جدول جو
جدول جو

معنی اشکوبه - جستجوی لغت در جدول جو

اشکوبه(اُ بَ / بِ)
صورتی از اشکوب است که در تداول امروز بمعنی طبقۀ عمارت با اعداد بدین سان ترکیب شود: یک اشکوبه (یک طبقه) ، دواشکوبه (دوطبقه) ، سه اشکوبه و...
لغت نامه دهخدا
اشکوبه((اَ بِ))
طبقه
تصویری از اشکوبه
تصویر اشکوبه
فرهنگ فارسی معین
اشکوبه
اشکوب، طبقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکوه
تصویر اشکوه
شکوه، جاه و جلال، شان و شوکت، مهابت، هیبت، برای مثال صدق موسی بر عصا و کوه زد / بلکه بر دریای پراشکوه زد (مولوی - ۷۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکنبه
تصویر اشکنبه
شکمبه، معدۀ حیوانات علف خوار، اشکمبه، چرینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوب
تصویر اشکوب
سقف، هر طبقه از بنا، اشکو، آشکوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه، برای مثال باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند / کز شمیمش همه آفاق معطر گردد (ابوعلی چاچی - شاعران بی دیوان - ۲۶۶)
قی، استفراغ، برای مثال بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی / اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی (مولوی۲ - ۹۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکمبه
تصویر اشکمبه
شکمبه، معدۀ حیوانات علف خوار، اشکنبه، چرینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوهه
تصویر اشکوهه
آروغ، سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود، زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، اسکرک، سکیله، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کَمْ بَ / بِ)
شکنبه. کذا فی القنیه. (مؤیدالفضلا). شکنبه از انسان و حیوان. (فرهنگ ضیاء). شکنبه. (سروری). شکم حیوانات علفخوار که در تداول عامه آنرا سیرابی نامند. جبجبه. سختو و آن حصۀ مجوف از بدن جانوران که جای غذای ایشان است و اکنون شکنبه نامیده میشود. حرف نون در لفظ مذکور غنه شده خفیف تلفظ میگردد. (فرهنگ نظام) : وقت باشد که شیر شرزه از مردار طعمه سازد و باز سپید با فضلۀ اشکنبه پردازد. (مقامات حمیدی). و رجوع به شکنبه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ / فِ)
شکوفه و بهار درخت باشد. (رشیدی) (برهان). چیزی شبیه به گل که از درختهای میوه و غیره میروید. (فرهنگ نظام). شکوفه:
این شقایق منع نو اشکوفه هاست
که درخت دل برای آن نماست.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر6 بیت 4462).
بانگ اشکوفه ش که اینک گل فروش
بانگ خار او که سوی ما مکوش.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 4 بیت 1625).
شکوفه باشد. ابوعلی آغاجی فرماید:
باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند
کز نسیمش همه آفاق معطر گردد.
و اشکفه نیز گویند. (سروری). مطلق گل را گویند و شکوفه هم گویند. (شعوری). شکوفه و آن گلی است در درخت میوه که پیش از درآمدن برگ میشکفد و بن گل وی میوه میگردد. و اگر پس از درآمدن برگ درآید، آنرا گل میگویند، مانند گل انار و گل به. ودر طایفۀ مرکبات بهار مینامند، مانند بهار نارنج وبهار لیمو. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ / اِ)
شأن و شوکت و شکوه و عظمت. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). عظمت و حشمت و آن را شکوه خوانند. مولوی معنوی فرماید:
صدق موسی بر عصا و کوه زد
بلکه بر دریای پراشکوه زد.
(جهانگیری) (سروری).
مهابت و ترس و بر این قیاس است اشکوهید و شکوهید. (رشیدی). حشمت و عظمت و وقار. (شعوری). و رجوع به شکوه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / بِ)
تکمۀ کلاه و جامه و قبا و گوی گریبان و امثال آن، و آنرا بندنه و بندینه نیز گویند. گوی قوقه. (آنندراج). مقابل انگله یعنی مادگی
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
شترسواران زیاده از رکب
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
آشکوب
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ خَ / خِ)
شکوخه. عثرت. زلت. لغزش. رجوع به اشکوخ و اشکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
یااکشونیه. نام شهری به پرتقال. (نخبهالدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(اُ هََ / هَِ)
فواق بعربی. (شعوری ج 1 ص 148). آروغ و فواق و آنرا اشکهه نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رج__وع به اشکهه شود.
لغت نامه دهخدا
قنطرۀ اشکابه، در اسپانیا واقع است. صاحب حلل السندسیه آرد: و هرکه بخواهد از مرسیه به المریه برود نخست از مرسیه به قنطرۀ اشکابه میرسد و از آنجا به حصن لبراله و از آنجا به حصن حمه و آنگاه به شهر لورقه منتهی میشود. (حلل السندسیه ج 1 ص 117)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بمعنی اشکو است که هرمرتبه از پوشش خانه باشد. (برهان) (آنندراج). هر مرتبه از پوشش که به تازی طبقه خوانند. (سروری). مخفف آشکوب. (فرهنگ نظام) (سروری) (شرفنامۀ منیری). رجوع به آشکوب شود، آه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشنوسه
تصویر اشنوسه
عطسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشروجه
تصویر اشروجه
بر بافته ساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغوله
تصویر اشغوله
کار و بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکوفه
تصویر اسکوفه
آستانه آستانه در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکابه
تصویر اسکابه
خنوری درخنور درخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکنجه
تصویر اشکنجه
عذاب، عقوبت، شکنجه، آزار، اذیت، رنج دادن، صدمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکوبه
تصویر آشکوبه
آشکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوه
تصویر اشکوه
شان وشوکت وشکوه وعظمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوخه
تصویر اشکوخه
لغزش زلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه وبهار درخت میباشد. بمعنی قی واستفراغ هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوب
تصویر اشکوب
سقف، هر مرتبه از پوشش خانه، طبقه، اشکو و آشکو هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشکوبه
تصویر آشکوبه
((بِ))
هر طبقه از ساختمان، هر یک از طبقات نه گانه آسمان، سپهر، سقف، آسمانه، رگه های دیوار، هر طبقه از زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکوخه
تصویر اشکوخه
((اِ خِ))
لغزش، زلت
فرهنگ فارسی معین
اشکوبه، طبقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکمبه، امعا و احشا
فرهنگ گویش مازندرانی