جدول جو
جدول جو

معنی اشکارد - جستجوی لغت در جدول جو

اشکارد
روستایی در چهاردانگه ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
جانوری را شکار کردن، شکردن، بشکریدن، صید کردن، اصطیاد، شکاریدن، شکریدن، اقتناص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکانی
تصویر اشکانی
اشک، لقب هر یک از پادشاهان سلسله اشکانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشکاره
تصویر آشکاره
آشکار، آشکارا، پدیدار، پیدا، نمایان، برای مثال فرصت شمر طریقۀ رندی که این نشان / چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست (حافظ - ۱۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکاری
تصویر بشکاری
کشت کاری، زراعت، کشت وکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکار
تصویر اشکار
شکار، هر حیوانی که آن را با تیر زده یا با دام می گیرند، حیوان صید شده، نخجیر، صید
فرهنگ فارسی عمید
(نُ هََ اَ)
اشکارضرع، پرشیر شدن پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکی از مورخین انگلستان. مولد وی سنۀ 1671 میلادی و وفات بسال 1730 میلادی او تاریخ مکمل انگلستان را نوشته و بعض آثار دیگر از وی بیادگار مانده است
یکی از قدمای علمای فرانسه. مولد وی بسال 1644 میلادی در روئن و وفات بسال 1724 میلادی در پاریس. بعض آثار او موجود است
لغت نامه دهخدا
(نُ خوَرْ / خُرْ)
بخشیدن به کسی.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکار که نخجیر است، و شکار کردن را نیز گویند. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). شکار. صید:
جز ملک محمود که تواند کرد
نرّه شیری بخدنگی اشکار.
فرخی.
در کوی این ستمگر جورآیین
غیر از گراز هیچ نه اشکارش.
ناصرخسرو.
همچو صیادی سوی اشکار شد.
مولوی.
آن چه دیدی بهتر از پیکار من
تا شدی تو سست در اشکار من.
مولوی (از فرهنگ ضیاء).
آلت اشکار جز سگ را مدان
کمترک انداز سگ را استخوان.
مولوی.
گفت ابلیس لعین دادار را
دام رفتن خواهم این اشکار را.
مولوی.
هست کسی کو چو من اشکار نیست
هست کسی کش طلب یار نیست.
مولوی (از انجمن آرا) (از آنندراج).
و رجوع به شکار شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در چهارفرسنگی جانب مغرب فارغان. (فارسنامۀ ابن بلخی). و جزو محال سبعه است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکاری و شکارچی و نخجیرگر و صیاد. (ناظم الاطباء). شکاری و صیاد. (آنندراج) :
بیا بر بام ای عارف مکن هر نیمشب زاری
کبوترهای دلها را توئی شاهین اشکاری.
شمس تبریزی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 143)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشکبار
تصویر اشکبار
گریان، اشک ریز اشک افشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکاری
تصویر انکاری
نیگر
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از میله های فلزی که در الکترولیت وجود دارند الکترود. یا الکترود مثبت. یا الکترد منفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکارا
تصویر آشکارا
بی پرده، صریح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکاره
تصویر آشکاره
آشکارآشکارا، هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکاری
تصویر آشکاری
هویدایی، ظهور، پیدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکاری
تصویر بشکاری
زراعت کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتکار
تصویر اشتکار
نیک بارانی باران نیک، پرشیری، کرک برآوردن، سختی سرما یا گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکانی
تصویر اشکانی
منسوب به اشک، جمع اشکانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکادر
تصویر اسکادر
فرانسوی بخش ناو دسته چند کشتی جنگی به فرماندهی یک تن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکباری
تصویر اشکباری
اشک ریختن گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشجاره
تصویر اشجاره
قدومه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکارید
تصویر اسکارید
فرانسوی کرم روده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابکاره
تصویر ابکاره
کشت و زرع کشاورزی حرث، (توسعا) مزرع مزرعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکار
تصویر اشکار
((اِ))
شکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباکرد
تصویر اباکرد
سرباززد، سرپیچید، نپذیرفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آشکارا
تصویر آشکارا
مستقیماً
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان (کران) نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
شکار
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع سار با پرهای سیاه و سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
شکار، شکاری، بز و گاو کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان چهاردانگه ی، سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی