ابوربیعه مموله بن عبدالله خویی اصفهانی نحوی. نزیل دمشق بود و بسال 230 هجری قمری درگذشت. صاحب عیون التواریخ آرد: او را تصنیفات بسیاریست که از آنجمله است الجماهر، در نحو. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 472). و رجوع به ابوربیعه و مموله شود قاسم بن فضل حافظ ابوعبدالله اصبهانی. متوفی بسال 489 هجری قمری از محدثان بود. او راست: اربعون فی الحدیث. التثقیفات طائفه من اجزاءالحدیث. الفوائد المنقاه فی الحدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 827). و رجوع به ابوعبدالله و قاسم ثقفی شود احمد بن سعد کاتب ابوالحسین اصفهانی. متوفی بسال 350 هجری قمری او راست: فقرالبلغاء. کتاب الحلی و الثیاب. کتاب المنطق. کتاب الهجاء. (از اسماءالمؤلفین ج 1ستون 63). و رجوع به احمد بن سعد و ابوالحسین شود خواهرزادۀ کورتکین بود و کورتکین از رجال عصر المتقی بالله (اوایل قرن 4 هجری) بشمار میرفت. و اصبهانی را به واسط فرستاد و او جوانی زیباروی بود و سپاهی باوی به واسط رفت. رجوع به الاوراق ص 204 و 205 شود محمد بن یحیی بن منده عبدی، مکنی به ابوعبدالله. متوفی 301 هجری قمری از مورخان بنام و حافظان موثق حدیث بود. او راست: تاریخ اصفهان. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 1000). و رجوع به ابوعبدالله و بنی منده شود حافظ ابوجعفر احمد بن مهدی بن رستم اصبهانی. از زاهدان و محدثان بود و بسال 272 هجری قمری درگذشت. او راست: المسند فی الحدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 50). و رجوع به احمد و حافظ و ابوجعفر شود ابوالمنذر نعمان بن عبدالسلام تمیمی اصبهانی. محدث بود و بسال 183 هجری قمری درگذشت. او راست رساله هایی در حدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 495). و رجوع به ابوالمنذر و نعمان بن عبدالسلام شود خالد بن ابی الفرج علی اصبهانی. از فقیهان و ادیبان بود و تاریخ وفات او بدست نیامد. او راست: مراتب الفقها. منهاج التعبیر. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 343). و رجوع به خالد شود اسماعیل بن عبدالله بن مسعود عبدی اصبهانی، مکنی به ابوبشر حافظ متقنی بود. متوفی 267 هجری قمری او راست: الفواید در حدیث در هشت جزء.. و رجوع به اسماعیل شود ابوطاهر احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن ابراهیم سلفی اصفهانی. رجوع به ابوطاهر و احمد و عیون الانباء ج 2 ص 191 شود علی بن حسین. رجوع به ابوالفرج اصفهانی و معجم المطبوعات و اسماءالمؤلفین و اعلام زرکلی و فهرست عیون الانباء شود
ابوربیعه مموله بن عبدالله خویی اصفهانی نحوی. نزیل دمشق بود و بسال 230 هجری قمری درگذشت. صاحب عیون التواریخ آرد: او را تصنیفات بسیاریست که از آنجمله است الجماهر، در نحو. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 472). و رجوع به ابوربیعه و مموله شود قاسم بن فضل حافظ ابوعبدالله اصبهانی. متوفی بسال 489 هجری قمری از محدثان بود. او راست: اربعون فی الحدیث. التثقیفات طائفه من اجزاءالحدیث. الفوائد المنقاه فی الحدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 827). و رجوع به ابوعبدالله و قاسم ثقفی شود احمد بن سعد کاتب ابوالحسین اصفهانی. متوفی بسال 350 هجری قمری او راست: فقرالبلغاء. کتاب الحلی و الثیاب. کتاب المنطق. کتاب الهجاء. (از اسماءالمؤلفین ج 1ستون 63). و رجوع به احمد بن سعد و ابوالحسین شود خواهرزادۀ کورتکین بود و کورتکین از رجال عصر المتقی بالله (اوایل قرن 4 هجری) بشمار میرفت. و اصبهانی را به واسط فرستاد و او جوانی زیباروی بود و سپاهی باوی به واسط رفت. رجوع به الاوراق ص 204 و 205 شود محمد بن یحیی بن منده عبدی، مکنی به ابوعبدالله. متوفی 301 هجری قمری از مورخان بنام و حافظان موثق حدیث بود. او راست: تاریخ اصفهان. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 1000). و رجوع به ابوعبدالله و بنی منده شود حافظ ابوجعفر احمد بن مهدی بن رستم اصبهانی. از زاهدان و محدثان بود و بسال 272 هجری قمری درگذشت. او راست: المسند فی الحدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 50). و رجوع به احمد و حافظ و ابوجعفر شود ابوالمنذر نعمان بن عبدالسلام تمیمی اصبهانی. محدث بود و بسال 183 هجری قمری درگذشت. او راست رساله هایی در حدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 495). و رجوع به ابوالمنذر و نعمان بن عبدالسلام شود خالد بن ابی الفرج علی اصبهانی. از فقیهان و ادیبان بود و تاریخ وفات او بدست نیامد. او راست: مراتب الفقها. منهاج التعبیر. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 343). و رجوع به خالد شود اسماعیل بن عبدالله بن مسعود عبدی اصبهانی، مکنی به ابوبشر حافظ متقنی بود. متوفی 267 هجری قمری او راست: الفواید در حدیث در هشت جزء.. و رجوع به اسماعیل شود ابوطاهر احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن ابراهیم سلفی اصفهانی. رجوع به ابوطاهر و احمد و عیون الانباء ج 2 ص 191 شود علی بن حسین. رجوع به ابوالفرج اصفهانی و معجم المطبوعات و اسماءالمؤلفین و اعلام زرکلی و فهرست عیون الانباء شود
نسبتی است به مشهورترین شهر جبال. و چنانکه برخی گفته اند کلمه فارسی است مرکب از سپاه و ’ان’ علامت جمع، چون گروههای سپاهیان ساسانیان (اکاسره) مانند لشکریان فارس و کرمان و اهواز و جبال هنگامی که برای آنان واقعه و پیکاری روی میداد در آن شهر گرد می آمدند. (از انساب سمعانی). و رجوع به اصباهان و اصبهان و اصفهان و اصفهانی شود
نسبتی است به مشهورترین شهر جبال. و چنانکه برخی گفته اند کلمه فارسی است مرکب از سپاه و ’ان’ علامت جمع، چون گروههای سپاهیان ساسانیان (اکاسره) مانند لشکریان فارس و کرمان و اهواز و جبال هنگامی که برای آنان واقعه و پیکاری روی میداد در آن شهر گرد می آمدند. (از انساب سمعانی). و رجوع به اصباهان و اصبهان و اصفهان و اصفهانی شود
محمد بن عمر بن احمد اصبهانی مدینی، مکنی به ابوموسی. (401- 481 هجری قمری) از حافظان حدیث بود و در آن علم تصنیف کرد. در اصفهان به دنیا آمد و در آن شهر درگذشت. به بغداد و همدان نیز سفر کرد. او راست: الاخبار الطوال. اللطایف (خطی) ، در حدیث. الوظایف. عوالی التابعین. المغیث که در آن کتاب الغریبین هروی را تکمیل کرده است. الزیادات که ذیلی بر انساب مقدسی است. و چنانکه در وفیات الاعیان و جز آن آمده است نسبت مدینی به شهر اصفهان است. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 958). و رجوع به ابوموسی شود
