جدول جو
جدول جو

معنی اصبهانات - جستجوی لغت در جدول جو

اصبهانات(اِ بَ)
جمع واژۀ اصبهانه. شهریست در سرزمین فارس. (از معجم البلدان) (مراصد). حمدالله مستوفی در ضمن بیان خطۀ شبانکاره گوید اصطهبنات شهری پردرخت است، هوای معتدل دارد و از هر نوع در آن بود و آب روان بسیار دارد و در آن حدود قلعه ای محکم است، وقت نزاع سلاجقه با شبانکاریان اتابک چاولی آنرا خراب کرد و بعد از آن معمور کردند... برحسب گفتار یکی از محققان اصطهبنات است نه اصبهانات و قصبه ایست نه شهر یعنی برزخ میان شهر و ده. (ازمرآت البلدان ج 1 ص 44). و رجوع به همان صفحه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصبهانی
تصویر اصبهانی
از مردم اصفهان
فرهنگ فارسی عمید
(اِ طَ)
بخش اصطهبانات در میانۀجنوب و خاور شیراز واقع است و جزو ولایت نیریز از استان فارس است. طول آن از قریۀ ایج تا خان کب سیزده فرسنگ و پهنای آن از قریۀ سجل آبادخیر تا قریۀ میمون خیر یک فرسخ و نیم است وبعبارت دیگر طول آن 78 هزار و عرض آن 9 هزار گز است. حدود آن از جانب مشرق نیریز و از شمال دریاچۀ بختگان و از جنوب و مغرب فسا است. هوای بلوک مزبور در کمال اعتدال است و در آن نارنج، انجیر و میوه های سردسیری پرورش می یابد. محصول آن گندم، جو، پنبه، خشخاش، نخود، عدس، کنجد و زعفران است و آب آن از چشمه تأمین میگردد. حیوانها و پرندگانی که در آنجا شکار میکنند عبارتند از: بز، پازن، قوچ، میش کوهی، کبک و تیهو. پازهر مشهور شبانکاره را از شکم بز و پازن کوهستان جنوبی آن بدست می آورند و آنرا به بهای جواهر نفیس خرید و فروش میکنند. پازهر مزبور به اندازه های مختلف یافت میشود که بزرگترین آنها به اندازۀ خیار و بالنگی است. مرکز بلوک تا روزگار فرمانروایی سلسلۀ آل مظفر شهر ایج بود. و در سال 756 هجری قمری این شهر را غارت و ویران کردند. از آن پس قصبۀ بلوک اصطهبانات شد که در 28 فرسنگی جنوب شرقی شیراز واقع است. و برحسب نقشه در 42000 گزی سهل آباد است. بیشتر خانه های آن از خشت خام و گل و چوب ساخته شده و شمارۀ آنها نزدیک به دوهزار است. آب زراعت و بوستانهای قصبۀ اصطهبانات از چشمۀ قهری و پازهری یا بلهجۀ دیگر قیر و پادزهر است. این چشمه از سمت قبله همه جا از زیر درختان میوه دار و بی میوه میگذرد و در بیشتر مواضع بعلت فراوانی اشجار آفتاب بدان نمی تابد و در بهار نزدیک ده سنگ آسیای گردان آب دارد. در سالهای خشک گاهی آب چشمه ها آنچنان کم میشود که احتیاج مردم را تأمین نمیکند و از اینرو از زمانهای قدیم آب انبارهای بسیار در قصبه ساخته اند که میزان آب مورد نیاز اهالی را برای یک سال تأمین میکنند. عده قرای بلوک 12 است. و در جغرافیای غرب آمده است: دارای هوایی معتدل است و از چشمه سارهای موسوم به قیر و پادزهر مشروب میگردد که از وسط جنگل انبوهی میگذرد. در خشکسالی آب چشمه ها بشهر نمیرسد و بدین سبب آب انبارهای بزرگ ساخته اند که در آنها آبهای باران را خزانه میکنند. محصول عمده فلاحتی آن غلات، تریاک و بیشتر زعفرانست. بزهای کوهی این بلوک تریاقی میدهد که بنام فادزهر حیوانی معروفست. جمعیت کلیۀ بلوک 17 هزار تن است و مرکز آن بهمین نام معروفست و دارای 200 خانوارجمعیت است. (از جغرافیای غرب ص 127). و لسترنج آرد: در نیمه راه میان خیره و ایگ شهر اصطهبانات واقع است که جغرافی نویسان عرب آنرا اصطهبانان و گاهی اصبهانات نامیده اند. (سرزمینهای خلافت شرقی ص 311). و مؤلف فرهنگ جغرافیایی ایران آرد: نام یکی از بخش های چهارگانه فسا و دهستان حومه است. این بخش در شمال باختری شهرستان واقع و حدود آن به قرار زیر است: از جنوب بخش داراب و بخش حومه فسا، از شمال دریاچۀ بختگان، ازخاور بخش نیریز، از باختر بخش حومه فسا. هوای بخش در قسمت خاوری گرم و در بقیۀ مناطق معتدل است و آب آن از رود خانه بشار و قنوات تأمین میگردد. محصولات آن عبارتند از: غلات، پنبه، تریاک، زعفران، حبوبات، بادام، گردو، کشمش، برنج، لبنیات. شغل اهالی آنجا زراعت و باغداری و کسب، و زبان آنان فارسی، ترکی و مذهب آنها تشیع میباشد. این بخش از سه دهستان بنام ایج، خیر و حومه تشکیل می یابد و مجموع قراء و قصبات و مزارع آن 25 و سکنۀ آن در حدود 23000 تن است. صنایع دستی معمول قالی بافی و ساختن ظروف کاشی و مرکز بخش قصبۀ اصطهبانات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
نسبتی است به مشهورترین شهر جبال. و چنانکه برخی گفته اند کلمه فارسی است مرکب از سپاه و ’ان’ علامت جمع، چون گروههای سپاهیان ساسانیان (اکاسره) مانند لشکریان فارس و کرمان و اهواز و جبال هنگامی که برای آنان واقعه و پیکاری روی میداد در آن شهر گرد می آمدند. (از انساب سمعانی). و رجوع به اصباهان و اصبهان و اصفهان و اصفهانی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
