جدول جو
جدول جو

معنی اشنوسک - جستجوی لغت در جدول جو

اشنوسک
نشنیده گرفتن، تظاهر به نشنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انوشک
تصویر انوشک
(دخترانه)
نام زنی در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشناس
تصویر اشناس
(پسرانه)
نام افشین و چند تن دیگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشنوشه
تصویر اشنوشه
عطسه، خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، ستوسر، شنوسه، برای مثال دماغ خشک او اشنوشۀ تر / چو آرد گوش گردون را کند کر (سراج الدین راجی - مجمع الفرس - اشنوشه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنودن
تصویر اشنودن
شنیدن برای مثال پروارنه که ذوق سوختن یافت / نبود به شعاع شمع خشنود - این حال اگرت عجب نماید / بشنو ز من ار توانی اشنود (عراقی - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشواک
تصویر اشواک
شوک ها، خارها، تیغ ها، هر چیز شبیه تیغ گیاهان، جمع واژۀ شوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنوسه
تصویر شنوسه
عطسه، خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، اشنوشه، ستوسر
فرهنگ فارسی عمید
(اَشْ)
جمع واژۀ شوک. (منتهی الارب) (المنجد). خارها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
منسوب به اشموس که قریه ای است از صعید مصر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نِ شامْ پَ)
خار برآوردن درخت. یقال: اشوکت الشجره اشواکاً (علی الاصل). (منتهی الارب). خاردار بودن درخت یا پرخار بودن آن. (از المنجد). با خار بسیار شدن درخت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
قریه ای به صعید مصر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به لغت یونانی نوعی از مرو باشد که آن را بشیرازی مرورشک خوانند. وبوی آن کمتر از مرو خوش باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوعی از مرو باشد یعنی رستنی که آن را به شیرازی مرورشک خوانند. بوی آن کمتر از مرو خوش است. (هفت قلزم). نوعی از مرو است و از تمام اقسام مروکم بوتر است. لفظ مذکور معرب از زبان یونانی است. (فرهنگ نظام). و رجوع به مرو و مرورشک و اشمرسا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
هجنعبن قیس بن حرث اشموسی. از مردم نواحی کوفه بود و در اشموس سکونت داشت. از حوثره بن مهر روایت کرد و سعید بن اسد مصری و عبدالعزیز بن صلح (صالح) مصری از او روایت دارند. (از انساب سمعانی). یاقوت وی را به اشمون نسبت داده است. و رجوع به اشمونی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در زبانهای اروپائی صفت (و نیز اسم) اتروریاست. رجوع به اتروریا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابو، علی حسن بن محمد بن اسماعیل بن اشناس بن حمامی بزار (منسوب به اشناس غلام متوکل). مولای جعفر متوکل بود. از ابوعبداﷲ حسین بن محمد بن عبیدعسکری و عمر بن محمد بن سنبک و عبیداﷲ بن محمد بن عاید حلال و گروهی از این طبقه سماع کرد. ابوبکر خطیب نام او را آورده و گفته است: از وی اندکی کتابت کردم و سماع او صحیح بود جز اینکه وی رافضی بود... و او را در منزلش واقع در کرخ مجلسی بود که شیعیان در آن حاضر میشدند و او مثالب و معایب صحابه را بر آنان قرائت میکرد و سلف را مورد طعن قرار میداد. وی در شوال سال 359 هجری قمری متولد شد و در ذیقعده سال 439 هجری قمری درگذشت و در مقبرۀ باب الکناس مدفون شد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اشناس که غلام متوکل بود. (انساب سمعانی). و رجوع به اشناس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ خُ شُ دَ)
شنودن. شنیدن. (از برهان) (رشیدی) (آنندراج) (هفت قلزم) (شعوری) (فرهنگ نظام). گوش کردن. پذیرفتن. فرمان بردن. اطاعت کردن:
گفتار تو بار است و کار برگست
که اشنود چنین بار و برگ زیبا؟
ناصرخسرو.
پروانه چو ذوق سوختن یافت
نبود بشعاع شمع خشنود
این حال عجب اگر نماید
بشنو ز من ار توانی اشنود.
شیخ فریدالدین عراقی (از جهانگیری) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(اِ / اُ دَ / دِ)
شنوده. به معنی شنونده:
بر گفت فرید ماجرایی
اشنودۀ ماجرای من کیست ؟
عطار (دیوان ص 80)
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ / سِ)
هوایی را گویند که با صدا و حرکت سر از دماغ برآید و آنرا بعربی عطسه خوانند. (برهان) (آنندراج) (مؤیدالفضلا). هوایی که از دماغ برآید، و آنرا عطسه گویند. (انجمن آرا). عطسه. (غیاث) (رشیدی) (فرهنگ ضیاء) (سروری) (شعوری). هوایی که با شدت و صدا از دماغ بیرون آید و نام عربیش عطسه است. (فرهنگ نظام). شنوسه، در تداول مردم دیه های کرمان:
دماغ خشک او اشنوسۀ تر
چو آرد گوش گردون را کند کر.