محمد بن عمر بن احمد اصبهانی مدینی، مکنی به ابوموسی. (401- 481 هجری قمری) از حافظان حدیث بود و در آن علم تصنیف کرد. در اصفهان به دنیا آمد و در آن شهر درگذشت. به بغداد و همدان نیز سفر کرد. او راست: الاخبار الطوال. اللطایف (خطی) ، در حدیث. الوظایف. عوالی التابعین. المغیث که در آن کتاب الغریبین هروی را تکمیل کرده است. الزیادات که ذیلی بر انساب مقدسی است. و چنانکه در وفیات الاعیان و جز آن آمده است نسبت مدینی به شهر اصفهان است. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 958). و رجوع به ابوموسی شود
طاهر بن عرب بن ابراهیم بن احمد اصبهانی مقری. متوفی بسال 786 هجری قمری از عالمان دین بود. او راست: قصیده الطاهریه فی القراآت العشره. نظم الجواهر که قصیده ایست دراختلافات آیات. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 431)
طاهر بن عرب بن ابراهیم بن احمد اصبهانی مقری. متوفی بسال 786 هجری قمری از عالمان دین بود. او راست: قصیده الطاهریه فی القراآت العشره. نظم الجواهر که قصیده ایست دراختلافات آیات. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 431)
ابومنصور محمد بن علی اصبهانی نحوی و لغوی. از ندیمان صاحب بن عباد بود و بسال 486 هجری قمری درگذشت و گویند در سال 416 حیات داشت. او راست: ابنیهالافعال. انتهازالارب فی تفسیر المقلوب من کلام العرب. الشامل در لغت. شرح الفصیح تألیف ثعلب در لغت. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 76). و همین مؤلف درج 2 ستون 63 اصبهانی دیگری بنام محمد بن عمر اصبهانی مکنی به ابومنصور نحوی نقل کرده و گوید وی بسال 415حیات داشته و کتاب ابنیهالافعال را به وی نسبت داده است. همچنین در ستون 69 همین جلد اصبهانی دیگری بنام محمد بن احمد آمده است که شرح فصیح ثعلب به وی نسبت داده شده است. و رجوع به اصبهانی محمد بن احمد شود
ابومنصور محمد بن علی اصبهانی نحوی و لغوی. از ندیمان صاحب بن عباد بود و بسال 486 هجری قمری درگذشت و گویند در سال 416 حیات داشت. او راست: ابنیهالافعال. انتهازالارب فی تفسیر المقلوب من کلام العرب. الشامل در لغت. شرح الفصیح تألیف ثعلب در لغت. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 76). و همین مؤلف درج 2 ستون 63 اصبهانی دیگری بنام محمد بن عمر اصبهانی مکنی به ابومنصور نحوی نقل کرده و گوید وی بسال 415حیات داشته و کتاب ابنیهالافعال را به وی نسبت داده است. همچنین در ستون 69 همین جلد اصبهانی دیگری بنام محمد بن احمد آمده است که شرح فصیح ثعلب به وی نسبت داده شده است. و رجوع به اصبهانی محمد بن احمد شود
اشعث بن عبدالملک الحرّانی. محدث و از موالی است. محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
اشعث بن عبدالملک الحرّانی. محدث و از موالی است. محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
الحاج یوسف فرنسیس، وی در حاصبیا پرورش یافت و اسب شناس بود، وفات 1892 میلادی او راست: سراج اللیل فی سروج الخیل، محتوی قواعد اسب سواری و کیفیت ادارۀ اسب و بیطرۀ آن، چ بیروت 1881 میلادی
الحاج یوسف فرنسیس، وی در حاصبیا پرورش یافت و اسب شناس بود، وفات 1892 میلادی او راست: سراج اللیل فی سروج الخیل، محتوی قواعد اسب سواری و کیفیت ادارۀ اسب و بیطرۀ آن، چ بیروت 1881 میلادی
دیه اصفهانک در سه فرسنگی اصفهان واقع بود. حمدالله مستوفی در فصل ’در ذکر مسافات طرق’ آرد: از اصفهان تا دیه اصفهانک سه فرسنگ، ازو تا دیه مهیار که سرحد ملک فارس است پنج فرسنگ... (از نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ 3 ص 184). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: دهی است از دهستان کرارج بخش حومه شهرستان اصفهان واقع در 10000 گزی جنوب خاوری اصفهان و 6000 گزی خاور شوسۀ اصفهان بشیراز. جلگه، معتدل و سکنۀ آن 152 تن است که بفارسی سخن میگویند. آب آن از رودخانه و چاه تأمین میشود و محصول آن غلات، ذرت، پنبه و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه آن ماشین رو است. نمونۀ مزرعۀ کشاورزی در این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دیه اصفهانک در سه فرسنگی اصفهان واقع بود. حمدالله مستوفی در فصل ’در ذکر مسافات طرق’ آرد: از اصفهان تا دیه اصفهانک سه فرسنگ، ازو تا دیه مهیار که سرحد ملک فارس است پنج فرسنگ... (از نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ 3 ص 184). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: دهی است از دهستان کرارج بخش حومه شهرستان اصفهان واقع در 10000 گزی جنوب خاوری اصفهان و 6000 گزی خاور شوسۀ اصفهان بشیراز. جلگه، معتدل و سکنۀ آن 152 تن است که بفارسی سخن میگویند. آب آن از رودخانه و چاه تأمین میشود و محصول آن غلات، ذرت، پنبه و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه آن ماشین رو است. نمونۀ مزرعۀ کشاورزی در این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
ثریدانبخانی، ثرید که در آن بخار و گرمی باشد یا طعامی است که نان کاک را در روغن زیت (زیتون) بریان کنند تا بیاماسد و بر آن آب افشارند پس نرم و فروهشته گردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
ثریدانبخانی، ثرید که در آن بخار و گرمی باشد یا طعامی است که نان کاک را در روغن زیت (زیتون) بریان کنند تا بیاماسد و بر آن آب افشارند پس نرم و فروهشته گردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
