اصابع اصابع جَمعِ واژۀ اصبع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). انگشتان. (غیاث) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). انگشتها. (مؤید الفضلاء). انگشتهای دست و پا. (فرهنگ نظام). لغت نامه دهخدا
اصابت اصابت رسیدن تیر به هدف، خوردن تیر به نشانه، برخورد چیزی به چیز دیگر، درست گفتن، درست رسیدن، راست آوردن، آهنگ راست کردن فرهنگ فارسی عمید
اصابیع اصابیع جَمعِ واژۀ اِصبع. انگشتان. (منتهی الارب) (آنندراج). ولی در اقرب الموارد و قطر المحیط جمع اصبوع است که لغت یا لهجه ای در اصبع است. و جمع اصبع، اصابع است لغت نامه دهخدا