ابوالخیر (از رشیدی و فرهنگ نظام، و ابوالخطیر از سروری و شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ سِ)
یکی از مورخان معروف آلمان بود که تاریخ مکمل ازمنۀ قدیم و نیز تاریخ قرن 18 میلادی را نگاشت (1776- 1861 میلادی). تاریخ عمومی بزرگی هم تألیف کرد که به اکمال آن موفق نشد
لغت نامه دهخدا
(اُ یَ)
حمدالله مستوفی آرد: شهری وسط است در میان کوهستان بر یک مرحلۀ ارمیه افتاده در غرب مایل قبله. هوایش خوشتر از ارمیه بود و آبش از اودیه ای که از آن جبال برمیخیزد. حاصلش غله و دیگر حبوبات و انگور بود و مردمش بیشتر سنی اند و صدوبیست پاره دیه از توابع اوست و ضیاعش را نیز حاصلی نیکوست، حقوق دیوانیش نوزده هزاروسیصد دینار است. (نزهه القلوب مقالۀ 3 ص 86). و رجوع به ص 84 و 80 و 241 همان کتاب و فهرست جغرافیای غرب شود. و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: نام یکی از بخشهای شهرستان ارومیه است. این بخش درجنوب شهرستان ارومیه واقع شده و حدود آن بشرح زیر میباشد: از شمال به دهستان باراندوزچای، از جنوب و خاور به بخش سلدوز، از باختر به خاک عراق. قسمت جنوبی بخش تقریباً جلگه و هوای آن معتدل است. محصول عمده آن غلات، توتون و سیگار است. هوای قسمت شمالی کوهستانی سردسیر و محصول عمده آن غلات، توتون و لبنیات است. آب این بخش از رود خانه اشنویه و چشمه سارها و آب کوهستان (برف و باران) تأمین میگردد. شغل عمده ساکنان این بخش کشاورزی و گله داری است. بخش اشنویه از دو دهستان بنام حومه و دشت بیل تشکیل شده و جمع قراء آن 74 و جمعیت آن در حدود 14370 تن است. مرکز این بخش قصبۀ اشنویه میباشد، گواه گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). گواه کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). گواه گرفتن. (مؤید الفضلاء). اشهاد کسی بر فلان، گواه ساختن وی بر آن. (از المنجد) ، مذی آوردن مرد. (منتهی الارب) (آنندراج). منی و مذی از مرد جدا شدن. (تاج المصادر) (زوزنی) ، بالغ شدن دختر و حیض آوردن او، کشته شدن در راه خدا. (منتهی الارب). و فعل آن مجهول می آید، اشهاد، در جنایات: اینست که به صاحب خانه گفته شود: فلان دیوار تو کج است آنرا خراب کن یا خطرناک است به مرمت و اصلاح آن بپرداز. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) حضور دو گواه عادل در مجلس طلاق و گوش دادن آنها به صیغۀ طلاق که رکن چهارم از ارکان معتبر در طلاق محسوب است. استماع دو گواه عادل صیغۀ طلاق را. از جهت فقهی تنها حضور دو شاهد عادل و استماع آنان کافی است و لازم نیست که مطلق بگوید گواه باشید. لیکن اگر یک گواه حضور داشته باشد یا دو گواه فاسق حاضر باشند، طلاق صحیح نیست، چنانکه اگر دو گواه عدل جداگانه استماع صیغۀ طلاق کنند کافی نمیباشد و باید مجتمعاً حضور داشته باشند و استماع کنند. و گواه بودن زن در طلاق کافی نیست هرچند تعداد آنان دو یا بیشتر باشد و مجتمع هم باشند، و همچنین اگر اول طلاق را جاری کند و سپس گواه بگیرد کافی نیست مگر اینکه دوباره صیغۀ طلاق را در حضور گواهان واجد شرائط تکرار کند. (از شرائع الاسلام، کتاب الطلاق)
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
نام قلعه ای به اندلس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اشهاب فحل، بچۀ سبزخنگ آوردن گشن. (منتهی الارب). بچه های سبزخنگ آوردن فحل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
اشنود. نام دومین روز از خمسۀ مسترقه است. (شعوری ج 1 ص 136). محرف اشتود است. رجوع به اشنود و اشنوذ و اشتود شود، چشم زخم رسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشنوم
تصویر اشنوم
اشنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنون
تصویر اشنون
اشنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشواک
تصویر اشواک
جمع شوک، خارها تیغ برآوردن، تیغناکی جمع شوک خارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنوس
تصویر ارنوس
لاتینی تازی گشته خارپشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنوسه
تصویر اشنوسه
عطسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشواک
تصویر اشواک
جمع شوک، خارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انوشک
تصویر انوشک
((اَ شَ))
جاوید، بی مرگ، خوش، خرم، انوشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنوسه
تصویر شنوسه
((ش س))
اشنوسه، عطسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشنوسه
تصویر اشنوسه
((اُ س ِ))
عطسه
فرهنگ فارسی معین
سگ گرسنه، در مقام تحقیر به آدم کم مایه یا نوکیسه گفته می
فرهنگ گویش مازندرانی
شنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی