جدول جو
جدول جو

معنی اشلاق - جستجوی لغت در جدول جو

اشلاق(اِ)
نشستنگاه سلاطین در زمستان. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشراق
تصویر اشراق
(پسرانه)
تابش، درخشش، فلسفه ای که منشأ ان فلسفه افلاطون و حکمت نو افلاطونی است، مروج این حکمت دراسلام و ایران شیخ شهاب الدین سهره وردی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اغلاق
تصویر اغلاق
غلق ها، قفل یا کلون درها، درهای بزرگ، جمع واژۀ غلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشفاق
تصویر اشفاق
ترسیدن، بیم داشتن، مهربانی کردن، دلسوزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املاق
تصویر املاق
بی چیز شدن، درویش شدن، درویشی، بی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشداق
تصویر اشداق
شدق ها، کنج های دهان، کرانه های وادی یا رودبار، جمع واژۀ شدق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قشلاق
تصویر قشلاق
سرزمین گرمی که مردم چادرنشین زمستان ها در آنجا به سر می برند، گرمسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشواق
تصویر اشواق
شوق ها، میل ها و رغبت فراوان، در تصوف رغبت سالکان برای وصول، جمع واژۀ شوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطلاق
تصویر اطلاق
استعمال کلمه ای مخصوص خواه به طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز، گشودن، روان کردن، رها کردن، آزاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلاق
تصویر اعلاق
علق ها، هر چیزهای خوب و گرانمایه، نفیس ها، جمع واژۀ علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخلاق
تصویر اخلاق
خلق ها، خوی ها، طبع ها، عادت ها، جمع واژۀ خلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشراق
تصویر اشراق
روشن شدن، درخشیدن، تابان گشتن، برآمدن آفتاب، روشن و تابان شدن آفتاب، کنایه از الهام گرفتن، در فلسفه وصول به حقایق از طریق کشف و شهود. بانی و مروج آن در ایران و اسلام شیخ شهاب الدین سهروردی است که از فلسفۀ افلاطون، حکمت نوافلاطونی و حکمت رایج در ایران استفاده کرده است
فرهنگ فارسی عمید
نام محلی کنار راه سنندج و همدان میان گردنۀ دینار و گردنۀ همه کس در 1267هزارگزی سنندج
لغت نامه دهخدا
محلی دارای هوای نسبتا گرم که زمستان را در آنجا گذراند گرمسیر گرمسار مقابل ییلاق: شهزاده غازان از قشلاق مرو مراجعت فرموده بود، جمع قشلاقات. جاهای گرم که زمستان در آن بسر برند، گرمسیر، ضد ییلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاق
تصویر ایلاق
ترکی جای خنک آدغر ییلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولاق
تصویر اولاق
الاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تهیدستی، آفگانه فکندن بی چیز شدن درویش گردیدن، تهیدستی درویشی. درویش شدن، بی چیز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دربستن، پیچیدن گرایی، وا داشتن، به خشم آوردن در بستن بستن در، پیچیده گفتن دشوار گفتن، دشوارگویی. پیچیده گویی، جمع اغلاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلاق
تصویر اقلاق
ناآرامی بی آرام کردن، جنبانیدن بی آرام کردن آرام بودن، جنبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علق، گرانمایه مکل انداختن مکل زالو یازلو، در دام انداختن، چنگ در زدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلق، جامه های کهنه ژنده ها، جمع خلق، رفتار خوی ها فرخوی ج خلق، خویها
فرهنگ لغت هوشیار
بی آراماندن، تیز کردن تند و تیز کردن، سست گرداندن، سرگین انداختن پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادلاق
تصویر ادلاق
شمشیر کشیدن از نیام، به هم خوردن دندان ها از سرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلاق
تصویر ازلاق
لغزانیدن، نیکویی کردن، بخشیدن، به گناه برانگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشواق
تصویر اشواق
جمع شوق، آرزومندیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشناق
تصویر اشناق
تاوان زخم ستدن، ستمگری دراز دستی، با دوال بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشفاق
تصویر اشفاق
جمع شفق، ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشراق
تصویر اشراق
روشن شدن ودرخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشداق
تصویر اشداق
جمع شدق، کج دهان ها، کناره های رود بار رود کنارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشلال
تصویر اشلال
لنگ کردن، لنگدستی دوال ها دوال های اگام
فرهنگ لغت هوشیار
روان کردن، گشودن رهانیدن، هلاندن (طلاق دادن)، یله کردن خان و مان یله کردم (تاریخ برامکه)، گشتن دادن رها کردن آزاد کردن: اطلاق محبوسین، استعمال کلمه ای در معنیی مخصوص، رهایی آزادی خلاص از بند و قید، حقی که بنویسنده مفاصا حساب پرداخته میشد حق الاطلاق، جمع اطلاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاق
تصویر اخلاق
جمع خلق، خوی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقلاق
تصویر اقلاق
((اِ))
بی آرام کردن، آرام بودن، جنبانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشواق
تصویر اشواق
جمع شوق، آرزو، آرزومندی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخلاق
تصویر اخلاق
رفتار، منش شناسی، منش، خو، خوی ها، منش ها، فراخویی
فرهنگ واژه فارسی سره