معرب اسپاهان است، و آن شهریست مشهور در عراق و نام اصلی او این است. (برهان) (آنندراج) .و صاحب منتهی الارب کلمه اصبهان را بنقل از صاحب قاموس مشتق از اصّت الناقه آورده است که بمعنی سخت گردیدن گوشت ناقه و محکم شدن پیوستگی الواح آن و بسیارشیر شدن ناقه است و اگرچه گفته های وی مبتنی بر تخیلات بی پایه است لیکن از نظر سنت لغویان و نشان دادن تحولاتی که درباره مفهوم کلمه روی داده است عیناً نقل میشود: قال صاحب القاموس و منه (یعنی از اصّت ) اصبهان نام شهر مشهور اصل آن اصّت بهان بود، یعنی فربه شد زن صاحب ملاحت، نامیده شد بدان برای حسن هوا و شیرینی آب و بسیاری فواکه، پس بحذف بعض حروف تخفیف کردند، و صواب آنست که کلمه اعجمی است و گاهی همزه را مکسور هم خوانند و گاهی با را به فا بدل کنند و اصل آن اسپاهان بود بصیغۀ جمع زیرا که آنها سکان آن شهر بودند یا برای آنکه هرگاه نمرود ساکنان آن شهر را برای جنگ کسی که در آسمان است خواند در جواب او نوشتند: اسپاه آن نه که باخدا جنگ کند. یا مشتق است از اصّت. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس آرد: اما درباره آنچه از صحت هوای آن یاد شد مسعربن مهلهل گوید: اصبهان دارای هوای سالم و فضای پاکیزه و تهی از همه حشرات است. در خاک آن مردگان نمی پوسند و بوی گوشت در هوای آن دگرگونه نشود هرچند پس از پخته شدن یک ماه در دیگ بماند و چه بسا که گوری چندهزارساله از زیر خاک پیدا شده است و دیده اند مرده در آن هیچگونه تغییری نکرده است. خاک اصفهان بهترین خاک روی زمین است، سیب در آن مدت هفت سال تر و تازه میماند و گندم در آن سرزمین چنانکه در دیگر شهرها تباه میشود دچار آفت نمیگردد. یاقوت گوید: شهری از بلدان معروفست و در وصف بزرگی آن مبالغه میکنند و حد میانه روی را به اسراف میکشانند، و کلمه مزبور نام سراسر آن اقلیم است. هیثم بن عدی گوید: اصبهان 16رستاق است و هر رستاقی بجز قرای جدید دارای 360 قریۀ قدیم است و آب زندرود آن در نهایت گوارایی و شیرینی و پاکیزگی است چنانکه یکی از شاعران در وصف آن گفته است: لست آسی من اصبهان علی شی - ء سوی مائها الرحیق الزلال و نسیم الصباء منخرق الری ح و جو صاف علی کل حال و لها الزعفران و العسل الما - ذی ﱡ والصافنات تحت الجلال. و بهمین سبب حجاج به یکی از کسانی که وی را به حکومت اصبهان تعیین کرد گفت: ترا به فرمانروایی شهری برگزیدم که سنگ آن کحل (سرمه) و مگس آن زنبور عسل و گیاه آن زعفران است. و گفته اند یکی از خصوصیت های هوای آن اینست که بخل میپرورد و بهمین سبب در آن کریمی دیده نمیشود و در برخی از اخبار آمده است که دجال از اصبهان بیرون می آید، و گاه باء آن به فا بدل شود و گویند اصفهان... و گاه همزۀ آن حذف شودو صفاهان گویند و اسباهان جمع اسباه و ’هان’ علامت جمع است. و ابن درید گویداصبهان اسم مرکب است از اصب (اسب) بمعنی شهر و ’هان’ بمعنی سواره و بنابرین کلمه مزبور بمعنی شهر سواران است. ولی یاقوت این گفته را رد کرده و گفته است صحیح آنست که اصب در زبان فارسی بمعنی سوار و ’هان’ گویا دلیل جمع است و بنابرین کلمه بمعنی سواران است واصبهی بمعنی سواره است... و مراد صاحب قاموس از سپاهان، لشکریانی است که بمخالفت با ضحاک برخاستند و مردم هم با آنان همراه شدند تا وی را برانداختند و افریدون نیای ساسانیان را بر تخت نشاندند چنانکه در تاریخ بتفصیل آمده است و از اینرو چنانکه یاقوت اشاره کرده است تنها مردم اصبهان بودند که لوای ساسانیان برافراشتند و حمزه بن حسن در اشتقاق این کلمه وجه نیکی قائل شده و گفته است: کلمه یادکرده در فارسی جمع اسپاه بمعنی جند و هم به معنی سگ است و همچنین سگ هم بمعنی جند و هم بمعنی کلب است و این دو نام با هم در عمل تناسب دارند زیرا کار هر دو حراست و نگهبانی است و مخفف آن سپه است و بنابرین این دو کلمه را جمع بستند و دو شهر را که مرکز سپاهیان سواره بود بدانها نامیدند و یکی را اسپهان و دیگری را سکستان، سکان (سجستان، سیستان) خواندند، ولی در برهان قاطع این معنی یافت نشد و بنابرین نظر مزبور را با تردید باید تلقی کرد. برخی از مورخان هم گفته اند شهر مزبور بنام اصبهان بن فلوج بن لنطی بن یونان بن یافث است. و ابن کلبی گوید: بنام اصبهان بن فلوج بن سام بن نوح است... یاقوت گوید: در این روزگار بسبب فتنه انگیزیهای فراوان و تعصب میان شافعیان و حنفیان و جنگهای پیاپی میان این دوگروه، ویرانی بسیار بدان شهر راه یافته است چنانکه هر طایفه ای غلبه کند کوی دیگری را غارت میکند و ویران میسازد و میسوزد و بهمین سبب کمتر دولت یا سلطانی در آن دوام می یابد تا به اصلاح مفاسد آن بپردازد و این وضع در رساتیق و قرای آن که هر یک بمنزلۀ شهریست نیز وجود دارد. گفتۀ یاقوت مربوط به قرن ششم هجریست وگرنه هم اکنون و پیش از این زمان یعنی از قرن هشتم رفض و تشیع بر آن شهر غلبه یافته و مانند دیگر شهرهای ایران از قبیل استراباد و یزد و قم و کاشان و قزوین و جز آنها بکلی تسنن از آن رخت بربسته است. (از تاج العروس) : و سبب جدا کردن آن (قم) از اصباهان و وقت شهر ساختن آن. (تاریخ قم ص 20). و رجوع به اصبهان و اصفهان و اسپاهان و صفاهان شود
معرب اسپاهان است، و آن شهریست مشهور در عراق و نام اصلی او این است. (برهان) (آنندراج) .و صاحب منتهی الارب کلمه اصبهان را بنقل از صاحب قاموس مشتق از اَصَّت الناقه آورده است که بمعنی سخت گردیدن گوشت ناقه و محکم شدن پیوستگی الواح آن و بسیارشیر شدن ناقه است و اگرچه گفته های وی مبتنی بر تخیلات بی پایه است لیکن از نظر سنت لغویان و نشان دادن تحولاتی که درباره مفهوم کلمه روی داده است عیناً نقل میشود: قال صاحب القاموس و منه (یعنی از اَصَّت ْ) اصبهان نام شهر مشهور اصل آن اَصَّت ْ بَهان ُ بود، یعنی فربه شد زن صاحب ملاحت، نامیده شد بدان برای حسن هوا و شیرینی آب و بسیاری فواکه، پس بحذف بعض حروف تخفیف کردند، و صواب آنست که کلمه اعجمی است و گاهی همزه را مکسور هم خوانند و گاهی با را به فا بدل کنند و اصل آن اسپاهان بود بصیغۀ جمع زیرا که آنها سکان آن شهر بودند یا برای آنکه هرگاه نمرود ساکنان آن شهر را برای جنگ کسی که در آسمان است خواند در جواب او نوشتند: اسپاه آن نه که باخدا جنگ کند. یا مشتق است از اصّت. