جدول جو
جدول جو

معنی اشقاه - جستجوی لغت در جدول جو

اشقاه(نَ)
رنگ کردن غورۀ خرما. و منه: نهی عن بیعالتمر حتی یشقه. و یروی بالتشدید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشناه
تصویر اشناه
شناوری، شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، آشناه، شناه، شنار، اشناب، شناو، آشناب، سباحت، اشنه، آشنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشباه
تصویر اشباه
شبه ها، مثل مانندها، جمع واژۀ شبه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ سَ پَ)
مشتبه گردیدن کار و مشکل شدن: اشکه الامر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اشقاح کلاب، است کلاب یا کنج دهان آنها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در شعر لهبی:
فالهاوتان فکبکب فجتاوب
فالبوص فالافراع من اشقاب.
(معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بدبخت کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). بدبخت گردانیدن. به رنج آوردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ شِقْ قا)
جمع واژۀ شقیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شنا. اشنا. اشناو. آشنا. اشناب:
از بحر ثنای تو به شکر نعم تو
ساحل نخوهم یافت به زورق نه به اشناه.
سوزنی.
مخفف آشناه (شناور). لفظمذکور در سنسکریت آشنان است یعنی غسل و بدن شستن. (فرهنگ نظام). رجوع به شناو و آشنا و اشناو و اشناب شود، خار و خاشاکی که روی آب باشد. (شعوری ج 1 ص 149)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ بُ)
راندن و دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). راندن. (تاج المصادر بیهقی). طرد کردن از. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مانند شدن به... (ازمنتهی الارب). با چیزی مانند شدن. ماننده شدن. (زوزنی). با چیزی مانیدن. (تاج المصادر بیهقی) : اشبهه، مانند او شد. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شبه. (منتهی الارب). مانندها.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فرمانبرداری و بندگی کردن، (از ’وق ه’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ زَ)
آموزانیدن و آگاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فهماندن و تعلیم دادن. تفقیه. (از اقرب الموارد). دریابانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لَ / لِ کَ / کِ)
به نهایت رسیدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برخیزانیدن از بیماری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از بیماری به کردن. (مصادر زوزنی). از بیماری، کسی را عافیت دادن: انقهه اﷲ من مرضه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دور کردن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شقص. (دهار) (منتهی الارب). نصیبها
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
معرب از یونانی، رجوع به امارنطن و ذیل قوامیس العرب دزی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کم شدن مال کسی.
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ رَ / رِ)
هیزم نیم سوخته را گویند. (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء). زغال افروختۀ خاموش کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ خوا / خا)
بیخود گردانیدن. (منتهی الارب). بیخود کردن
لغت نامه دهخدا
(اُ شِ قَ)
شهر مشهوریست در اندلس که نواحی آن به قرا و نواحی بربطانیه در جانب شرقی اندلس و آنگاه در سوی شرقی سرقسطه و شرقی قرطبه متصل است. این شهر بسیار قدیمی است و معلوم نیست از چه تاریخی بنیان نهاده شده است. آبادانیهای نیکو و حصنها و قلاع بسیار دارد و هم اکنون در تصرف فرنگیان است. (از معجم البلدان). و رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 168 شود. و صاحب قاموس الاعلام آرد: نام شهر مشهوری است در اندلس که در طرف مشرق سرقسطه واقع شده. و ظاهراً این شهر عبارت است از شهر مرکز ایالتی هوسقۀ امروزی چنانکه موقع و مشابهت اسمی هم بر این معنی دلالت دارد. (از قاموس الاعلام)
شهری مشهور به اندلس متصل به اعمال بربطانیه در شرقی سرقسطه و قرطبه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشباه
تصویر اشباه
جمع شبه، مانند، امثال، مانندان، نظایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاه
تصویر انقاه
بهبود بخشیدن، نیوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افقاه
تصویر افقاه
یاد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشداه
تصویر اشداه
بیخود گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاء
تصویر اشقاء
بدبخت کردن، برنج آوردن، رنجاندن آزاراندن، شانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاب
تصویر اشقاب
جایگاهی است نزدیک مکه
فرهنگ لغت هوشیار
دورکردن، دوررفتن، رنگ برداشتن، رسوا کردن پرده بر گرفتن از کار دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاذ
تصویر اشقاذ
راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقان
تصویر اشقان
گم کردن، کم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشباه
تصویر اشباه
((اَ))
جمع شبیه، مانندها، مثل ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشباه
تصویر اشباه
((اِ))
به چیزی یا کسی مانند شدن
فرهنگ فارسی معین