جدول جو
جدول جو

معنی اصره - جستجوی لغت در جدول جو

اصره
(اَ صِرْ رَ)
جمع واژۀ صرار. (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ صرار. (ناظم الاطباء). رجوع به صرار و صرار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغره
تصویر اغره
ورمی که در گردن انسان پیدا شود، گواتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوره
تصویر اوره
ماده ای بی رنگ و بی بو به صورت بلورهای سوزنی نازک که در کبد تولید می شود و همراه با ادرار از بدن انسان دفع می شود، نوع مصنوعی آن در صنعت و کشاورزی به عنوان کود کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باصره
تصویر باصره
بینایی مثلاً قوۀ باصره، کنایه از چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاصره
تصویر قاصره
قاصر، کوتاه، نارسا، عاجز، قصور کننده، کوتاهی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسره
تصویر اسره
خاندان، دودمان، عائله، خانواده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوره
تصویر اوره
ابره، رویۀ لباس، رویه برای مثال حال مقلوب شد که بر تن دهر / اوره کرباس و دیبه آستر است (خاقانی - ۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاصره
تصویر خاصره
تهیگاه، پهلو، کمر
فرهنگ فارسی عمید
(صِ رَ)
تأنیث شاصر، نوعی از دام ددان. (منتهی الارب). حباله من حبائل السباع. ج، شواصر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
شهری است در سرزمین روم. (معجم البلدان ج 7 ص 13)
لغت نامه دهخدا
(صِرَ)
مؤنث قاصر. کوتاه. رجوع به قاصر شود
لغت نامه دهخدا
(صِ رَ)
مؤنث عاصر. ج، عواصر و عاصرات. (المنجد). رجوع به عاصر شود
لغت نامه دهخدا
(صِ رَ)
تهیگاه. آنچه میان سر سرین و کوتاه ترین استخوان پهلو است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مابین الحرقفه و القصیری و قیل ما فوق الطفطفهو الشراسف. (اقرب الموارد). تهیگاه. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). اطل. (بحر الجواهر) ، لگن خاصره: استخوان بندی لگن خاصره دارای یک استخوان موسوم به استخوان خاصره است که اندام پائین را به تنه وصل می کند. استخوان خاصره در جنین از قطعۀ استخوانی بوجود می آید. قطعۀ حرقفی در بالا، قطعۀ عانه در جلو، قطعۀ ورکی در پائین. سه قطعه مذکور در شخص بالغ در وسط حفره ای موسوم به حفرۀ حقه ای با هم التیام پیدا کرده و استخوان واحدی را تشکیل می دهند. استخوان خاصره استخوانی است عرضاً مسطح و محیط غیر منظم چهار ضلعی دارد بنابراین دارای یک سطح خارجی و یک سطح داخلی و چهار کنار (قدامی، خلفی، فوقانی، تحتانی) و چهار زاویه (قدامی فوقانی - خلفی فوقانی - قدامی تحتانی - خلفی تحتانی) است.
سطحها: سطح خارجی در وسط حفرۀ عمیق مفصلی است موسوم به حقۀ استخوان خاصره که با سر مدور و صاف استخوان ران مفصل خاصره و ران را تشکیل می دهد. در بالای حقۀ سطح پهن و پیچ دار و نسبه عمیقی است موسوم به حفرۀ خارجی خاصره که محل اتصال عضله ها میباشد مقابل باهمین حفره در سطح داخلی استخوان حفرۀ داخلی خاصره است. در پائین حقه سوراخ بیضی شکل بزرگی است بنام سوراخ سدادی که بواسطۀ پرده ای موسوم به غشاء سدادی پوشیده و مسدود است. کناره ها: مهمتر از همه کنار فوقانی است که موسوم به ستیغ حرقفی یا ستیغ خاصره میباشد. این کنار پیچدار و شبیه بحرف (S) لاتینی است. در جلوو عقب ضخیم و در وسط نازک میباشد. ستیغ بخوبی زیر پوست احساس میشود و بخط لکنی نیز موسوم است و قسمتهای طرفی تنه را از اندام پائین جدا می سازد. در قسمت قدامی کنار تحتانی سطح بیضی شکل مفصلی است که با سطح شبیه بخود از استخوان خاصره طرف دیگر مفصل شده و موسوم به ارتفاق عانه می گردد. زوایا: زاویه های مورد بحث عبارت است: از زاویۀ قدامی فوقانی و زاویۀ تحتانی خلفی و زاویۀ خلفی فوقانی.
