جدول جو
جدول جو

معنی اصاد - جستجوی لغت در جدول جو

اصاد
(اِ)
نام آبی بود که در آنجا مسابقۀ داحس و غبراء روی داد. داحس اسب قیس بن زهیر عبسی و غبراء اسب حذیفه بن بدر فزاری بود و سرانجام جنگ معروف داحس و غبراء در نتیجۀ این رهان بوقوع پیوست.
لغت نامه دهخدا
اصاد
(اِ)
مغاکی میان کوهها که در آن آب جمع شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آصده. (قطر المحیط). رجوع به آصده شود.
جمع واژۀ اصده. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اصده شود
لغت نامه دهخدا
اصاد
آبگیر کوهستانی آستانه در زندان تنگ
تصویری از اصاد
تصویر اصاد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حصاد
تصویر حصاد
درو کننده
فرهنگ فارسی عمید
در بدیع آن است که شاعر شعری بگوید که وقتی مصراع اول یا کلمۀ اول مصراع دوم را بخواند شنونده دریابد که مضمون یا قافیۀ مصراع دوم چیست مانند این بیت، برای مثال ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ - ۳۸)، مراد مصراع دوم است که وقتی «نان حلال» را بخواند معلوم می شود که کلمۀ آخر «آب حرام» خواهد بود، تسهیم، در کمینگاه نشستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصفاد
تصویر اصفاد
بند کردن، کسی را زندانی کردن، عطا دادن، بخشیدن چیزی به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایاد
تصویر ایاد
وسیلۀ قوت و نیرو، پشتیبان، پناه، پرده، کوه، دژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصعاد
تصویر اصعاد
صعود کردن، بالا برآمدن، بالا رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فصاد
تصویر فصاد
رگ زن، آنکه پیشه اش رگ زدن است، آنکه دیگری را رگ می زند و از بدن او خون کم می کند، فصاد، رگ شناس
فرهنگ فارسی عمید
(نَ حَ پَ)
واداشتن به شکار.
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
جج صدیق. (اقرب الموارد). جمع واژۀ اصدقاء و صدقان که جمع واژۀ صدیق است. (منتهی الارب) (آنندراج). دوستان. مقابل اعادی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعصاد
تصویر اعصاد
پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصاد
تصویر وصاد
بافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصاد
تصویر قصاد
جمع قاصد، پیکان اسکان جمع قاصد پیکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصاد
تصویر فصاد
خونگیری رگزنی براغ خونگیر رگزن آنکه رگ کسان را فصد کند رگزن
فرهنگ لغت هوشیار
هنگام درو، میوه بر درو کردن بریدن محصول با داس و مانند آن درویدن، هنگام درو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلد
تصویر اصلد
زفت (بخیل) نرم و تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفاد
تصویر اصفاد
چیزی به کسی بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصادق
تصویر اصادق
جمع صدیق، راستکرداران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصید
تصویر اصید
کژ کردن، شیر بیشه، گردنفراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصاد
تصویر ارصاد
آماده چیزی شدن، محیا ساختن، چشم داشتن، انتظار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احصاد
تصویر احصاد
درو گاهان درو هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعاد
تصویر اصعاد
بالا رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصداد
تصویر اصداد
فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصخاد
تصویر اصخاد
آفتاب گرفتن سخت شدن گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاب
تصویر اصاب
سیراب کردن، رشکناکی درسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصاد
تصویر رصاد
عالم بعلم هیئت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاد
تصویر ایاد
پشتیبان، پناهگاه، پاس داشت، پشتیبانی، هوا، کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصاد
تصویر ارصاد
((اَ))
جمع رصد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارصاد
تصویر ارصاد
((اِ))
چشم داشتن، رصد بستن، مراقب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصفاد
تصویر اصفاد
((اِ))
بند سخت برنهادن، عطا دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصعاد
تصویر اصعاد
((اِ))
بالا رفتن، صعود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصاد
تصویر حصاد
((حَ یا حِ))
درو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصاد
تصویر رصاد
((رَ صّ))
رصد کننده، رصد خانه، پاسبان، شبگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فصاد
تصویر فصاد
((فَ صّ))
رگ زن، کسی که کارش رگ زدن و خون گرفتن است
فرهنگ فارسی معین