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس آرد: اما درباره آنچه از صحت هوای آن یاد شد مسعربن مهلهل گوید: اصبهان دارای هوای سالم و فضای پاکیزه و تهی از همه حشرات است. در خاک آن مردگان نمی پوسند و بوی گوشت در هوای آن دگرگونه نشود هرچند پس از پخته شدن یک ماه در دیگ بماند و چه بسا که گوری چندهزارساله از زیر خاک پیدا شده است و دیده اند مرده در آن هیچگونه تغییری نکرده است. خاک اصفهان بهترین خاک روی زمین است، سیب در آن مدت هفت سال تر و تازه میماند و گندم در آن سرزمین چنانکه در دیگر شهرها تباه میشود دچار آفت نمیگردد. یاقوت گوید: شهری از بلدان معروفست و در وصف بزرگی آن مبالغه میکنند و حد میانه روی را به اسراف میکشانند، و کلمه مزبور نام سراسر آن اقلیم است. هیثم بن عدی گوید: اصبهان 16رستاق است و هر رستاقی بجز قرای جدید دارای 360 قریۀ قدیم است و آب زندرود آن در نهایت گوارایی و شیرینی و پاکیزگی است چنانکه یکی از شاعران در وصف آن گفته است: لست آسی من اصبهان علی شَی - ء سوی مائها الرحیق الزلال و نسیم الصباء منخرق الریَ َح و جو صاف علی کل حال و لها الزعفران و العسل الما - ذی ﱡ والصافنات تحت الجلال. و بهمین سبب حجاج به یکی از کسانی که وی را به حکومت اصبهان تعیین کرد گفت: ترا به فرمانروایی شهری برگزیدم که سنگ آن کحل (سرمه) و مگس آن زنبور عسل و گیاه آن زعفران است. و گفته اند یکی از خصوصیت های هوای آن اینست که بخل میپرورد و بهمین سبب در آن کریمی دیده نمیشود و در برخی از اخبار آمده است که دجال از اصبهان بیرون می آید، و گاه باء آن به فا بدل شود و گویند اصفهان... و گاه همزۀ آن حذف شودو صفاهان گویند و اسباهان جمع اِسباه و ’هان’ علامت جمع است. و ابن درید گویداصبهان اسم مرکب است از اصب (اسب) بمعنی شهر و ’هان’ بمعنی سواره و بنابرین کلمه مزبور بمعنی شهر سواران است. ولی یاقوت این گفته را رد کرده و گفته است صحیح آنست که اصب در زبان فارسی بمعنی سوار و ’هان’ گویا دلیل جمع است و بنابرین کلمه بمعنی سواران است واصبهی بمعنی سواره است... و مراد صاحب قاموس از سپاهان، لشکریانی است که بمخالفت با ضحاک برخاستند و مردم هم با آنان همراه شدند تا وی را برانداختند و افریدون نیای ساسانیان را بر تخت نشاندند چنانکه در تاریخ بتفصیل آمده است و از اینرو چنانکه یاقوت اشاره کرده است تنها مردم اصبهان بودند که لوای ساسانیان برافراشتند و حمزه بن حسن در اشتقاق این کلمه وجه نیکی قائل شده و گفته است: کلمه یادکرده در فارسی جمع اسپاه بمعنی جند و هم به معنی سگ است و همچنین سگ هم بمعنی جند و هم بمعنی کلب است و این دو نام با هم در عمل تناسب دارند زیرا کار هر دو حراست و نگهبانی است و مخفف آن سپه است و بنابرین این دو کلمه را جمع بستند و دو شهر را که مرکز سپاهیان سواره بود بدانها نامیدند و یکی را اسپهان و دیگری را سکستان، سکان (سجستان، سیستان) خواندند، ولی در برهان قاطع این معنی یافت نشد و بنابرین نظر مزبور را با تردید باید تلقی کرد. برخی از مورخان هم گفته اند شهر مزبور بنام اصبهان بن فلوج بن لنطی بن یونان بن یافث است. و ابن کلبی گوید: بنام اصبهان بن فلوج بن سام بن نوح است... یاقوت گوید: در این روزگار بسبب فتنه انگیزیهای فراوان و تعصب میان شافعیان و حنفیان و جنگهای پیاپی میان این دوگروه، ویرانی بسیار بدان شهر راه یافته است چنانکه هر طایفه ای غلبه کند کوی دیگری را غارت میکند و ویران میسازد و میسوزد و بهمین سبب کمتر دولت یا سلطانی در آن دوام می یابد تا به اصلاح مفاسد آن بپردازد و این وضع در رساتیق و قرای آن که هر یک بمنزلۀ شهریست نیز وجود دارد. گفتۀ یاقوت مربوط به قرن ششم هجریست وگرنه هم اکنون و پیش از این زمان یعنی از قرن هشتم رفض و تشیع بر آن شهر غلبه یافته و مانند دیگر شهرهای ایران از قبیل استراباد و یزد و قم و کاشان و قزوین و جز آنها بکلی تسنن از آن رخت بربسته است. (از تاج العروس) : و سبب جدا کردن آن (قم) از اصباهان و وقت شهر ساختن آن. (تاریخ قم ص 20). و رجوع به اصبهان و اصفهان و اسپاهان و صفاهان شود
جمع واژۀ اصبهانه. شهریست در سرزمین فارس. (از معجم البلدان) (مراصد). حمدالله مستوفی در ضمن بیان خطۀ شبانکاره گوید اصطهبنات شهری پردرخت است، هوای معتدل دارد و از هر نوع در آن بود و آب روان بسیار دارد و در آن حدود قلعه ای محکم است، وقت نزاع سلاجقه با شبانکاریان اتابک چاولی آنرا خراب کرد و بعد از آن معمور کردند... برحسب گفتار یکی از محققان اصطهبنات است نه اصبهانات و قصبه ایست نه شهر یعنی برزخ میان شهر و ده. (ازمرآت البلدان ج 1 ص 44). و رجوع به همان صفحه شود
جَمعِ واژۀ اصبهانه. شهریست در سرزمین فارس. (از معجم البلدان) (مراصد). حمدالله مستوفی در ضمن بیان خطۀ شبانکاره گوید اصطهبنات شهری پردرخت است، هوای معتدل دارد و از هر نوع در آن بود و آب روان بسیار دارد و در آن حدود قلعه ای محکم است، وقت نزاع سلاجقه با شبانکاریان اتابک چاولی آنرا خراب کرد و بعد از آن معمور کردند... برحسب گفتار یکی از محققان اصطهبنات است نه اصبهانات و قصبه ایست نه شهر یعنی برزخ میان شهر و ده. (ازمرآت البلدان ج 1 ص 44). و رجوع به همان صفحه شود
سیدعبدالله (آیهالله). از روحانیان طراز اول تهران و رهبر شجاع آزادیخواهان، در انقلاب مشروطیت. وی رهبری مشروطه طلبان را برعهده داشت و با همکاری سید محمد طباطبائی با نیروهای استبداد مبارزه کرد و پس از پیروزی انقلاب و استقرار حکومت مشروطه در تیرماه 1288هجری شمسی بوسیلۀ چندین ناشناس در خانه خود بقتل رسید. (فرهنگ فارسی معین)
سیدعبدالله (آیهالله). از روحانیان طراز اول تهران و رهبر شجاع آزادیخواهان، در انقلاب مشروطیت. وی رهبری مشروطه طلبان را برعهده داشت و با همکاری سید محمد طباطبائی با نیروهای استبداد مبارزه کرد و پس از پیروزی انقلاب و استقرار حکومت مشروطه در تیرماه 1288هجری شمسی بوسیلۀ چندین ناشناس در خانه خود بقتل رسید. (فرهنگ فارسی معین)
دختر حاج عبدالرحیم خان بیگلربیگی. از زنان شاعر و فاضل قرن سیزدهم هجری است. از اشعار اوست: خال بکنج لب یکی طرۀ مشک فام دو وای بحال مرغ دل دانه یکی ّ و دام دو محتسب است و شیخ و من صحبت عشق در میان از چه کنم مجابشان پخته یکی ّ و خام دو. (از ریحانه الادب ج 6 ص 256). و رجوع به همین کتاب و الذریعه قسم اول ازجزء تاسع و فرهنگ سخنوران شود، برای تفصیل مجمل: اما السفینه فکانت لمساکین... و اما الغلام... (قرآن 18 79/ و 80) ، (اما کشتی، ازآن مسکینانی بود... و اما جوان...). (از منتهی الارب)، برای تأکید: اما زید فذاهب، عزم زید جزم است (برای رفتن) . (از منتهی الارب)، بمعنی لیکن. (غیاث اللغات). نویسندگان و گویندگان زبان فارسی از دیرباز در معنی استدراک استعمال کرده اند امروزه نیز در تداول فارسی زبانان در همان معنی بکار میرود، چنانکه گویند: خدا از حق اﷲ میگذرد اما از حق الناس نمیگذرد. خدا دیرگیر است، اما سختگیر است. لیکن. لکن. ولیکن. لیک. ولیک. ولی. پن: اما نکاح کردن بر رویهاست. (ترجمه تفسیر طبری). و خورشید را که داریم نه بدان