جدول جو
جدول جو

معنی اصبهبذی - جستجوی لغت در جدول جو

اصبهبذی(اِ بَ بَ / بُ)
منسوب به اسپهبذ. رجوع به اسپهبذ و اصبهبذ و الجماهر بیرونی ص 70 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصبهانی
تصویر اصبهانی
از مردم اصفهان
فرهنگ فارسی عمید
(اِ بَ)
ابوربیعه مموله بن عبدالله خویی اصفهانی نحوی. نزیل دمشق بود و بسال 230 هجری قمری درگذشت. صاحب عیون التواریخ آرد: او را تصنیفات بسیاریست که از آنجمله است الجماهر، در نحو. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 472). و رجوع به ابوربیعه و مموله شود
قاسم بن فضل حافظ ابوعبدالله اصبهانی. متوفی بسال 489 هجری قمری از محدثان بود. او راست: اربعون فی الحدیث. التثقیفات طائفه من اجزاءالحدیث. الفوائد المنقاه فی الحدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 827). و رجوع به ابوعبدالله و قاسم ثقفی شود
احمد بن سعد کاتب ابوالحسین اصفهانی. متوفی بسال 350 هجری قمری او راست: فقرالبلغاء. کتاب الحلی و الثیاب. کتاب المنطق. کتاب الهجاء. (از اسماءالمؤلفین ج 1ستون 63). و رجوع به احمد بن سعد و ابوالحسین شود
خواهرزادۀ کورتکین بود و کورتکین از رجال عصر المتقی بالله (اوایل قرن 4 هجری) بشمار میرفت. و اصبهانی را به واسط فرستاد و او جوانی زیباروی بود و سپاهی باوی به واسط رفت. رجوع به الاوراق ص 204 و 205 شود
محمد بن یحیی بن منده عبدی، مکنی به ابوعبدالله. متوفی 301 هجری قمری از مورخان بنام و حافظان موثق حدیث بود. او راست: تاریخ اصفهان. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 1000). و رجوع به ابوعبدالله و بنی منده شود
حافظ ابوجعفر احمد بن مهدی بن رستم اصبهانی. از زاهدان و محدثان بود و بسال 272 هجری قمری درگذشت. او راست: المسند فی الحدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 50). و رجوع به احمد و حافظ و ابوجعفر شود
ابوالمنذر نعمان بن عبدالسلام تمیمی اصبهانی. محدث بود و بسال 183 هجری قمری درگذشت. او راست رساله هایی در حدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 495). و رجوع به ابوالمنذر و نعمان بن عبدالسلام شود
خالد بن ابی الفرج علی اصبهانی. از فقیهان و ادیبان بود و تاریخ وفات او بدست نیامد. او راست: مراتب الفقها. منهاج التعبیر. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 343). و رجوع به خالد شود
اسماعیل بن عبدالله بن مسعود عبدی اصبهانی، مکنی به ابوبشر حافظ متقنی بود. متوفی 267 هجری قمری او راست: الفواید در حدیث در هشت جزء.. و رجوع به اسماعیل شود
ابوطاهر احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن ابراهیم سلفی اصفهانی. رجوع به ابوطاهر و احمد و عیون الانباء ج 2 ص 191 شود
علی بن حسین. رجوع به ابوالفرج اصفهانی و معجم المطبوعات و اسماءالمؤلفین و اعلام زرکلی و فهرست عیون الانباء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ بی ی)
منسوب به اصهب. و تأنیث آن اصهبیه است. رجوع به اصهب و اصهبیه و اصهبیات شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ هی ی)
فارس. سواره. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ بَ)
اسبهبد. اسپهبذ. اسپاهبذ (از: اسپاه، سپاه و لشکر + بذ، مزید مؤخر) بمعنی فرمانده سپاه و قائد عسکر و معرب آن اسفهبذ و صبهبذ است. (المعرب جوالیقی ص 218).
