جدول جو
جدول جو

معنی اشکونو - جستجوی لغت در جدول جو

اشکونو
گیاهی خودرو و علفی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه، برای مثال باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند / کز شمیمش همه آفاق معطر گردد (ابوعلی چاچی - شاعران بی دیوان - ۲۶۶)
قی، استفراغ، برای مثال بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی / اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی (مولوی۲ - ۹۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکانی
تصویر اشکانی
اشک، لقب هر یک از پادشاهان سلسله اشکانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشک مو
تصویر اشک مو
مایعی سفید رنگ که هنگام هرس کردن درخت انگور از سرشاخه های آن می چکد و خواص دارویی دارد، اشک تاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوهه
تصویر اشکوهه
آروغ، سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود، زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، اسکرک، سکیله، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
هارون بن موسی. وی از شیوخ اطباء و از اخیار آنان و مؤتمن ومشهور به اعمال جراحی بود و ناصر و مستنصر (خلیفه) را در صناعت طب خدمت کرد. (عیون الانباء ج 2 ص 46) ، ترشح آب را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَوَ)
سیدابوالقاسم فرزند سیدمعصوم حسینی گیلانی اشکوری. از مردم اشکور گیلان بود ولی در نجف سکونت داشت و از فقیهان و مجتهدان بنام بود. نخست در محضر حاج میرزا حبیب الله رشتی تلمذ کرد و آنگاه به درجۀ اجتهاد رسید. او راست: 1- بغیهالطالب فی حاشیه المکاسب، که شرح مکاسب شیخ مرتضی انصاری از اول کتاب بیع تا مسئلۀ تعارض مقومین است و در تهران چاپ سنگی شده است. 2- جواهرالعقول فی شرح فوائد الاصول، که آن هم شرح رسائل شیخ مرتضی انصاری است. اشکوری بسال 1325 هجری قمری در نجف درگذشت. (از ریحانه الادب ج 1 ص 79)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ وَ)
سیدحسین گیلانی اشکوری. از فقیهان بود. در 14سالگی از اشکور گیلان به قزوین رفت و ادبیات و فقه و اصول را از محضر استادان آن شهر بیاموخت و مدتی از حوزۀ درس سیدعلی قزوینی محشی قوانین استفاده کرد. آنگاه به نجف رفت و در محضر حاج میرزا حبیب الله رشتی و آخوند ملاکاظم خراسانی و سیدکاظم یزدی تلمذ کرد و سپس به تدریس بپرداخت و حاشیه ای بر مکاسب شیخ مرتضی انصاری و حاشیۀ دیگری بر کفایهالاصول آخوند ملاکاظم بنوشت و سرانجام در 13 شوال 1349 هجری قمری در کاظمین درگذشت. جنازه وی به نجف نقل شد و در حجرۀ آخری سمت قبلۀ صحن مقدس حضرت امیرالمؤمنین (ع) جنب قبر میرزا محمدعلی رشتی مدفون گردید. (از ریحانه الادب ج 1 ص 79) ، حیرت و تعجب و اضطراب ناگهانی. (ناظم الاطباء). و رجوع به شگفت و شکفت و اشکفت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قریه ای است در پنج فرسنگی میانۀ شمال و مغرب شهر خضر. (فارسنامه). و خضر یکی از دیهای مرکزی بخش نطنز است
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ خَ / خِ)
شکوخه. عثرت. زلت. لغزش. رجوع به اشکوخ و اشکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ / بِ)
صورتی از اشکوب است که در تداول امروز بمعنی طبقۀ عمارت با اعداد بدین سان ترکیب شود: یک اشکوبه (یک طبقه) ، دواشکوبه (دوطبقه) ، سه اشکوبه و...
لغت نامه دهخدا
(اِ وَ)
یکی از قرای اصفهان است. حمداﷲ مستوفی در ضمن تشریح نواحی اصفهان آرد: ناحیت کرارج سی وسه پاره دیه است: دشته و اشکاوند و فیزادان از معظم قرای این ناحیت است. (نزهه القلوب ص 50). و در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده است: اشکاوند دهی است از دهستان کرارج بخش حومه شهرستان اصفهان، واقع در هشت هزارگزی جنوب خاور اصفهان متصل به راه کرارج به براگون. محلی است جلگه، معتدل و سکنۀ آن 551 تن است. مذهب مردم شیعه و زبان آنان فارسی است. آب آن از رودخانه و چاه تأمین میشود و محصولاتش غلات، ذرت، تریاک، پنبه و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه دیه ماشین رو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10). و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 524 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
رجوع به اشکربی شود، خوشتر. (غیاث) (آنندراج). خوش صورت تر. خوشگل تر. زیباروی تر، پوشیده تر و دشوارتر. (غیاث) (آنندراج). مشکل تر. دشخوارتر
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
از نواحی مرزی روم بود که سیف الدوله بن حمدان در آنجا غزا کرد. ابوالعباس صفری شاعر دربار وی که یا را بضرورت شعری مشدد کرده گوید:
و حلت باشکونیه کل نکبه
و لم یک وفدالموت عنها بنا کب
جعلت رباها للخوامع مرتعاً
و من قبل کانت مرتعاً للکواکب.
(معجم البلدان) (مراصد الاطلاع).