داریم که گوییم این را پرستیم اما بجایگاه آن داریم که شما محراب دارید. (تاریخ سیستان). بزرگ مهتری است این احمد، اما آنرا آمده است تا انتقام کشد. (تاریخ بیهقی). گفتند فرمانبرداریم به هرچه فرماید اما مهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی). ولی موافقت می باید درمیان هر دو برادر... تا در جهان آنچه بکار آید ما را گردد، اما شرط آن است که از زرادخانه پنج هزار اشتربار سلاح... نزدیک ما فرستاده آید. (تاریخ بیهقی). اگر از کسی گناهی و تقصیری آمدی بزودی تأدیب نفرمودندی از جهت حق خدمت، اما او را به زندان فرستادندی تاچون کسی شفاعت کردی عفو فرمودندی. (نوروزنامه). امادر صبر و مواظبت تو خیره مانده بودم. (کلیله و دمنه). اما چون سوگند در میان است از جامه خانه خاص برای تشریف و مباهات... برگیرم. (کلیله و دمنه). و هرکه علم بداند و بدان کار نکند بمنزلت کسی باشد که مخافت راهی را میشناسد اما ارتکاب کند. (کلیله و دمنه). حاصل آن جاه ببین تا چه بود! سود بد اما بزیان شد چه سود! نظامی. نشاید خون سعدی را بباطل ریختن اما بیا سهل است اگر داری بخط خویش فرمانی. سعدی. اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند... (گلستان)
دختر حاج عبدالرحیم خان بیگلربیگی. از زنان شاعر و فاضل قرن سیزدهم هجری است. از اشعار اوست: خال بکنج لب یکی طرۀ مشک فام دو وای بحال مرغ دل دانه یکی ّ و دام دو محتسب است و شیخ و من صحبت عشق در میان از چه کنم مجابشان پخته یکی ّ و خام دو. (از ریحانه الادب ج 6 ص 256). و رجوع به همین کتاب و الذریعه قسم اول ازجزء تاسع و فرهنگ سخنوران شود، برای تفصیل مجمل: اما السفینه فکانت لمساکین... و اما الغلام... (قرآن 18 79/ و 80) ، (اما کشتی، ازآن مسکینانی بود... و اما جوان...). (از منتهی الارب)، برای تأکید: اما زید فذاهب، عزم زید جزم است (برای رفتن) . (از منتهی الارب)، بمعنی لیکن. (غیاث اللغات). نویسندگان و گویندگان زبان فارسی از دیرباز در معنی استدراک استعمال کرده اند امروزه نیز در تداول فارسی زبانان در همان معنی بکار میرود، چنانکه گویند: خدا از حق اﷲ میگذرد اما از حق الناس نمیگذرد. خدا دیرگیر است، اما سختگیر است. لیکن. لکن. ولیکن. لیک. ولیک. ولی. پَن: اما نکاح کردن بر رویهاست. (ترجمه تفسیر طبری). و خورشید را که داریم نه بدان داریم که گوییم این را پرستیم اما بجایگاه آن داریم که شما محراب دارید. (تاریخ سیستان). بزرگ مهتری است این احمد، اما آنرا آمده است تا انتقام کشد. (تاریخ بیهقی). گفتند فرمانبرداریم به هرچه فرماید اما مهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی). ولی موافقت می باید درمیان هر دو برادر... تا در جهان آنچه بکار آید ما را گردد، اما شرط آن است که از زرادخانه پنج هزار اشتربار سلاح... نزدیک ما فرستاده آید. (تاریخ بیهقی). اگر از کسی گناهی و تقصیری آمدی بزودی تأدیب نفرمودندی از جهت حق خدمت، اما او را به زندان فرستادندی تاچون کسی شفاعت کردی عفو فرمودندی. (نوروزنامه). امادر صبر و مواظبت تو خیره مانده بودم. (کلیله و دمنه). اما چون سوگند در میان است از جامه خانه خاص برای تشریف و مباهات... برگیرم. (کلیله و دمنه). و هرکه علم بداند و بدان کار نکند بمنزلت کسی باشد که مخافت راهی را میشناسد اما ارتکاب کند. (کلیله و دمنه). حاصل آن جاه ببین تا چه بود! سود بد اما بزیان شد چه سود! نظامی. نشاید خون سعدی را بباطل ریختن اما بیا سهل است اگر داری بخط خویش فرمانی. سعدی. اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند... (گلستان)
فاخته یا فاطمه، دختر ابوطالب بن عبدالمطلب، دخترعموی رسول اکرم و خواهر علی بن ابی طالب (ع) و از زنان مشهور صحابی بود و در بعضی از روایات آمده که رسول اکرم وی را بزنی گرفت و نادیده طلاق گفت و نیز گفته اند رسول اکرم در شب معراج در خانه ام هانی بود و بیت زیر از نظامی ناظر به همین مطلب است: شبی رخ تافته زین دیر فانی بخلوت در سرای ام هانی. و رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 287 و ریحانه الادب ج 6 ص 257 و قاموس الاعلام ترکی و مجمل التواریخ و القصص ص 240 شود، برای ابهام آید: اما یعذبهم و اما یتوب علیهم (قرآن 106/9) ، [یا آنان را عذاب کند و یا بدیشان برگردد] . (از منتهی الارب)، برای تخییر: اما ان تلقی و اما ان نکون اول من القی (قرآن 65/20) ، [یا اینکه عصا را بیندازی و یا ما نخستین کسی باشیم که انداخت] . (از منتهی الارب). بکار بردن عدد و خاصیتهای او اندر بیرون آوردن چیزها اما به جمله کردن واما به پراکندن. (التفهیم). هرگاه که بسوزد [مجرای قضیب] شیر زنان و روغن گل درچکانند اما شربت اسپغول دهند با روغن گل و شیر خر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حالی ار دارد [کاغذ] به تایی چند یا بد یا سره دستگیر آید مرا، اما عطا اما به وام. انوری. ، برای اباحت: تعلم اما فقهاً و اما نحواً، [بیاموز یا فقه یا نحو را] . (از منتهی الارب)، برای تفصیل: انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً (قرآن 3/76) ، [ما راه را به انسان نمودیم یا سپاس گزارد یا ناسپاس باشد] . (از منتهی الارب). الجاهل اما مفرطٌ و اما مفرّطٌ، (نادان یا افراطکند یا تفریط). و از آن برخی عیدهاست که اندر آن شادی کنند و زینت پیدا آرند و گوناگون رسمها بنمایند، اما از پدران یافته و از دین یا از کیش برگرفته. (التفهیم). آنرا که همه تن و همه رگها پر ز خون باشد طبیعت اندر دفع خون فزونی همی کوشد تا بدان طریق که نزدیکتر و آسانتر باشد دفع کند، اما از رگ برون تراباند یا رگی را بشکافد یا بوجهی دیگر دفع کند چنانکه خون حیض و خون بواسیر و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). المعمی، این صنعت چنان باشد که شاعر نام معشوق بیارد اما بتصحیف، اما بقلب، اما بحساب، اما به تشبیه، اما بوجهی دیگر. (حدائق السحر وطواط)، بمعنی مطلق ’یا’ در این عبارت از اسکندرنامه: شاه اسکندر خود این همه دانست مقصود آن بود که بداند که این رسول هیچ داند، اما نه. (اسکندرنامۀ خطی متعلق به سعید نفیسی)، برای شرط و جزاء و آن مرکب است از ان شرطیه و ماء زائده: اما تأتنی اکرمک، اگر نزد من بیایی ترا گرامی میدارم. (از منتهی الارب). و رجوع به غیاث اللغات و آنندراج و منتهی الارب واقرب الموارد و مغنی اللبیب شود نام چند تن از زنان صحابی و محدث است. رجوع به ام هانی (فاخته) و الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 287 و ریحانه الادب ج 6 ص 256 شود
