جدول جو
جدول جو

معنی اشکیوان - جستجوی لغت در جدول جو

اشکیوان(اِ کی)
نام جایی و مقامی است. (لغت فرس اسدی). نام موضعی است. (ناظم الاطبا)
لغت نامه دهخدا
اشکیوان
نام جائی و مقام وموضعی است
تصویری از اشکیوان
تصویر اشکیوان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشتیوان
تصویر پشتیوان
پشتیبان، پشت وپناه، حمایت کننده، حامی، یاری دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتروان
تصویر اشتروان
اشتربان، نگهبان شتر، ساربان، ساروان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنیان
تصویر اشنیان
اشنان، گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، خلخان، شنان، آذربو، آذربویه، خرند
فرهنگ فارسی عمید
(اَشْ یَ)
نام دو موضع است. (منتهی الارب) (آنندراج). و یاقوت آرد: اشیمان تثنیۀ اشیم، دو موضع است، و بقولی دو ریگزار دراز است از ریگزار دهناء، و ذوالرمه آنها را در غیر موضع آورده است، و برخی اشامان روایت کرده اند و شعر ذوالرمه که قبلاً هم یاد شد اینست:
کأنها بعد احوال مضین لها
بالأشیمین یمان فیه تسهیم.
و سکری گوید: اشیمان در بلاد بنی سعد ببحرین پایین تر از هجر است
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان نایین واقع در ده هزارگزی جنوب نایین متصل به راه مالرو ارجوغ به نایین. محلی کوهستانی و معتدل است و سکنۀ آن 103 تن میباشد که پیرو مذهب شیعه اند و بزبان فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات است و محصول ده غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. در فصل خشکی اتومبیل میتوان به ده برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
به یونانی خصی الکلب است. (فهرست مخزن الادویه) ، سخت گردیدن گوشت ناقه ومحکم شدن پیوستگی الواح آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سخت شدن گوشت ناقه و پیوستگی الواح آن، و پر شدن گوشت و بهبود یافتن و فربه شدن آن. (قطر المحیط) ، بسیارشیر شدن ناقه. (منتهی الارب) ، شکستن چیزی، نرم کردن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، انبوهی کردن قوم با یکدیگر. (از قطر المحیط). تنگ بر یکدیگرآوردن. انبوهی کردن بعضی بر بعضی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
گونۀ سوم از تیره اسفنجیان است و اسفنجیان تیره چهارم از دولپه های بی گلبرگ است. اشنیان در صحاری مرکزی ایران بسیار میروید و برگهای بسیار ریز و بهم فشرده دارد و در آن مقداری نمکهای قلیایی ذخیره میشود. چون ساقه های آنرا بسوزانند خاکستری بنام شخار بدست می آید که مواد قلیایی بسیار دارد و در صابون سازی بکار میرود. و رجوع به اشنان شود. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 274)
لغت نامه دهخدا
(اُ خُ)
قسمی گیاه است. (ناظم الاطباء) ، پاره های درخت یا پوست آن. (منتهی الارب). قطعالشجر: طار من النخل شذبه، ای ما قطع عنه و قشره، بند آب. (منتهی الارب) ، مسنّاه. (اقرب الموارد) ، بقیۀ گیاه و مانند آن. بقیهالکلأ المأکول و غیره. (اقرب الموارد) ، پوستها. (منتهی الارب). القشور. (اقرب الموارد) ، شاخه های پراکنده از درخت که آنرا ببرند. (منتهی الارب). العیدان المتفرقه، و ما فضل من شعب الشجر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ / اُ خُ)
شکوفه. (ناظم الاطباء) ، اذیت کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَنْ دَ / دِ)
گریان. اشکبار:
چشم خور اشکران به خون شفق
راز با قعرچاه میگوید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
