جدول جو
جدول جو

معنی اشعریه - جستجوی لغت در جدول جو

اشعریه
اشعری، از فرقه های اهل سنت، پیرو ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری که معتقد به جبر بوده و با خردگرایی مخالف بودند، جمع اشاعره، پیرو فرقۀ اشعری
تصویری از اشعریه
تصویر اشعریه
فرهنگ فارسی عمید
اشعریه
(اَ عَ ری یَ)
مؤنث اشعری که یکی از فرق اسلام بودند. رجوع به اشاعره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعریه
تصویر شعریه
شبیه مو، مویین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشعری
تصویر اشعری
از فرقه های اهل سنت، پیرو ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری که معتقد به جبر بوده و با خردگرایی مخالف بودند، جمع اشاعره، پیرو فرقۀ اشعری
فرهنگ فارسی عمید
تغییر حالت پوست بدن و جمع شدن آن و راست شدن موهای بدن از شدت سرما یا علت دیگر، لرز، لرزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشاعره
تصویر اشاعره
اشعری، از فرقه های اهل سنت، پیرو ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری که معتقد به جبر بوده و با خردگرایی مخالف بودند، جمع اشاعره، پیرو فرقۀ اشعری
فرهنگ فارسی عمید
(اَ شُ رَ دَ / دِ)
اشکبار. گریان. رجوع به اشکبار شود. چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ یَ)
مادۀ زجاجی که در سطح فلزات مذاب یافت میشود. کف: و یعرف بالاشکوریه خبث الحدید. (از دزی ج 1 ص 25)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ فی یَ)
نام یکی از طوایف ترکمان است که در اواسط قرن 7 هجری در نواحی سوریه نفوذ و قدرت فراوانی داشتند. (از قاموس الاعلام) ، دور شدن در طلب و بتک رفتن. (منتهی الارب). اشطاط در طلب، امعان کردن در آن و در اللسان آمده است که گویند: اشط القوم فی طلبنا اشطاطاً، هرگاه ایشان را خواه سواره و خواه پیاده بطلبند. (از اقرب الموارد) ، اشطاط در حکم، جور کردن بر کسی در حکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اشطاط در مفازه، دور رفتن در بیابان. (منتهی الارب). اشطاط در مفازه، رفتن در آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ فی یَ)
تلی است در جانب شرقی بیروت که چند خانوار در آنجاسکونت دارند و یکی از محلهائی است که در آن در جلو نهرالکلب بندهائی برای تقسیم آب بر قسمت جنوبی دیه های اطراف بسته اند. (از ضمیمۀ معجم البلدان ص 283)
قریه ای است در ایالت دمشق از ناحیۀ وادی العجم بر مسافت دو ساعت راه از دمشق به جنوب آن و دارای صد خانوار است. (از ضمیمۀ معجم البلدان ص 282)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
اسکتان یا دو کرانۀ فرج. (تاج العروس). و رجوع به اشعر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
جمع واژۀ اشعر، بحذف یای نسبت، مانند یمانون بجای یمانیون. (از تاج العروس). اشعریون. رجوع به اشعریون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ری یَ)
نام محلی در 145700 گزی تهران بفاصله 3400 گزی سرچمن بین تهران و شاهی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَعی یَ)
تأنیث اذرعی ّ منسوب به اذرعات.
- خمر اذرعیه، شراب منسوب به اذرعات، موضعی بشام
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ عراء. (منتهی الارب). رجوع به عراء شود، دادن و عطانمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عطا نمودن. (آنندراج). دادن. بخشیدن. (منتخب از غیاث اللغات). دادن عطا بکسی. (از اقرب الموارد). وفد. ارفاد. ارزانی. (یادداشت بخط مؤلف) ، گردن نهادن، یقال: اعطی البعیر، ای انقاد و لم یستصعب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردن نهادن. (آنندراج). به آسانی گردن نهادن: اعطی البعیر، انقاد و لم یستصعب. و فی الاساس: ’اعطی بیده، اذا انقاد’. (از اقرب الموارد) ، قبول کردن دعا را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). قبول کردن دعا را. و قیل فی السؤال عمن اردت ان یعطیک هل انت معطیّه (بتشدیدالیاء المفتوحه) ، یعنی هستی تو دهنده من آن را. و هل انتم معطیّه ایضاً للجمع لان النون سقطت من معطون للاضافه و قلبت الواو یاءو ادغمت و فتحت یأک (کذا) لان قبلها ساکناً. و هل انتما معطیان بفتح الیاء فقس علی ذلک. (منتهی الارب) ، عطا و دهش و بخشش. (ناظم الاطباء) : و اعطائه ما اعد اﷲ الکریم له من الراحه و الکرامه و الحلول فی دارالمقامه. (تاریخ بیهقی ص 300).