فاخته یا فاطمه، دختر ابوطالب بن عبدالمطلب، دخترعموی رسول اکرم و خواهر علی بن ابی طالب (ع) و از زنان مشهور صحابی بود و در بعضی از روایات آمده که رسول اکرم وی را بزنی گرفت و نادیده طلاق گفت و نیز گفته اند رسول اکرم در شب معراج در خانه ام هانی بود و بیت زیر از نظامی ناظر به همین مطلب است: شبی رخ تافته زین دیر فانی بخلوت در سرای ام هانی. و رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 287 و ریحانه الادب ج 6 ص 257 و قاموس الاعلام ترکی و مجمل التواریخ و القصص ص 240 شود، برای ابهام آید: اما یعذبهم و اما یتوب علیهم (قرآن 106/9) ، [یا آنان را عذاب کند و یا بدیشان برگردد] . (از منتهی الارب)، برای تخییر: اما ان تلقی و اما ان نکون اول من القی (قرآن 65/20) ، [یا اینکه عصا را بیندازی و یا ما نخستین کسی باشیم که انداخت] . (از منتهی الارب). بکار بردن عدد و خاصیتهای او اندر بیرون آوردن چیزها اما به جمله کردن واما به پراکندن. (التفهیم). هرگاه که بسوزد [مجرای قضیب] شیر زنان و روغن گل درچکانند اما شربت اسپغول دهند با روغن گل و شیر خر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حالی ار دارد [کاغذ] به تایی چند یا بد یا سره دستگیر آید مرا، اما عطا اما به وام. انوری. ، برای اباحت: تعلم اما فقهاً و اما نحواً، [بیاموز یا فقه یا نحو را] . (از منتهی الارب)، برای تفصیل: انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً (قرآن 3/76) ، [ما راه را به انسان نمودیم یا سپاس گزارد یا ناسپاس باشد] . (از منتهی الارب). الجاهل اما مُفرِطٌ و اما مُفَرِّطٌ، (نادان یا افراطکند یا تفریط). و از آن برخی عیدهاست که اندر آن شادی کنند و زینت پیدا آرند و گوناگون رسمها بنمایند، اما از پدران یافته و از دین یا از کیش برگرفته. (التفهیم). آنرا که همه تن و همه رگها پر ز خون باشد طبیعت اندر دفع خون فزونی همی کوشد تا بدان طریق که نزدیکتر و آسانتر باشد دفع کند، اما از رگ برون تراباند یا رگی را بشکافد یا بوجهی دیگر دفع کند چنانکه خون حیض و خون بواسیر و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). المعمی، این صنعت چنان باشد که شاعر نام معشوق بیارد اما بتصحیف، اما بقلب، اما بحساب، اما به تشبیه، اما بوجهی دیگر. (حدائق السحر وطواط)، بمعنی مطلق ’یا’ در این عبارت از اسکندرنامه: شاه اسکندر خود این همه دانست مقصود آن بود که بداند که این رسول هیچ داند، اما نه. (اسکندرنامۀ خطی متعلق به سعید نفیسی)، برای شرط و جزاء و آن مرکب است از ان شرطیه و ماء زائده: اما تأتنی اکرمک، اگر نزد من بیایی ترا گرامی میدارم. (از منتهی الارب). و رجوع به غیاث اللغات و آنندراج و منتهی الارب واقرب الموارد و مغنی اللبیب شود نام چند تن از زنان صحابی و محدث است. رجوع به ام هانی (فاخته) و الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 287 و ریحانه الادب ج 6 ص 256 شود
شمس الدین ابوالفخر مسعودبن...، مشهور به فخری اصفهانی. ادیب و شاعر بودو بسال 935 هجری قمری درگذشت. او راست: البدایع فی الصنایع. تحفهالحبیب در ادبیات فارسی. دیوان شعر بفارسی. معیارالجمالی و معیار نصری در عروض. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 430). رجوع به فخری و شمس الدین شود ابوشجاع زاهربن رستم بن ابی الرجاء. از مردم اصفهان بود و در بغداد پرورش یافت و مدتی مجاور مکه بود، آنگاه به بغداد بازگشت و بسال 607 هجری قمری در آن شهر درگذشت. او راست: نزههالناصر. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 372). و رجوع به ابوشجاع و زاهر شود مظفر بن محمدقاسم. منجم بودو بسال 1040 هجری قمری درگذشت. او راست: تنبیهات المنجمین (بفارسی). شرح بیست باب بیرجندی در علم نجوم. (از اسماء المؤلفین ج 2 ستون 464). شرح بیست باب او بشرح ملامظفر معروف است. و رجوع به مظفر و ملامظفر شود عبدالوهاب خان اصبهانی شیعی، ملقب به معتمدالدوله. متوفی بسال 1244 هجری قمری از شاعران و ادیبان ایران بود. او راست: گنجینۀ نشاط بنظم پارسی. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 644). رجوع به نشاط و معتمدالدوله شود از علمای عامه بوده و بر نهج البلاغه شرحی نوشته است. ابن یوسف مینویسد: عصر و زمان مؤلف و نام وی و این شرح نیز بدست نگارنده نیامد. رجوع به فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 تألیف ابن یوسف شود زواره. از مقدمان لشکر امیر شیخ ابواسحاق بود که بسال 742 هجری قمری بر اصفهان حکومت میکرد. زواره در زمرۀ لشکریانی بود که متوجه میبد شدند تا با شاه مظفر به نبرد برخیزند. رجوع به تاریخ گزیده ص 646 شود شمس الدین ابوالثناء. رجوع به ابوالثناء در همین لغت نامه و معجم المطبوعات و اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 409 و حسن المحاضره فی اخبار مصر والقاهرهتألیف سیوطی ج 1 ص 251 و اعلام زرکلی ج 3 ص 1015 شود ابوعیسی اصفهانی جعفر بن یعقوب، ابوعیسی حکیم اصفهانی. او راست: اسفار آدم علیه الصلاهو السلام. تاریخ وفات او معلوم نیست. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 252). و رجوع به ابوعیسی و جعفر شود میرزا جعفر بن احمد، متخلص به راهب شاعر. متوفی بسال 1066 هجری قمری او را دیوان شعریست بزبان فارسی که دارای شش هزار بیت است. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ص 255). و رجوع به راهب شود احمد بن علی بن محمد بن بنجویه ابوبکر اصفهانی. محدث. متوفی بسال 428 هجری قمری او راست: اسماء رجال مسلم. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 74). و رجوع به احمد و ابن منجویه شود مدنی ابوموسی. او راست ذیلی بر کتاب الانساب المتفقه فی الخط المتماثله فی النقط والضبط. رجوع به ابن القیسرانی در معجم المطبوعات، و ابوموسی و محمد بن ابی بکر شود نجم الدین (شیخ). حمدالله مستوفی در ذیل مشایخ اسلام آرد: شیخ نجم الدین اصفهانی بزرگ و صاحب وقت بود. (از تاریخ گزیده ص 794) عبدالرحمن بن محمد بن اسحاق بن محمد بن یحیی منده... رجوع به اصبهانی وابوالقاسم و بنی منده و عبدالرحمن و ابن منده شود حسن بن عبدالله اصفهانی، معروف به لکذه یا لغده و مکنی به ابوعلی. رجوع به ابوعلی لکذه و حسن و اصفهانی ابوعلی حسن شود ابوالقاسم اسماعیل بن محمد افضل اصفهانی. او راست تصانیف مشهوری. (از تاریخ گزیده ص 803). رجوع به اسماعیل شود