نام یکی از دهستانهای بخش گاوبندی شهرستان لار و در خاور بخش واقع گردیده است. حد شمالی آن کلات مروزی و حد جنوبی آن کوه لاورخشت است. هوای دهستان گرم و مالاریائی است. آب مشروب از چاه و قنات و باران تأمین میشود و زراعت آن بیشتر دیمی است. محصولات آن عبارتند از غلات، خرما، تنباکو و تولیدات صیفی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و زبان آنان فارسی محلی (دری) و مذهب ایشان تشیع و تسنن است. این دهستان از 22 آبادی تشکیل یافته و نفوس آن در حدود 6900 تن است. قرای مهم آن عبارتند از: اهل، خشت رکن آباد، لاورخشت، سه تنبک، کندرشیخ، پس بند. مرکز دهستان قصبۀ اشکنان است. راه ارتباطبا لار فرعی میباشد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، مجازاً، سهو و خطا. (ناظم الاطباء) ، خزیدن و شکوخ نیز گویند. (شعوری) (سروری). رجوع به اشکوخیدن و شکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
از محله های اصفهان بود. مافروخی آرد: از جملۀ محاسنی که رقعۀ بقعۀ اصفهان برتبت مزایا و زینت صفایا محلّی ̍ و مزین است باروئی هست محیط بر عرصۀ شهر مانند دور فلک چهارم بر قرصۀمهر مستحدث آن علاءالدوله، مساحت دور آن زیادت بر پانزده هزار گام بیرون آنچه خارج شهر مهمل نهاده و محلات مشهوره از آن منقطع و معطل افتاده مثل کماآن و براآن و سنبلان و خرچان و فرسان و باغ عبدالعزیز و کرواآن و اشکهان و لنبان و ویدآباد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 51). و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 524 شود، قی و استفراغ را نیز گویند. (برهان). بمعنی قی نیز آمده:
بنگر به درخت ای جان، در رقص و سراندازی
اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی.
مولوی (کلیات شمس ج 5 بیت 27210).
و اشکفه نیز آمده است. (رشیدی). قی کردن. (فرهنگ نظام). و رجوع به اشکفه و شکوفه شود
لغت نامه دهخدا
(اَشْکْ)
مرکب را گویند که در مقابل مفرد است. (برهان) (هفت اقلیم) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). مرکب و مختلط و ممزوج، ضد مفرد و کامود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
تثنیۀ کذاب، دو کذاب و مقصود مسیلمهالحنفی و اسودالعنسی است. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به مسیلمه و اسودبن کعب عنسی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ مُ تَ پَ)
دهی است جزء دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان، واقع در 18هزارگزی باختر لاهیجان و 6هزارگزی لفمجان، کنار نهر کیارود. هوای آن معتدل و مرطوب و دارای 264 تن سکنه است. آب آنجا از نهر کیاجو از سفیدرود تأمین میشود. محصول آن برنج، ابریشم و صیفی و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به لغت یونانی بسفایج را گویند و آن دارویی است مسهل سودا و به عربی کثیرالارجل و ثاقب الحجر و اضراص الکلب خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهی است دارویی که بسفایج نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به لکلرک ج 1 ص 311 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج که در 60000گزی شمال خاور کامیاران و 10000گزی شمال امیرآباد واقع است. منطقه ای کوهستانی و سردسیر است و سکنۀآن 552 تن میباشد که اهل تسنن می باشند و بلهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ خوَرْ / خُرْ)
ژولیده و پریشان شدن موی. (منتهی الارب). کالیده شدن موی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
