جدول جو
جدول جو

معنی اصحه - جستجوی لغت در جدول جو

اصحه
(اَ صِحْ حَ)
جمع واژۀ صحیح. (دهار) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به صحیح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصح
تصویر اصح
صحیح تر، درست تر، راست تر، سالم تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصله
تصویر اصله
واحد شمارش درخت مثلاً یک اصله درخت، درخت، نهال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصحا
تصویر اصحا
صحیح ها، تندرست ها، سالم ها، کنایه از بی عیب و نقص ها، درست ها، فاقد اشتباه ها، جمع واژۀ صحیح
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
نام کوه سرخی است در رکاء و دخول. و شاید که از صوح بمعنی جانب کوه باشد. (معجم البلدان ج 5 ص 330) ، نصر گوید: صاحه پشته هاست سرخ رنگ باهله را بنزدیکی عقیق مدینه و آن یکی ازسه وادی عقیق است. بشر بن ابی خازم گوید:
لیالی تستبیک بذی غروب
کأن ّ رضابه وهناً مدام
و ابلج مشرق الخدین فخم
یسن علی مراغمه القسام
تعرض جابهالمذری خذول
بصاحه فی اسرتها السلام
و صاحبها غضیض الطرف أحوی
یضوع فؤادها منه بغام.
(معجم البلدان ج 5 ص 330)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زمینی که گاهی (هیچگاه) نرویاند گیاه را. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ لَ)
مار خرد یا بزرگی است که گویند بدم خود میکشد و در حدیث آمده است: کأن ّ رأسه اصله. ج، اصل. (از قطر المحیط). مار خرد و یا کلان که از دم و یا نفس خود هلاک میگرداند. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). ماریست خبیث و او را یک پا باشد که بر آن ایستد و بچرخد. بعضی گویند اصله مارافعی باشد و بعضی گفته اند ماریست بزرگ و ستبر و کوتاه. (از بحر الجواهر). بدترین مارهاست که بر مردم برجهد. نوعی از مار خرد قتال که اخبث انواع مارانست
لغت نامه دهخدا
(اَ صِلْ لَ)
جمع واژۀ صلاله یا صلال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به صلاله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صَحْ حَ / صِحْ حَ)
سبب تندرستی. (منتهی الارب) (آنندراج). سبب تندرستی. گوید: الصوم مصحه، و کذا السفر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَحَ)
سیاه زردی مایل. مؤنث: صحماء. ج، صحم. (منتهی الارب). دارای صحمه، گویند: حمار اصحم و اتان صحماء. (قطر المحیط). دارای سیاهی که به زردی زند یا برنگ خاکی که اندکی به سیاهی زند یا برنگ سرخی درآمیخته به سپیدی. (از اقرب الموارد). سیاه به زردی مایل. ج، صحم. یقال: حمار اصحم. (ناظم الاطباء) ، میل دادن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچسبانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان واقع در 28000 گزی جنوب قصبۀ رزن و 14000 گزی خاور شوسۀ رزن به همدان. محلی جلگه، سردسیر، مالاریایی و سکنۀ آن 1625 تن که شیعه و ترکی زبان اند. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوبات، صیفی، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه مالرو است. 5 باب دکان دارد. تابستان از طریق جاده اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، اصمئلال گیاه،در هم پیچیدن آن. (از اقرب الموارد). انبوه شدن گیاه و در هم پیچیدن آن. (از منتهی الارب) ، اصمئلال خبز، خشک و سخت گردیدن نان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
کل ّ. همه، گویند: اخذه بأصلته، ای کله بأصله و اصلتک، ای جمیع مالک. (از قطر المحیط). و ناظم الاطباء ذیل اصله آرد: اصل، یقال: اخذه بأصلته، گرفت آنرا با اصل آن یعنی همه آنرا. و صحیح ضبط قطر المحیط است
رجوع به اصله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لِ)
مأخوذ از اصله عربی. بن. بنه، نیک ستبر شدن شیر. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط). نیک ستبر شدن شیر بدانسان که چون پنیر گردد. (از اقرب الموارد) ، تر شدن زمین از باران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ صِمْ مَ)
جمع واژۀ صمام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ صِنْ نَ)
جمع واژۀ صنان. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به صنان شود، ذوالصّور، یعنی دارای میل. رجل اصور، ای مائل. کقوله: الی کل شخص فهو للسمع اصور. و هو اصور الی کذا، اذا امال عنقه و وجهه الیه،وی اصور بدانست هنگامی که گردن و رویش بدان کج شود. (از اقرب الموارد) ، کژگردن. ج، صور. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). گویند: فی عنقه صور، ای میل و عوج و هو اصور. (از اقرب الموارد) ، آرزومند و اندوهگن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
حمار اصحب، خر که رنگش مایل به سرخی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
سرخ سپیدآمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک به اصهب. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). و گویند: حمار اصحر و اتان صحراء. (از اقرب الموارد) ، اصداع الجمع، در اصطلاح صوفیه، فرق است بعد از جمع بظهور کثرت در وحدت و اعتبار کثرت در وحدت، کذا فی لطایف اللغات. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
مرد گلوگرفته و گرفته آواز. (منتهی الارب). مرد گلوگرفته آواز. (ناظم الاطباء). گران آواز. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ رُدْ دی)
موضعی است در شعر زهیر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ صِرْ رَ)
جمع واژۀ صرار. (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ صرار. (ناظم الاطباء). رجوع به صرار و صرار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حا)
هشیارتر
لغت نامه دهخدا
(اَ شِحْ حَ)
ج شحیح. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 60). بخیلان
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
جمع واژۀ صحن. (ناظم الاطباء) ، شتران خردسال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گوش فراداشتن.
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
مجتمع قوم. ج، اصد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جای جمع شدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
پیراهن کوچکی که در زیر جامه پوشند. ج، اصد، اصاد. (اقرب الموارد). و آنرا دختران خردسال پوشند. یا صدره است. (از قطر المحیط). رجوع به صدره شود. شاماک. (تاج المصادر بیهقی). اصیده. (قطر المحیط). رجوع به اصیده شود. مؤصده. (قطر المحیط). رجوع به مؤصده شود. پیراهن کوچک دختران خردسال یا پیراهن کوچک که زیر جامه پوشند. (آنندراج). پیراهن خرد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). پیراهن کوتاه که زیر جامه پوشند. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ صِدْ دَ)
جمع واژۀ صداد. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به صداد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صاحه
تصویر صاحه
شوره زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصله
تصویر اصله
یک ریشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصحا
تصویر اصحا
جمع صحیح درستان تندرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصحن
تصویر اصحن
جمع صحن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصده
تصویر اصده
زیرجامه، پیراهن کوچک پیراهنک، شاماک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصح
تصویر اصح
درست تر، تندرست تر، صحیح تر، سالمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحه
تصویر صحه
صحت درفارسی ویچورتی تیداک تندرستی، بهبودی، درستی بی آکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصله
تصویر اصله
((اَ لِ))
یک درخت، یک نهال، واحد شمارش درختان
فرهنگ فارسی معین