شمس الدین ابوالفخر مسعودبن...، مشهور به فخری اصفهانی. ادیب و شاعر بودو بسال 935 هجری قمری درگذشت. او راست: البدایع فی الصنایع. تحفهالحبیب در ادبیات فارسی. دیوان شعر بفارسی. معیارالجمالی و معیار نصری در عروض. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 430). رجوع به فخری و شمس الدین شود ابوشجاع زاهربن رستم بن ابی الرجاء. از مردم اصفهان بود و در بغداد پرورش یافت و مدتی مجاور مکه بود، آنگاه به بغداد بازگشت و بسال 607 هجری قمری در آن شهر درگذشت. او راست: نزههالناصر. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 372). و رجوع به ابوشجاع و زاهر شود مظفر بن محمدقاسم. منجم بودو بسال 1040 هجری قمری درگذشت. او راست: تنبیهات المنجمین (بفارسی). شرح بیست باب بیرجندی در علم نجوم. (از اسماء المؤلفین ج 2 ستون 464). شرح بیست باب او بشرح ملامظفر معروف است. و رجوع به مظفر و ملامظفر شود عبدالوهاب خان اصبهانی شیعی، ملقب به معتمدالدوله. متوفی بسال 1244 هجری قمری از شاعران و ادیبان ایران بود. او راست: گنجینۀ نشاط بنظم پارسی. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 644). رجوع به نشاط و معتمدالدوله شود از علمای عامه بوده و بر نهج البلاغه شرحی نوشته است. ابن یوسف مینویسد: عصر و زمان مؤلف و نام وی و این شرح نیز بدست نگارنده نیامد. رجوع به فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 تألیف ابن یوسف شود زواره. از مقدمان لشکر امیر شیخ ابواسحاق بود که بسال 742 هجری قمری بر اصفهان حکومت میکرد. زواره در زمرۀ لشکریانی بود که متوجه میبد شدند تا با شاه مظفر به نبرد برخیزند. رجوع به تاریخ گزیده ص 646 شود شمس الدین ابوالثناء. رجوع به ابوالثناء در همین لغت نامه و معجم المطبوعات و اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 409 و حسن المحاضره فی اخبار مصر والقاهرهتألیف سیوطی ج 1 ص 251 و اعلام زرکلی ج 3 ص 1015 شود ابوعیسی اصفهانی جعفر بن یعقوب، ابوعیسی حکیم اصفهانی. او راست: اسفار آدم علیه الصلاهو السلام. تاریخ وفات او معلوم نیست. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 252). و رجوع به ابوعیسی و جعفر شود میرزا جعفر بن احمد، متخلص به راهب شاعر. متوفی بسال 1066 هجری قمری او را دیوان شعریست بزبان فارسی که دارای شش هزار بیت است. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ص 255). و رجوع به راهب شود احمد بن علی بن محمد بن بنجویه ابوبکر اصفهانی. محدث. متوفی بسال 428 هجری قمری او راست: اسماء رجال مسلم. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 74). و رجوع به احمد و ابن منجویه شود مدنی ابوموسی. او راست ذیلی بر کتاب الانساب المتفقه فی الخط المتماثله فی النقط والضبط. رجوع به ابن القیسرانی در معجم المطبوعات، و ابوموسی و محمد بن ابی بکر شود نجم الدین (شیخ). حمدالله مستوفی در ذیل مشایخ اسلام آرد: شیخ نجم الدین اصفهانی بزرگ و صاحب وقت بود. (از تاریخ گزیده ص 794) عبدالرحمن بن محمد بن اسحاق بن محمد بن یحیی منده... رجوع به اصبهانی وابوالقاسم و بنی منده و عبدالرحمن و ابن منده شود حسن بن عبدالله اصفهانی، معروف به لکذه یا لغده و مکنی به ابوعلی. رجوع به ابوعلی لکذه و حسن و اصفهانی ابوعلی حسن شود ابوالقاسم اسماعیل بن محمد افضل اصفهانی. او راست تصانیف مشهوری. (از تاریخ گزیده ص 803). رجوع به اسماعیل شود
یاقوت حموی گوید نام قصبۀ کوچکی است درطریق اصفهان و اکنون این شهرک در حکم قریۀ بزرگی باشد. (قاموس الاعلام). تصغیر اصبهان بزبان فارسی است... و آن شهرکی است در راه اصفهان. (از معجم البلدان). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 24 و مراصد الاطلاع شود.
یاقوت حموی گوید نام قصبۀ کوچکی است درطریق اصفهان و اکنون این شهرک در حکم قریۀ بزرگی باشد. (قاموس الاعلام). تصغیر اصبهان بزبان فارسی است... و آن شهرکی است در راه اصفهان. (از معجم البلدان). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 24 و مراصد الاطلاع شود.
دیه اصفهانی، یا اصفهان. محلی در حدود ارمنستان و قفقاز بود. حمدالله مستوفی ذیل عنوان ’در ذکر مسافت طرق’مینویسد: از قراباغ تا دیه هر سه فرسنگ ازو تا غرق پنج فرسنگ ازو تا دیه لبندان چهار فرسنگ ازو تا بازار جوق سه فرسنگ ازو تا شهر بردع چهار فرسنگ ازو تا جوزبیق یک فرسنگ ازو تا دیه اصفهانی چهار فرسنگ... (از نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ 3 ص 181). و رجوع به اصفهان و دیه اصفهانی شود
دیه اصفهانی، یا اصفهان. محلی در حدود ارمنستان و قفقاز بود. حمدالله مستوفی ذیل عنوان ’در ذکر مسافت طرق’مینویسد: از قراباغ تا دیه هر سه فرسنگ ازو تا غرق پنج فرسنگ ازو تا دیه لبندان چهار فرسنگ ازو تا بازار جوق سه فرسنگ ازو تا شهر بردع چهار فرسنگ ازو تا جوزبیق یک فرسنگ ازو تا دیه اصفهانی چهار فرسنگ... (از نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ 3 ص 181). و رجوع به اصفهان و دیه اصفهانی شود
عمادالدین کاتب اصفهانی وزیر، معروف به ابن اخی العزیز (صاحب تکریت) ، مکنی به ابوعبدالله محمد بن صفی الدین ابی الفرج محمد بن نفیس الدین ابی الرجا حامد. (519- 597 هجری قمری) در اصفهان متولد شد و در آن شهر پرورش یافت و آنگاه به بغداد رفت و مدتی در مدرسه نظامیه فقه بیاموخت و در خلاف (جدل و مناظره) و فنون ادب مهارت یافت و به بغداد در نزد وزیر عون الدین یحیی بن هبیره تقرب یافت و او عمادرا به نظارت بصره و آنگاه واسط گسیل کرد و سپس به دمشق انتقال یافت و در آن هنگام سلطان دمشق ملک عادل نورالدین بود و امیرکبیر نجم الدین ایوب والد صلاح الدین ایوبی او را بشناخت و او عموی عماد عزیز را از قلعۀ تکریت میشناخت، از اینرو نسبت به وی احسان کرد و او را گرامی داشت و بر دیگر اعیان و افاضل امتیاز بخشید. سلطان صلاح الدین نیز از سوی پدر او را میشناخت واو صلاح الدین را در آن هنگام در دمشق مدح کرد. باری عماد در دمشق درگذشت و در مقابر صوفیه در خارج باب النصر مدفون شد. گویند روزی