نام قلعه ای است که عمیدالدین اسعد وزیر سعد بن زنگی اتابک فارس و پسرش ابوبکر به تهمت مکاتبه با محمد خوارزمشاه در آنجا محبوس شد. مرحوم اقبال آشتیانی آرد: اشکنوان یا شکنوان با اصطخر و قلعه شکسته سه قلعه بوده اند در حوالی شهر اصطخر بر روی سه کوه که مجموع آنها را ’سه گنبدان’ می گفتند. (تاریخ مفصل ایران تألیف اقبال ص 384). و رجوع به همان کتاب ص 114 و کلمه ابرزی در همین لغت نامه و مرآت البلدان ج 1ص 42 و فهرست اعلام شدالازار و جغرافی غرب ایران ص 128، 130 و 131 و تاریخ جهانگشا ج 2 ص 97 و شکنوان شود
لغت نامه دهخدا
خوندمیر در دستورالوزراء (ص 237) گوید: ’...عمیدالدین اسعد را بمراسلات و مفاوضات نسبت بملازمان خوارزمشاه متهم گردانید و با پسرش تاج الدین محمد در قلعۀ اسکیوان بند فرمود’. و اسکیوان مصحف ’اشکنوان’ است و خواجه اسعد مزبور در زندان همین قلعه قصیدۀ معروف ’اشکنوانیه’ را بنظم درآورده است. رجوع باسعد بن نصر بن جهشیار در همین لغت نامه شود، اندوه وابردن. (تاج المصادر بیهقی). اندوه بدر بردن. تسلیت. خورسند و بیغم گردانیدن: اسلاه عنه. (منتهی الارب) ، اندوه عشق ببردن. (زوزنی) ، بی بیم شدن قوم از ددگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
چوبی که بر دیوار نصب کنند بجهت استحکام. (برهان قاطع). پشتیبان. پشتوان. پشتبان: لزز، پشتیوان در. (منتهی الارب). لزاز، پشتیوان در. (منتهی الارب). تکیه گاه:
که پشتیوان و پشت روزگاری.
نظامی.
، یار. یاریگر. مددکار. معین. ظهیر. ناصر. پشت و پناه: و امیریوسف را با فوجی لشکر قوی به قصدار فرستاده بود و گفت که پشتیوان شماست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). و نیز رجوع به پشتوان و پشتبان و پشتیبان شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُرْ)
اشتربان. شتربان. ساربان. رجوع به اشتربان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان که در 15هزارگزی جنوب خاور کوهپایه و 15هزارگزی جنوب شوسۀ یزد به اصفهان واقع است و محلی جلگه ای معتدل و سکنۀ آن 166 تن میباشد. مذهب اهالی شیعه و زبان آنان فارسی است. آب ده از رودخانه تأمین میشود و محصولات آن، غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی مردم کرباس بافی و پنبه ریسی است. در فصل خشکی اتومبیل میتوان به ده برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ رَ)
اشک جاری. دمع منسحق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رجوع به اشکرلاط و دزی ج 1 ص 25 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابومحمد محمود بن محمد بن حسن بن حامد اشکیشانی. از ابوبکر بن رنده و جز وی حدیث کرد. (از معجم البلدان) ، تباه شدن دست کسی و خشک گردیدن: اشلّت یده (مجهولاً). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ ذَ)
قریه ای است میان هرات و بوشنج که ابوالعباس اشکیذبانی بدانجا منسوب است. (از معجم البلدان). و رجوع به مراصدالاطلاع و مرآت البلدان ج 1 ص 43 شود، بنوفلان اشلاء فی بنی فلان، ای بقایا. (از معجم البلدان). بقایای چیزی، اشلاءاللجام، تسمه های لگام یا تسمه هایی که از باعث امتداد زمان، آهن آن دقیق و تنک شده باشد. (منتهی الارب). سیوره و قیل التی تقادمت فدق ّ حدیدها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشخوان
تصویر اشخوان
شکوفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنیان
تصویر اشنیان
اشنان
فرهنگ لغت هوشیار
هر بنایی که برای استحکام بنای دیگر بدو پیوندد شمع شمعک پشتییبان پشتیوان، چوبی که پشت در افکنند تا باز نشود، تکیه گاه، معین یاور مددکار حامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتروان
تصویر اشتروان
شتربان ساربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعینان
تصویر اشعینان
ژولیده مویی پریشان مویی
فرهنگ لغت هوشیار
پشتیبان، حامی، مددکار، یاور
فرهنگ واژه مترادف متضاد