جدول جو
جدول جو

معنی اصاخه - جستجوی لغت در جدول جو

اصاخه
(نَ حَ)
گوش داشتن. یقال: اصاخ له، ای استمع. (منتهی الارب). استماع و اصغاء. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). شنیدن و گوش داشتن. (آنندراج). فانیوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گوش فراداشتن. شنفتن. گوش دادن.
لغت نامه دهخدا
اصاخه
نیوشیدن از میان بردن چشم پوشی
تصویری از اصاخه
تصویر اصاخه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
آماسیدگی استخوان از گزیدگی یا کوفتگی که اثر آن باقی باشد، داهیه. بلا. (منتهی الارب). و رجوع به صاخ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ پَ)
واداشتن به شکار.
لغت نامه دهخدا
(صاخْ خَ)
آواز سخت که گوش را کر کند، قیامت، بلا و سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ هََ دَ / دِ)
نهان و اندک گردیدن: اخاخ العشب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
تیز دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). چون واوی باشد، تیز دادن. (ناظم الاطباء). باد دادن: افاخ الرجل افاخه، خرجت منه ریح. (از اقرب الموارد). باد رها کردن. (المصادر زوزنی). گند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح علم عروض عبارت است از اجزا و آن را تفاعیل نیز گویند. و اصول اجزاء را اصول افاعیل نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به جزء و اجزاء شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
دور کردن. یکسو گردانیدن. (منتهی الارب). ازاحه
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ خَ)
جمع واژۀ صماخ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به صماخ شود، گندا شدن. (تاج المصادر بیهقی)، متغیر شدن و برگردیده رنگ و بوی گردیدن آب. (منتهی الارب). اصن ّ الماء، تغیّر. (قطر المحیط) (اقرب الموارد)، برگردیدن بوی گوشت. (منتهی الارب). گندا شدن گوشت. (زوزنی). اصنان لحم، گندیده شدن آن. (از تاج العروس)، تکبر کردن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) (مؤید الفضلا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متکبر شدن. (زوزنی). اصن ّ الرجل اصناناً، شمخ بأنفه تکبراً. (ازقطر المحیط) (اقرب الموارد)، اصنان برکسی، خشم کردن بر وی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). خشمناک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پر شدن از خشم. (لغت خطی)، باردار گردیدن ناقه و سرکشی کردن بر گشن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). اصنت الناقه، حملت فاستکبرت علی الفحل. (قطر المحیط) (اقرب الموارد)، قیام ورزیدن بر کاری. (منتهی الارب). اصرار بر کاری. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)، اصنان کسی، نهان کردن سخنش را. (از تاج العروس)، درآویختن بچۀ فرس در شکم مادر و ماندن بسر خود در خوران مادر یعنی سر روده یا روده ای که متصل دبر است. (منتهی الارب). اصنت الفرس، نشب ولدها فی بطنها فدفع برأسه فی خورانها. (قطر المحیط) (اقرب الموارد)، اصنان زن، و آن هنگامی است که عجوزه شود و در وی بقیتی باشد. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)، اصنان مرد، خاموشی وی. و مصنن (یا مصن ّ) بمعنی ساکت است. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ گُ تَ)
رجوع به اصابت شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَتْ)
آواز کردن و بانگ برآوردن. (منتهی الارب). فریاد برآوردن. آواز دادن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گوش فراداشتن.
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ پَ رَ دَ / دِ)
اصاره چیزی، به چیزی تغییر دادن و دگرگون کردن آن از صورتی به صورت دیگر یا از حالتی به حالت دیگر. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). تصییر. بازگرداندن چیزی را ومیل دادن او را بسوی آن. (زوزنی) (منتهی الارب). گردانیدن و بچسبانیدن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ کُ)
دورکردن بدی را از کسی. (آنندراج). اصاف عنه شرّه، دورکرد بدی را از وی. (منتهی الارب). اصاف اﷲ عنه شرّه،ای صرفه و عدله به عنه. (قطر المحیط). بچسبانیدن. (تاج المصادر) (زوزنی). بازگرداندن بدی. گویند: اصاف اﷲ عنی شرّه، بیک سو کند و بازدارد خدای از من بدی او را. (از منتهی الارب). اماله. (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ گُ)
اصلی شدن. (زوزنی). با اصل و بیخ و ریشه گردیدن درخت و ثابت و راسخ شدن بیخ آن.
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ فُ)
گرد چیزی گشتن.
- اذاخۀ مکانی، گرد آن جای گردیدن، اذالۀ کسی، سبک وخوار داشتن او را و پروای وی نکردن. خوار کردن. (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی) : کمر خدمت بسته و به ادالت اولیاء دولت و اذالت اعداء حضرت متکفل شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 200) ، اذالۀ خیل، امتهان و حمل بر او، اذالۀ قناع، فروهشتن پرده را. قناع فروگذاشتن زن. (تاج المصادر بیهقی) ، لاغر کردن، رام کردن، (اصطلاح عروض) زیاده کردن حرف ساکن است در وتد مجموع، مثل مستفعلن که یک نون دیگر به آن اضافه میشود و نون خودش قلب به الف میگردد پس مستفعلان میشود و آنرا مذال گویند. (تعریفات جرجانی). نزد عروضیان آنست که در صورتی که در آخر جزء وتد مجموعی قرار گرفته باشد حرف ساکنی در آخر جزء بیفزایند. و هرگاه در آخر جزء سبب قرار گرفته باشد آنرا تسبیغ نامند، چنانکه در پاره ای از رسائل عروض عربی دیده شده است. و جزئی که عمل اذاله در آن صورت گرفته باشد مذال به ضم میم نامیده میشود، چنانچه در عروض سیفی گفته. و صاحب عنوان الشرف تعریف تذییل را بدین نحو بیان کرده که: آن افزودن حرف ساکنی باشد بر وتد مجموع و اسمی از اذاله نبرده پس معلوم میشود اذاله و تذییل مرادف یکدیگر میباشند بر طریق مثال اگر پیش از نون مستفعلن الفی بیفزائیم مذال شود. و آیا اینکه این عمل رامذیل هم گویند یا نه احتمال میرود. و در رسالۀ قطب الدین سرخسی گوید: اذاله آن است که بر تعریه حرف ساکنی افزوده شود. و تعریه را اینطور تفسیر کرده که اگرجزء سالم ماند از افزونی حرفی به آن آنرا تعریه نامند. در صورتی که این تعریف با تعریفی که درباره اذاله ذکر شد بکلی مخالف است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
فروخوابانیدن شتر. (از تاج المصادر بیهقی) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). فروکش کردن. فروکشیدن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اناخه
تصویر اناخه
شتر را خوابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصابه
تصویر اصابه
برخورد، به آماج رسیدن، سوکوار گشتن، به نشانه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
دگر چهره گی برانگیختن ریسمانک: ریسمان کوتاهی که به چادر یا تاژ بندند، میخ ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصافه
تصویر اصافه
پیر پدری در پیری فرزند یافتن، دور داشت، زن گرفتن در میانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاخه
تصویر صاخه
کبودی داغ کوفتگی، آسیب غریو فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
نژادگی گهرداشت بنوندی اری بنداشتی، پایداری، نوآوری از طرف خود از جانب خود مقابل وکاله
فرهنگ لغت هوشیار