وی قاضی فاضل را که بر اسبی سوار بود ملاقات کرد و گفت: سر فلاکبا بک الفرس. فاضل گفت: دام علاالعماد، و جمله های هر دو را میتوان بصورت مقلوب هم خواند. او راست: 1- زبدهالنصره و نخبهالعصره، و آن مختصر نصرهالفتره و عصرهالقطره فی اخبارالدوله السلجوقیه است که فتح بن علی بنداری اصفهانی آنرا مختصر کرده است (لیدن 1789 میلادی) 50 و 324 صفحه از دو نسخۀ اکسفورد و پاریس، دارای فهرست نامهای کسان و ملتها و شهرها و جز آنهاست و پس از آن مقدمه ای بزبان فرانسه بقلم هوتسما بدان افزوده شده است و در مطبعۀ موسوعات مصر (1318 هجری قمری / 1900 میلادی) بنام تاریخ دوله آل سلجوق من انشاء الامام عمادالدین... به اختصار شیخ امام فتح بن علی بن محمد بنداری اصفهانی، طبع شده است. 2- الفتح القسی فی الفتح القدسی، و برخی آن را بنام الفتح القدسی فی الفتح القدسی آورده اند. و صاحب کشف الظنون آنرا بنام القدح القسی فی الفتح القدسی خوانده است و گوید در دو مجلد باشد، مؤلف آن عمادالدین بن محمد کاتب اصفهانی است. و در آن از سال 583 هجری قمری آغاز کرده است. ممدوح وی در خطبۀ کتاب ناصرالدین احمد بن المستضی ٔ بالله العباسی و سلطان صلاح الدین یوسف است. و این نام در پشت کتاب مسطور است ولی وی گوید: آنرا الفتح القدسی نامیدم و بر قاضی فضل عرضه کردم. وی به من گفت آنرا بنام الفتح القسی فی الفتح القدسی موسوم کن. (کشف الظنون). این کتاب به اهتمام مسیو لندبرگ فرانسوی در لیدن (1887- 1888 میلادی) در 594 صفحه طبع شده است و دارای مقدمه ای بزبان فرانسه میباشد، و هم در مصر در مطبعۀ موسوعات بسال 1321 هجری قمری در 374 صفحه چاپ شده است. (از معجم المطبوعات). و رجوع به عماد کاتب شود
عمادالدین کاتب اصفهانی وزیر، معروف به ابن اخی العزیز (صاحب تکریت) ، مکنی به ابوعبدالله محمد بن صفی الدین ابی الفرج محمد بن نفیس الدین ابی الرجا حامد. (519- 597 هجری قمری) در اصفهان متولد شد و در آن شهر پرورش یافت و آنگاه به بغداد رفت و مدتی در مدرسه نظامیه فقه بیاموخت و در خلاف (جدل و مناظره) و فنون ادب مهارت یافت و به بغداد در نزد وزیر عون الدین یحیی بن هبیره تقرب یافت و او عمادرا به نظارت بصره و آنگاه واسط گسیل کرد و سپس به دمشق انتقال یافت و در آن هنگام سلطان دمشق ملک عادل نورالدین بود و امیرکبیر نجم الدین ایوب والد صلاح الدین ایوبی او را بشناخت و او عموی عماد عزیز را از قلعۀ تکریت میشناخت، از اینرو نسبت به وی احسان کرد و او را گرامی داشت و بر دیگر اعیان و افاضل امتیاز بخشید. سلطان صلاح الدین نیز از سوی پدر او را میشناخت واو صلاح الدین را در آن هنگام در دمشق مدح کرد. باری عماد در دمشق درگذشت و در مقابر صوفیه در خارج باب النصر مدفون شد. گویند روزی وی قاضی فاضل را که بر اسبی سوار بود ملاقات کرد و گفت: سر فلاکبا بک الفرس. فاضل گفت: دام علاالعماد، و جمله های هر دو را میتوان بصورت مقلوب هم خواند. او راست: 1- زبدهالنصره و نخبهالعصره، و آن مختصر نصرهالفتره و عصرهالقطره فی اخبارالدوله السلجوقیه است که فتح بن علی بنداری اصفهانی آنرا مختصر کرده است (لیدن 1789 میلادی) 50 و 324 صفحه از دو نسخۀ اکسفورد و پاریس، دارای فهرست نامهای کسان و ملتها و شهرها و جز آنهاست و پس از آن مقدمه ای بزبان فرانسه بقلم هوتسما بدان افزوده شده است و در مطبعۀ موسوعات مصر (1318 هجری قمری / 1900 میلادی) بنام تاریخ دوله آل سلجوق من انشاء الامام عمادالدین... به اختصار شیخ امام فتح بن علی بن محمد بنداری اصفهانی، طبع شده است. 2- الفتح القسی فی الفتح القدسی، و برخی آن را بنام الفتح القدسی فی الفتح القدسی آورده اند. و صاحب کشف الظنون آنرا بنام القدح القسی فی الفتح القدسی خوانده است و گوید در دو مجلد باشد، مؤلف آن عمادالدین بن محمد کاتب اصفهانی است. و در آن از سال 583 هجری قمری آغاز کرده است. ممدوح وی در خطبۀ کتاب ناصرالدین احمد بن المستضی ٔ بالله العباسی و سلطان صلاح الدین یوسف است. و این نام در پشت کتاب مسطور است ولی وی گوید: آنرا الفتح القدسی نامیدم و بر قاضی فضل عرضه کردم. وی به من گفت آنرا بنام الفتح القسی فی الفتح القدسی موسوم کن. (کشف الظنون). این کتاب به اهتمام مسیو لندبرگ فرانسوی در لیدن (1887- 1888 میلادی) در 594 صفحه طبع شده است و دارای مقدمه ای بزبان فرانسه میباشد، و هم در مصر در مطبعۀ موسوعات بسال 1321 هجری قمری در 374 صفحه چاپ شده است. (از معجم المطبوعات). و رجوع به عماد کاتب شود
آنرا اصباهان واصفهان و اسباهان و اسپاهان و سپاهان نیز خوانند. از شهرهای بزرگ و آباد ایرانست که از لحاظ محصولات صنعتی چه امروز و چه در ادوار گذشته مهمترین مرکز صنایعبشمار میرفته و میرود. بناهای تاریخی و باشکوه آن که در آنها عالیترین نمونه های هنرهای زیبا و صنعت معماری بکار رفته است نظر جهانگردان را بخود جلب میکند. رجوع به اصفهان و اصباهان و ضمیمۀ معجم البلدان ص 287 و فهرست المعرب جوالیقی و فهرست تاریخ الحکماء قفطی و الموشح ص 264 و 286 و قاموس الاعلام ج 2 و الاوراق ص 20، 62 و 285 و الوزراء و الکتاب ص 1، 63، 66، 170 و 231 و حلل السندسیه ص 168 و ایران باستان ج 3 ص 2569 و ضحی الاسلام ج ت ص 183 و فهرست عیون الاخبار و اخبارالدوله السلجوقیه ص 16، 56 و 156 و الراضی ص 20، 62 و 285 و الجماهر بیرونی ص 220، 171، 120، 103 و عیون الانباء ص 169 و مرآت البلدان ج 1 و معجم البلدان شود
آنرا اصباهان واصفهان و اسباهان و اسپاهان و سپاهان نیز خوانند. از شهرهای بزرگ و آباد ایرانست که از لحاظ محصولات صنعتی چه امروز و چه در ادوار گذشته مهمترین مرکز صنایعبشمار میرفته و میرود. بناهای تاریخی و باشکوه آن که در آنها عالیترین نمونه های هنرهای زیبا و صنعت معماری بکار رفته است نظر جهانگردان را بخود جلب میکند. رجوع به اصفهان و اصباهان و ضمیمۀ معجم البلدان ص 287 و فهرست المعرب جوالیقی و فهرست تاریخ الحکماء قفطی و الموشح ص 264 و 286 و قاموس الاعلام ج 2 و الاوراق ص 20، 62 و 285 و الوزراء و الکتاب ص 1، 63، 66، 170 و 231 و حلل السندسیه ص 168 و ایران باستان ج 3 ص 2569 و ضحی الاسلام ج ت ص 183 و فهرست عیون الاخبار و اخبارالدوله السلجوقیه ص 16، 56 و 156 و الراضی ص 20، 62 و 285 و الجماهر بیرونی ص 220، 171، 120، 103 و عیون الانباء ص 169 و مرآت البلدان ج 1 و معجم البلدان شود