چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
چَشمیزَک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چَشمَلان، تَشَن، حسب السودان، تَشمیزَج، چَشام، چَشوم، چَشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
پلک زدن با یک چشم معمولاً جهت ایما و اشاره، مصغر چشم، چشم کوچک، چشم زیبا، برای مثال آن خال چو مشک دانه چون است؟ / وآن چشمک آهوانه چون است؟ (نظامی۳ - ۵۲۱)، به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست / به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار (رودکی - ۵۰۱) عینک، وسیله ای دارای دو شیشه و دو دسته که برای بهتر دیدن یا محافظت چشم از آفتاب روی بینی می گذارند، آیینک، چشم فرنگی چشمک زدن: بر هم زدن آهستۀ پلک ها به قصد ایما و اشاره، خاموش و روشنی چراغ و مانند آن
پلک زدن با یک چشم معمولاً جهت ایما و اشاره، مصغرِ چشم، چشم کوچک، چشم زیبا، برای مِثال آن خال چو مشک دانه چون است؟ / وآن چشمک آهوانه چون است؟ (نظامی۳ - ۵۲۱)، به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست / به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار (رودکی - ۵۰۱) عِینَک، وسیله ای دارای دو شیشه و دو دسته که برای بهتر دیدن یا محافظت چشم از آفتاب روی بینی می گذارند، آیینَک، چِشمِ فَرَنگی چشمک زدن: بر هم زدن آهستۀ پلک ها به قصد ایما و اشاره، خاموش و روشنی چراغ و مانند آن
جامه ای را گویند که طفلان و کودکان نوزاییده را در آن پیچند. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). قنداق. قنداقه. قماط، بودن آفتاب در برج عقرب ودرین روز مغان یعنی آتش پرستان جشن کنند. (برهان)
جامه ای را گویند که طفلان و کودکان نوزاییده را در آن پیچند. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). قُنداق. قُنداقه. قِماط، بودن آفتاب در برج عقرب ودرین روز مغان یعنی آتش پرستان جشن کنند. (برهان)
جمع واژۀ شراک. (اقرب الموارد) ، استیخ کردن نره را. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد بنقل از قاموس) ، چوب گوشۀ جوال ساختن. و چوب در گوشۀ جوال کردن. (منتهی الارب). اشظاظ ظرف، شظاظ در آن بستن، و شظاظ بمعنی چوب سرکجی است که آنرا در دو دستۀ جوال داخل کنند. (از اقرب الموارد) ، راندن و پریشان کردن. (منتهی الارب). اشظاظ قوم، پراکندن ایشان و بقولی راندن ایشان. (از اقرب الموارد) ، برپا کردن. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ شراک. (اقرب الموارد) ، استیخ کردن نره را. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد بنقل از قاموس) ، چوب گوشۀ جوال ساختن. و چوب در گوشۀ جوال کردن. (منتهی الارب). اشظاظ ظرف، شظاظ در آن بستن، و شظاظ بمعنی چوب سرکجی است که آنرا در دو دستۀ جوال داخل کنند. (از اقرب الموارد) ، راندن و پریشان کردن. (منتهی الارب). اشظاظ قوم، پراکندن ایشان و بقولی راندن ایشان. (از اقرب الموارد) ، برپا کردن. (منتهی الارب)
ابن مصر بن بیصربن حام بن نوح آبادکننده شهر اشمون یا اشمونین بود. گویند مصر بن بیصر نواحی مصر را میان فرزندان خویش تقسیم کرد و از اشمون و نواحی پائین آن را تا منف در خاور و باختربه اشمن داد و اشمن در اشمون سکونت گزید. از این روشهر مزبور بنام وی شهرت یافت. (از معجم البلدان)
ابن مصر بن بیصربن حام بن نوح آبادکننده شهر اشمون یا اشمونین بود. گویند مصر بن بیصر نواحی مصر را میان فرزندان خویش تقسیم کرد و از اشمون و نواحی پائین آن را تا منف در خاور و باختربه اشمن داد و اشمن در اشمون سکونت گزید. از این روشهر مزبور بنام وی شهرت یافت. (از معجم البلدان)
دهی است جزءدهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 37هزارگزی باختر سراسکند و 30هزارگزی به خط آهن میانه -مراغه واقع و محلی است کوهستانی، معتدل و سکنۀ آن 302 تن است. مذهب آنان شیعه است و بزبان ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. و محصول آن غلات، حبوبات، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزءدهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 37هزارگزی باختر سراسکند و 30هزارگزی به خط آهن میانه -مراغه واقع و محلی است کوهستانی، معتدل و سکنۀ آن 302 تن است. مذهب آنان شیعه است و بزبان ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. و محصول آن غلات، حبوبات، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
مصغر پشم، حلوائی است مشهور. (برهان قاطع). قسمی شیرینی. حلوائی که با کثرت ورزش و کشش چون موی و پشم سازند. نوعی حلوا یعنی شیرینی که بتارهای سپید از هم جدا باشد: میکشد کشکک بچربی هر زمان مشتاق را می برد پشمک بشیرینی دل عشاق را. بسحاق اطعمه. - پشمک قندی، همان حلوای پشمک را گویند
مصغر پشم، حلوائی است مشهور. (برهان قاطع). قسمی شیرینی. حلوائی که با کثرت ورزش و کشش چون موی و پشم سازند. نوعی حلوا یعنی شیرینی که بتارهای سپید از هم جدا باشد: میکشد کشکک بچربی هر زمان مشتاق را می برد پشمک بشیرینی دل عشاق را. بسحاق اطعمه. - پشمک قندی، همان حلوای پشمک را گویند