الف - زاویۀ قدامی فوقانی: برجستگی کوچک صافی است موسوم بخار خاصرۀ قدامی فوقانی که در زیر پوست محسوس است این برآمدگی برای اندازه گرفتن پا بکار میرود و محل اتصال دو عضله بنام ’خیاطه’ و ’کشنده پهن نیام’ میباشد، همچنین رباطی موسوم به رباط فالب که قوس ران نیز نامیده میشود از خار قدامی فوقانی بپائین و داخل کشیده شده و نزدیک به ارتفاق عانه به برجستگی موسوم به خار عانه تمام میگردد. این رباط بواسطۀ نسج سلولی نازکی از پوست جداست و فرورفتگی قوسی شکلی ایجاد میکند که حد بین شکم و ران است و کشالۀ ران نامیده میشود.
ب - زاویۀ خلفی تحتانی: تودۀ درشتی است موسوم به برجستگی ورکی که ضخیم ترین قسمت استخوان است و محل اتصال عضله های خلفی ران می باشد.
ج - زاویۀ خلفی فوقانی یا خار خاصرۀ خلفی فوقانی در انتهای خلفی ستیغ خاصره و در وسط فرورفتگی کوچک سدادی قرار دارد موسوم به فرورفتگی تحتانی کمر. (از کالبدشناسی هنری چ نعمت اﷲ کیهانی ص 39 و 40 چ تهران 1325)
لغت نامه دهخدا
(صِ رَ)
باصره. چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء). دیده. عین. بصر.
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاصره
تصویر خاصره
تهیگاه، پهلو، کمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصره
تصویر عاصره
دستگاه آبگیری، دستگاه روغن گیری، دستگاه فشار
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قاصر و پاک چشم: زن مونث قاصر، زنی که جز شوهر خود بدیگری چشم ندارد، جمع قاسرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاره
تصویر صاره
حاجت، تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهره
تصویر اهره
مانه کاچار ریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امصره
تصویر امصره
جمع مصیر، روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغره
تصویر اغره
جمع غریر. فریفتگان مغروران، جوانان بی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصله
تصویر اصله
یک ریشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آصره
تصویر آصره
نیکی وآحسان
فرهنگ لغت هوشیار
زمین خوب خاک سرخ، اندک شیر پارسی تازی شده بس ره از شهرها گل نیشابوری سنگ سپید
فرهنگ لغت هوشیار
دگر چهره گی برانگیختن ریسمانک: ریسمان کوتاهی که به چادر یا تاژ بندند، میخ ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصده
تصویر اصده
زیرجامه، پیراهن کوچک پیراهنک، شاماک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازره
تصویر ازره
بچشم، بدیده (از طریق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باصره
تصویر باصره
دیده، عین، بصر، چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باصره
تصویر باصره
((ص ِ))
بینایی
فرهنگ فارسی معین
((ص رِ))
استخوانی است مسطح و پهن و درشت که به دور خود پیچ خورده و شبیه به یک بال می باشد و آن استخوان با استخوان دیگر نظیر خود، استخوان خاجی لگن خاصره را می سازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاصره
تصویر قاصره
((ص رَ یا رِ))
مؤنث قاصر. زنی که جز شوهر خود به دیگری چشم ندارد، جمع قاصرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آصره
تصویر آصره
بازوبند، خویشاوندی، مهربن
فرهنگ واژه فارسی سره
تهیگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بینایی، دید، قوه دید
متضاد: سامعه، چشم، دیده، عین
متضاد: گوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد