام وشراب و کلام و نکاح و سیر خواه برای عبادت باشد یا جز آن. (از قطر المحیط). و رجوع به صوم و صیام شود، خردسالتر: اصغر اولاد، در تداول دانشمندان علوم عربی بر نوعی اشتقاق اطلاق شود. رجوع به اشتقاق اصغر در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ص 828 شود، کلمه اصغر در نزد منطقیان بر موضوع مطلوب در قیاس اقترانی اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 828). و در مبحث حد بنقل از شرح مطالع آرد: در هر قیاس حملی ناگزیر باید دو مقدمه باشد که در حد مشترک اند و این حد را حد اوسط نامند زیرا میان دو طرف مطلوب واسطه است و یکی از دو مقدمه بحدی متمایز و منفرد میشود که موضوع مطلوب است و آن را اصغر نامند زیرا موضوع اغلب اخص است و از اینرو از حیث افراد کمتر است و مقدمۀ دوم بحدی متمایز و منفرد میگردد که محمول مطلوب باشد و آنرا اکبر نامند زیرا اغلب اعم است و از اینرو از حیث افراد بیشتر است... بنابرین هر قیاسی مشتمل بر سه حد است، اصغر و اکبر و اوسط چنانکه اگر بگوییم هر انسانی حیوان است و هر حیوانی جسم است، آنگاه مطلوب یا نتیجۀ حاصل از آن چنین میشود که هر انسانی جسم است و انسان حداصغر و حیوان حد اوسط و جسم حد اکبر آنست. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 286). و رجوع به حد و قیاس اکبر شود: اصغر اگر حمل یافت در بر صغری و باز وضع به کبری گرفت شکل نخستین شمار وضع بهر دو دوم حمل بهر دو سوم رابع اشکال را عکس نخستین شمار. ؟
اصطدام دو سواره، تصادم یکی بر دیگری و تزاحم آنان به یکدیگر. گویند: تصادم الجیشان و اصطدما. (از اقرب الموارد). تصادم. (اقرب الموارد). با هم کوفتن و در هم زدن. (آنندراج). بهم واکوفته شدن. (تاج المصادر بیهقی). بهم واکوفتن. (زوزنی). با هم کوفتن و بر هم زدن، تقول: اصطدم الفحلان، اذا صدم بعضهما بعضاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهم بازکوفتن. ازهری گوید: و اصطدام دو کشتی، هنگامی است که یکی بدیگری برخورد کند در حالی که با بار بر روی آب در حرکت باشند، و دو کشتی در دریا دچارتصادم و اصطدام شوند هنگامی که به یکدیگر برخورد کنند و دو سواره نیز تصادم کنند. (از حاشیۀ نشوءاللغه). و رجوع به ص 77 همان کتاب شود.
اصطدام دو سواره، تصادم یکی بر دیگری و تزاحم آنان به یکدیگر. گویند: تصادم الجیشان و اصطدما. (از اقرب الموارد). تصادم. (اقرب الموارد). با هم کوفتن و در هم زدن. (آنندراج). بهم واکوفته شدن. (تاج المصادر بیهقی). بهم واکوفتن. (زوزنی). با هم کوفتن و بر هم زدن، تقول: اصطدم الفحلان، اذا صدم بعضهما بعضاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهم بازکوفتن. ازهری گوید: و اصطدام دو کشتی، هنگامی است که یکی بدیگری برخورد کند در حالی که با بار بر روی آب در حرکت باشند، و دو کشتی در دریا دچارتصادم و اصطدام شوند هنگامی که به یکدیگر برخورد کنند و دو سواره نیز تصادم کنند. (از حاشیۀ نشوءاللغه). و رجوع به ص 77 همان کتاب شود.
شمشیر ها را بیکدیگر زدن، زانو به زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن، نیروئی که در اثر مالیده شدن سطوح اجسام به یکدیگرپدید میاید و باز دارنده حرکت است به هم خوردن به هم ساییدن چکمان سایش به هم وا کوفتن مالش بهم خوردن بهم رسیدن بهم ساییدن، مالش حرکت دو جسم روی یکدیگر، جمع اصطکاکات
شمشیر ها را بیکدیگر زدن، زانو به زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن، نیروئی که در اثر مالیده شدن سطوح اجسام به یکدیگرپدید میاید و باز دارنده حرکت است به هم خوردن به هم ساییدن چکمان سایش به هم وا کوفتن مالش بهم خوردن بهم رسیدن بهم ساییدن، مالش حرکت دو جسم روی یکدیگر، جمع اصطکاکات
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن