جدول جو
جدول جو

معنی اشواک - جستجوی لغت در جدول جو

اشواک
شوک ها، خارها، تیغ ها، هر چیز شبیه تیغ گیاهان، جمع واژۀ شوک
تصویری از اشواک
تصویر اشواک
فرهنگ فارسی عمید
اشواک(اَشْ)
جمع واژۀ شوک. (منتهی الارب) (المنجد). خارها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اشواک(نِ شامْ پَ)
خار برآوردن درخت. یقال: اشوکت الشجره اشواکاً (علی الاصل). (منتهی الارب). خاردار بودن درخت یا پرخار بودن آن. (از المنجد). با خار بسیار شدن درخت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
اشواک
جمع شوک، خارها تیغ برآوردن، تیغناکی جمع شوک خارها
تصویری از اشواک
تصویر اشواک
فرهنگ لغت هوشیار
اشواک
جمع شوک، خارها
تصویری از اشواک
تصویر اشواک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشراک
تصویر اشراک
شریک قرار دادن، شریک کردن کسی را در کاری یا چیزی، شریک دانستن برای خدا و مشرک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشواط
تصویر اشواط
شوط ها، دوره های از اسب دوانی، بارهایی که شخص دور کعبه طواف کند، جمع واژۀ شوط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشواق
تصویر اشواق
شوق ها، میل ها و رغبت فراوان، در تصوف رغبت سالکان برای وصول، جمع واژۀ شوق
فرهنگ فارسی عمید
(اَشْ)
جمع واژۀ شول. (منتهی الارب). جمع واژۀ شول (بالفتح) ، بمعنی آب اندک و باقیمانده در بن مشک و مرد چالاک در هر کار. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پادشاهان مقتدر هند بودکه در عهد وی دین بودا از حدود آن کشور تجاوز کرد وبه سواحل جیحون رسید. رجوع به مزدیسنا ص 324 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شریک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). انبازان و شریکان. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(نِ شامْ بَ)
اشوار نار را یا به نار، برداشتن آتش را. (ازالمنجد). بلند کردن آتش را، یقال: اشار النار و اشار بها و کذا اشور بها (بالتصحیح). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِشْ)
یوهان کریستف. (1743- 1821 میلادی) از دانشمندان آلمان بود که برخی از آثار ادبی، تاریخی، فلسفی و ریاضی تألیف کرد. قسمت بیشتر شهرت وی بسبب کتابیست که آنرا درباره اسباب و مقتضیات تبدیل زبان فرانسه به یک زبان عمومی و کیفیت دوام و عدم دوام آن نگاشت و بسبب آن از طرف آکادمی برلن مورد تقدیر واقع شد، جمع واژۀ اشر. رجوع به اشر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
انباز کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). هنباز کردن کسی را در چیزی. (تاج المصادر بیهقی). شریک کردن کسی را در چیزی. انباز کردن با کسی. انباز گردانیدن کسی را. شریک گردانیدن. (منتهی الارب). کسی را در کار خود شریک قرار دادن. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَشْ)
جمع واژۀ شوط. (منتهی الارب). جمع واژۀ شوط، بمعنی تک و گشت. و طاف بالبیت سبعه اشواط، یعنی طوف کرد خانه را هفت گشت. (منتهی الارب) (آنندراج). گردش کردن ها. گشتها
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چاههای همدیگر قریب کندن. (منتهی الارب). چاهها نزدیک یکدیگر کندن. چاههای قریب بیکدیگر کندن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شبکه. دامها. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، در 91 هزارگزی جنوب باختری شوسف، 27 هزارگزی جنوب میغان. دره، گرمسیر. سکنۀ آن 33 تن. آب آنجا از قنات. محصول غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گول یافتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق یافتن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را احمق یافتن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در پهلوی به معنی باست و آن با اوک فرانسه از یک ریشه است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ)
ج شوق. (منتهی الارب). آرزومندیها. جمع واژۀ شوق، بمعنی آزمندی نفس و میل خاطر. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
مشترک شدن وشریک دانستن کسی را برای خدا، جمع شریک، هنبازان همباگان هنباز کردن، هنبازشدن همباگی، همخدایی برای خدا هنباز ترشیدن جمع شریک انبازان شریکان. شریک قرار دادن انباز کردن کسی را در خود شریک کردن، شریک دانستن برای خدا شریک بخدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشباک
تصویر اشباک
جمع شبکه، دامها، جمع شبکه، دام ها دامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشواط
تصویر اشواط
جمع شوط، گشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشواق
تصویر اشواق
جمع شوق، آرزومندیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشواط
تصویر اشواط
جمع شوط، دفعه، بار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشواق
تصویر اشواق
جمع شوق، آرزو، آرزومندی ها
فرهنگ فارسی معین
از انواع انجیر وحشی که غیرخوراکی است
فرهنگ گویش مازندرانی
دانه های پوک برنج و آشغال های ته خرمن، خس و خاشاک، نگاه کردن، نگاه دزدانه
فرهنگ گویش مازندرانی