و صاحب قاموس الاعلام آرد: بنابه روایات کتب عربی، نام مملکتی است که در مرز روم در طرف مشرق آناطولی بوده و سیف الدوله بن حمدان این کشور را تسخیر کرده است، ولی هم اکنون در آناطولی مملکتی به این نام ونشان دیده نمیشود. (از قاموس الاعلام). و رجوع به حلل السندسیه ص 222 و رجوع به اکشونیه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
نام قلعه ای به اندلس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اشهاب فحل، بچۀ سبزخنگ آوردن گشن. (منتهی الارب). بچه های سبزخنگ آوردن فحل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
اشنود. نام دومین روز از خمسۀ مسترقه است. (شعوری ج 1 ص 136). محرف اشتود است. رجوع به اشنود و اشنوذ و اشتود شود، چشم زخم رسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ابواسماعیل ضمام بن اسماعیل بن مالک معافری اشمونی در اسکندریه بسال 185 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان) ، شناکننده و آب ورز. (برهان). شناکننده که آنرا اشناب، اشناه و آشنا نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). شناوری، مرادف اشناه و آشناو و اشناب. (رشیدی) :
دو اشنا و سپاهانی به اشتاب
برون بردند جان از دست غرقاب.
عطار (از آنندراج).
مخفف آشنا، شناگر و آب ورز. (فرهنگ نظام). و رجوع به آشنا و اشناو و اشناب و اشناه و شناو شناو و آب ورزو شناگر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اشمون. (سمعانی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
احمد بن محمد بن منصور اشمونی مصری نحوی حنفی. متوفی بسال 809 هجری قمری او راست: التحفهالادبیه فی علم العربیه. لامیه فی النحو. شرح اللامیه. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 119). و صاحب روضات آرد: ابن حجر درباره او نقل کرده است که در عربیت فاضل بود و در فنون دست داشت. در نحو لامیه ای بسرود که بعلو قدر وی در فن شعر شهادت دهد و شرح مفیدی بر لامیۀ مزبور بنوشت. همچنین او را تصنیفی است در فضیلت لااله الالله. وی در 18 شوال سال 809 هجری قمری در گذشت. (از روضات الجنات ص 83)
ابوالحسن علی بن محمد شافعی اشمونی ملقب به نورالدین (900 هجری قمری). از دانشمندان عصر خویش بود و در نحو و منطق مهارت داشت. او راست:شرح الفیۀ ابن مالک در نحو و صرف. (از ریحانهالادب). رجوع به معجم المطبوعات و بلوغ الارب ج 3 ص 21 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ / فِ)
شکوفه و بهار درخت باشد. (رشیدی) (برهان). چیزی شبیه به گل که از درختهای میوه و غیره میروید. (فرهنگ نظام). شکوفه:
این شقایق منع نو اشکوفه هاست
که درخت دل برای آن نماست.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر6 بیت 4462).
بانگ اشکوفه ش که اینک گل فروش
بانگ خار او که سوی ما مکوش.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 4 بیت 1625).
شکوفه باشد. ابوعلی آغاجی فرماید:
باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند
کز نسیمش همه آفاق معطر گردد.
و اشکفه نیز گویند. (سروری). مطلق گل را گویند و شکوفه هم گویند. (شعوری). شکوفه و آن گلی است در درخت میوه که پیش از درآمدن برگ میشکفد و بن گل وی میوه میگردد. و اگر پس از درآمدن برگ درآید، آنرا گل میگویند، مانند گل انار و گل به. ودر طایفۀ مرکبات بهار مینامند، مانند بهار نارنج وبهار لیمو. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ده کوچکی از دهستان رباطات بخش خرانق شهرستان یزد، واقع در 36هزارگزی جنوب خرانق، 19هزارگزی راه خرانق به اشکذر است. محلی کوهستانی معتدل، مالاریایی است و سکنۀ آن 49 تن میباشد. مذهب آنان شیعه و زبان آنها فارسی است. آب ده از چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات و شغل مردم زراعت است. راه ده مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اُ هََ / هَِ)
فواق بعربی. (شعوری ج 1 ص 148). آروغ و فواق و آنرا اشکهه نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رج__وع به اشکهه شود.
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ / نِ)
بازگونه. واژگونه که در عربی معکوس و مقلوب گویند. (شعوری ج 1 ص 149). واژگونه. اصل باشگونه و کلمه فوق مصحف باشد. آشگونه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
یااکشونیه. نام شهری به پرتقال. (نخبهالدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اشکان. ج، اشکانیان. رجوع به فهرست کتاب ایران در زمان ساسانیان و تاریخ ایران باستان ج 3 و فهرست تاریخ کرد و فهرست مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی شود، ماهوت ایرلند. (از دزی ج 1 ص 25). و رجوع به اشکری شود
لغت نامه دهخدا
بلغت تنکابی وطبرستان بقله الیمانیه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
برگردانیده. مقلوب. صورتی از باژگون و واژگون. رجوع به باژگون و باشگون و باژگونه و واژگونه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
وارونه. رجوع به باشگونه شود، لقب نیک و بد. (ناظم الاطباء) ، منت. تکبر. (ناظم الاطباء). فخر. مباهات. (آنندراج) ، لطف. مهربانی. (آنندراج) ، لاف. (ناظم الاطباء). و رجوع به بارنامه و بازنامه و باژنامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشکانی
تصویر اشکانی
منسوب به اشک، جمع اشکانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوخه
تصویر اشکوخه
لغزش زلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه وبهار درخت میباشد. بمعنی قی واستفراغ هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوبه
تصویر اشکوبه
((اَ بِ))
طبقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکوخه
تصویر اشکوخه
((اِ خِ))
لغزش، زلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشکوند
تصویر رشکوند
حسود
فرهنگ واژه فارسی سره
آشکنی
فرهنگ گویش مازندرانی