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ بُ)
اسبهبد. کوره ای در طبرستان و شاید بنام بعض ملوک آن ناحیه نامیده شده باشد. (معجم البلدان) : چون لشکرها جمع شد فرمان فرمود (الجایتو) که از چهار راه بگیلان درآیند والا (کذا) امیر چوپان را مقرر فرمود که از راه اردبیل بحدود سباده و اسبهبد و کسکر و آن نواحی درآید. (ذیل جامع التواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 11)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ بَ / بُ)
منسوب به اصفهبد، ظلیم اصک، شترمرغ نر سست زانو، قوی و توانا تندار سخت خلقت از مردم و جز آن. (منتهی الارب). قوی از مردمان و جز آنان. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
نسبتی است به مشهورترین شهر جبال. و چنانکه برخی گفته اند کلمه فارسی است مرکب از سپاه و ’ان’ علامت جمع، چون گروههای سپاهیان ساسانیان (اکاسره) مانند لشکریان فارس و کرمان و اهواز و جبال هنگامی که برای آنان واقعه و پیکاری روی میداد در آن شهر گرد می آمدند. (از انساب سمعانی). و رجوع به اصباهان و اصبهان و اصفهان و اصفهانی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
از دیه های ساوه. (تاریخ قم ص 140)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ بَ ذی یَ)
نوعی از دراهم عراق است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به کتاب النقود ص 34 شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ بَ / بُ)
شهریست به دیلم که پادشاه آن ناحیه در آن سکونت داشت و میان آن و دریا دو میل فاصله بود. (از معجم البلدان). شهریست به بلاد دیلم. (منتهی الارب) (قاموس الاعلام). و رجوع به اسپهبدان واصفهبدان و مراصدالاطلاع و مرآت البلدان ج 1 ص 68 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ بَ / بُ)
در اصل زبان پارسی لقبی بود که بر پادشاهان طبرستان اطلاق میشد چنانکه پادشاهان فارس (ایران) را کسری (خسرو) و پادشاهان ترک را خاقان و پادشاهان روم را قیصر میخوانند. (از معجم البلدان). لقب ملوک طبرستان بود. (از المعرب جوالیقی ص 218 س 12). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و اسپهبد و اصبهبذ و سپهبد و اسپهبدان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ بَ / بُ)
قلعه ای بسیار بلند بسیستان بود. صاحب ترجمه تاریخ یمینی آرد: و در شهور سنۀ تسعین و ثلثمائه (390 هجری قمری) به انتقام این واقعه به سیستان رفت و خلف در حصار قلعۀ اصبهبذ نشست، قلعه ای که حلیف سماک و الیف افلاک است، ابر در دامن حضیضش خیمه زند و ستاره پیرامن اوجش طواف کند، هلال چون ماهیچه ای بر شرف برجش و زحل چون کوکبی بر آستانۀ قصرش:
از بلندیش فرق نتوان کرد
آتش دیده بان ز جرم زحل.
و خلف در مضیق آن حصار بیقرار شد. (از ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 200 مطابق ص 244 نسخۀ چاپی)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ بَ / بُ)
صاحب المعرب ذیل صبهبذ آرد: فارسی معرب است و آن در دیلم مانند امیر در عربست. جریر گوید:
اذا افتخروا عدوا الصبهبذ منهم
و کسری و آل الهرمزان و قیصرا.
(المعرب جوالیقی ص 218).
و در حاشیۀ آن آمده است:... صاحب اللسان این کلمه را در باب ذال فصل الف بلفظ اصبهبذ آورده و همزۀ آنرا بکسر نشان داده است. و ازهری آنرا عجمی دانسته و گوید: صاد آن دراصل سین بوده است. و ادی شیر گوید: اسبهبذ بفارسی بمعنی سردار و قائد لشکر است. و رجوع به اسپهبذ و الجماهر بیرونی ص 77 و ملل و نحل شهرستانی چ مطبعۀ حجازی قاهره ج 2 ص 84 و 88 شود. و سیوطی آرد: لقب ملک طبرستان است یعنی بر همه پادشاهان طبرستان اطلاق میشد. (تاریخ الخلفا ص 264). و رجوع به قاموس الاعلام شود.
- نور اصبهبذ (اسپهبد) ، در تداول حکمت اشراق بر نور مجردی اطلاق شود که مدبر انوار باشد زیرا اسپهبد بزبان پهلوی رئیس سپاه یا سردار سپاه است و نفس ناطقه رئیس بدن و کلیۀ قوای آن باشد و ازاینرو اسپهبد بدن است. (از حکمهالاشراق ص 147). و رجوع به اسپهبد و اسفهبد و سپهبد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
عوف بن کعب بن حرث بن سعد بن عمرو بن ذهل بن مران بن جعفی بن سعد. تیره ای از جعفی است و منسوب به اصهب. و بسیاری به وی منسوب اند از آنجمله شراحیل بن شیطان بن حرث بن اصهب جعفی اصهبی، که قیس بن سلمه بن شراحیل از فرزندان اوست و وی را صحبتی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب چ قاهره ص 57)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصبهبذ
تصویر اصبهبذ
پارسی تازی شده اسپهبد سپاهبد سپهبد
فرهنگ لغت هوشیار