معنی اصاب - جستجوی لغت در جدول جو
اصاب
سیراب کردن، رشکناکی درسر
سیراب کردن، رشکناکی درسر
تصویر اصاب
فرهنگ لغت هوشیار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر اصابه
اصابه
برخورد، به آماج رسیدن، سوکوار گشتن، به نشانه خوردن
برخورد، به آماج رسیدن، سوکوار گشتن، به نشانه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اصابع
اصابع
جمع اصبع، انگشتان جمع اصبع انگشتان
جمع اصبع، انگشتان جمع اصبع انگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اصابت
اصابت
رسیدن تیر نشانه را، آهنگ کردن ونگذشتن از آن، به هدف زدن
رسیدن تیر نشانه را، آهنگ کردن ونگذشتن از آن، به هدف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اصابع
اصابع
اصبع ها، انگشتهای دست یا پا، انگشت ها، جمع واژۀ اصبع
اصبع ها، انگشتهای دست یا پا، انگشت ها، جمعِ واژۀ اصبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویر اصابت
اصابت
رسیدن تیر به هدف، خوردن تیر به نشانه، برخورد چیزی به چیز دیگر، درست گفتن، درست رسیدن، راست آوردن، آهنگ راست کردن
رسیدن تیر به هدف، خوردن تیر به نشانه، برخورد چیزی به چیز دیگر، درست گفتن، درست رسیدن، راست آوردن، آهنگ راست کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر اصابع
اصابع
((اَ بِ))
جمع اصبع، انگشتان
جمع اصبع، انگشتان
فرهنگ فارسی معین
تصویر اصابت
اصابت
((اِ بَ))
رسیدن، رسیدن تیر به هدف
رسیدن، رسیدن تیر به هدف
فرهنگ فارسی معین
تصویر اباب
اباب
سیل عظیم، موج دریا
سیل عظیم، موج دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اخصاب
اخصاب
باروری
باروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اصعب
اصعب
سخت تر، مشکل تر، دشوار تر، مقابل اسهل
سخت تر، مشکل تر، دشوار تر، مقابل اسهل
فرهنگ لغت هوشیار
اصعاب
دشوار شدن، دشوار یافتن، سختی دیدن دشوار شدن سخت شدن، دشوار یافتن چیزی را
دشوار شدن، دشوار یافتن، سختی دیدن دشوار شدن سخت شدن، دشوار یافتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اصحاب
اصحاب
یاران، همراه کردن، صاحب کار ومصاحب شدن
یاران، همراه کردن، صاحب کار ومصاحب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اصاد
اصاد
آبگیر کوهستانی آستانه در زندان تنگ
آبگیر کوهستانی آستانه در زندان تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اصحاب
اصحاب
یاران
یاران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر اعصاب
اعصاب
سهشگران
سهشگران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر اصهب
اصهب
سرخ موی
سرخ موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اصوب
اصوب
نیک تر، صواب تر
نیک تر، صواب تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اصلب
اصلب
استوارتر
استوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
اصلاب
جمع صلب، پشت مازوها جمع صلب پشت ناوه ها پشت مازوها پشتها. ج صلب، یعنی استخوان پشت کهمحل نطفه مرد میباشد
جمع صلب، پشت مازوها جمع صلب پشت ناوه ها پشت مازوها پشتها. ج صلب، یعنی استخوان پشت کهمحل نطفه مرد میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اصقاب
اصقاب
به تیر رس رسیدن نزدیک گردانیدن
به تیر رس رسیدن نزدیک گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اعصاب
اعصاب
جمع عصب، پی، مفاصل
جمع عصب، پی، مفاصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اناب
اناب
مشک، بویه (عطر)
مشک، بویه (عطر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اواب
اواب
توبه کننده
توبه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اوصاب
اوصاب
جمع وصف
جمع وصف
فرهنگ لغت هوشیار
انصاب
جمع نصب، سنگهائی که گرداگرد کعبه بر پا میکردند و می پرسیدند و بر آنها ذبح و قربانی میکردند
جمع نصب، سنگهائی که گرداگرد کعبه بر پا میکردند و می پرسیدند و بر آنها ذبح و قربانی میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ایاب
ایاب
بازگشت
بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
اهاب
پوست پوست ناپیراسته پوست خام پوست پوست نا پیراسته پوست دباغی نشده
پوست پوست ناپیراسته پوست خام پوست پوست نا پیراسته پوست دباغی نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر خصاب
خصاب
شکوفه، خرما بن پر بار
شکوفه، خرما بن پر بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اصعب
اصعب
صعب تر، سخت تر، دشوارتر
صعب تر، سخت تر، دشوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویر اصوب
اصوب
صواب تر، راست تر، درست تر
صواب تر، راست تر، درست تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویر اهاب
اهاب
پوستی که دباغی نشده باشد، پوست
پوستی که دباغی نشده باشد، پوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویر ایاب
ایاب
بازگشتن، برگشتن، بازآمدن، بازگشت
بازگشتن، برگشتن، بازآمدن، بازگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویر اعصاب
اعصاب
عصبها، کنایه از وضعیت روحی شخص، جمع واژۀ عصب
عصبها، کنایه از وضعیت روحی شخص، جمعِ واژۀ عَصَب
فرهنگ فارسی عمید
تصویر مصاب
مصاب
مُصاب
مصیبت زده، سختی دیده، راست و درست، به هدف رسیده
مصیبت زده، سختی دیده، راست و درست، به هدف رسیده
فرهنگ فارسی عمید