از دیه های ساوه. (تاریخ قم ص 140)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
ابوربیعه مموله بن عبدالله خویی اصفهانی نحوی. نزیل دمشق بود و بسال 230 هجری قمری درگذشت. صاحب عیون التواریخ آرد: او را تصنیفات بسیاریست که از آنجمله است الجماهر، در نحو. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 472). و رجوع به ابوربیعه و مموله شود
قاسم بن فضل حافظ ابوعبدالله اصبهانی. متوفی بسال 489 هجری قمری از محدثان بود. او راست: اربعون فی الحدیث. التثقیفات طائفه من اجزاءالحدیث. الفوائد المنقاه فی الحدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 827). و رجوع به ابوعبدالله و قاسم ثقفی شود
احمد بن سعد کاتب ابوالحسین اصفهانی. متوفی بسال 350 هجری قمری او راست: فقرالبلغاء. کتاب الحلی و الثیاب. کتاب المنطق. کتاب الهجاء. (از اسماءالمؤلفین ج 1ستون 63). و رجوع به احمد بن سعد و ابوالحسین شود
خواهرزادۀ کورتکین بود و کورتکین از رجال عصر المتقی بالله (اوایل قرن 4 هجری) بشمار میرفت. و اصبهانی را به واسط فرستاد و او جوانی زیباروی بود و سپاهی باوی به واسط رفت. رجوع به الاوراق ص 204 و 205 شود
محمد بن یحیی بن منده عبدی، مکنی به ابوعبدالله. متوفی 301 هجری قمری از مورخان بنام و حافظان موثق حدیث بود. او راست: تاریخ اصفهان. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 1000). و رجوع به ابوعبدالله و بنی منده شود
حافظ ابوجعفر احمد بن مهدی بن رستم اصبهانی. از زاهدان و محدثان بود و بسال 272 هجری قمری درگذشت. او راست: المسند فی الحدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 50). و رجوع به احمد و حافظ و ابوجعفر شود
ابوالمنذر نعمان بن عبدالسلام تمیمی اصبهانی. محدث بود و بسال 183 هجری قمری درگذشت. او راست رساله هایی در حدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 495). و رجوع به ابوالمنذر و نعمان بن عبدالسلام شود
خالد بن ابی الفرج علی اصبهانی. از فقیهان و ادیبان بود و تاریخ وفات او بدست نیامد. او راست: مراتب الفقها. منهاج التعبیر. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 343). و رجوع به خالد شود
اسماعیل بن عبدالله بن مسعود عبدی اصبهانی، مکنی به ابوبشر حافظ متقنی بود. متوفی 267 هجری قمری او راست: الفواید در حدیث در هشت جزء.. و رجوع به اسماعیل شود
ابوطاهر احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن ابراهیم سلفی اصفهانی. رجوع به ابوطاهر و احمد و عیون الانباء ج 2 ص 191 شود
علی بن حسین. رجوع به ابوالفرج اصفهانی و معجم المطبوعات و اسماءالمؤلفین و اعلام زرکلی و فهرست عیون الانباء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَنَ)
یاقوت حموی گوید نام قصبۀ کوچکی است درطریق اصفهان و اکنون این شهرک در حکم قریۀ بزرگی باشد. (قاموس الاعلام). تصغیر اصبهان بزبان فارسی است... و آن شهرکی است در راه اصفهان. (از معجم البلدان). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 24 و مراصد الاطلاع شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
آنرا اصباهان واصفهان و اسباهان و اسپاهان و سپاهان نیز خوانند. از شهرهای بزرگ و آباد ایرانست که از لحاظ محصولات صنعتی چه امروز و چه در ادوار گذشته مهمترین مرکز صنایعبشمار میرفته و میرود. بناهای تاریخی و باشکوه آن که در آنها عالیترین نمونه های هنرهای زیبا و صنعت معماری بکار رفته است نظر جهانگردان را بخود جلب میکند. رجوع به اصفهان و اصباهان و ضمیمۀ معجم البلدان ص 287 و فهرست المعرب جوالیقی و فهرست تاریخ الحکماء قفطی و الموشح ص 264 و 286 و قاموس الاعلام ج 2 و الاوراق ص 20، 62 و 285 و الوزراء و الکتاب ص 1، 63، 66، 170 و 231 و حلل السندسیه ص 168 و ایران باستان ج 3 ص 2569 و ضحی الاسلام ج ت ص 183 و فهرست عیون الاخبار و اخبارالدوله السلجوقیه ص 16، 56 و 156 و الراضی ص 20، 62 و 285 و الجماهر بیرونی ص 220، 171، 120، 103 و عیون الانباء ص 169 و مرآت البلدان ج 1 و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
ابن فلوج بن لنطی بن یونان بن یافث یا فلوج بن سام بن نوح. کسی بود که شهر اصفهان به وی منسوبست. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
اصفهان. پرده ایست از موسیقی. (دزی ج 1 ص 26)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصبهان
تصویر اصبهان
اصفهان
فرهنگ لغت هوشیار