- اعطاءالمقراض، عملی تشریفاتی است که بهنگام خرقه پوشی انجام میگیرد و اجازۀ ارشاد به آنکه خرقه پوشیده داده می شود: ثم البسنی الخرقه، و لقننی الذکر و اعطانی المقراض وصانی بارشادالمریدین. (شدالازار ص 74). و کان الشیخ حسین بن عبداﷲ المنقی الشیرازی ممن رفع محفه الشیخ شهاب الدین السهروردی فی طریق الحجاز، قد لازمه مده، فاعطاه المقراض و الاجازه. (شدالازار در ترجمه شیخ حسین منقی ص 148).
- اعطاءحکم بمثال، در ضمن مثال و نمونۀ یک امری حکم آنرا بیان کردن. حکم مسئله ای را غیرمستقیم و ضمن آوردن مثال بیان کردن.
- اعطاء کردن، دادن. (ناظم الاطباء). بخشیدن. ارزانی داشتن. عطا دادن
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
ابوجعفر محمد بن احمد بن یحیی بن عمران. از علمای شیعه بود. او راست: کتاب الجامع. کتاب النوادر. کتاب ما نزل من القرآن فی الحسین بن علی (ع). (ابن الندیم). و صاحب ریحانه الادب نیای وی عمران را فرزند عبدالله بن سعد بن مالک اشعری دانسته و او را از فقیهان اوایل قرن چهارم هجری شمرده است و هم آرد: سعد بن عبد اشعری از وی روایت کرده است و ابوجعفر از محمد بن خالد برقی روایت دارد. و علاوه بر تألیفات مذکور این دو کتاب را نیز به وی نسبت داده است: مناقب الرجال. نوادرالحکمه. رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 79 شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان طغرود بخش دستجرد شهرستان قم، 22000گزی شمال خاور دستجرد درکوهستان، معتدل، دارای 89 تن سکنه. مذهب شیعه، زبان فارسی، آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، انار، انجیر. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است، از طریق طغرود ماشین میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ شراء است برخلاف آنان که آنرا جمع واژۀ شری دانند. (از اللسان بنقل ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ یَ)
از اسپانیایی اسکریا، مادۀزجاجی که در کف فلزات مذاب یافت میشود. کف. خبث. زبد. و یعرف بالاشکریه خبث الحدید. (از دزی ج 1 ص 25) ، حاجت، یک کنار کوهی، و هی اخص من الاشکل، شبه. یقال: فیه اشکله من ابیه، ای شبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ رَ)
جمع واژۀ شعار. (اقرب الموارد). رجوع به شعار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
منسوب به اشعر. رجوع به اشعر شود.
لغت نامه دهخدا
نام مردی تازی که چون زاده شد پر موی بود و اشعر در تازی برابر با پر موی است یا پر پشت، انگارگر هریک از انگار گرایان (اشاعره) منسوب به اشعر (یکی از قبایل عرب)، منسوب به فرقه اشعریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعره
تصویر اشعره
جمع شعار، پوشش زیرین زیرپوش پیراهن زیر پیراهن خوی گیر زیر شلواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعریه
تصویر شعریه
مویرگ، رشته فرنگی، پرده دوخبافت دوخ باف مونث شعری قوه شعریه
فرهنگ لغت هوشیار
فراشا (حالتی که پیش از رسیدن تب عارض می شود)، ترنجیدگی، لرزه ناگاه مو بر بدن برخاستن از احساس مکروهی یا از تصور آن، جمع شدن پوست بدن، لرزش لرزه لرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدریه
تصویر اخدریه
گوش خر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشمریه
تصویر غشمریه
ستم بیداد
فرهنگ لغت هوشیار
ازپارسی، جمع شاکری، چاکران، مزدچاکری، شیربا گوشت وشیر پخته، دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقریه
تصویر انقریه
پرند موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثریه
تصویر اکثریه
بیشینه مهیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشرفیه
تصویر اشرفیه
مونث اشرفی: آستانه اشرفیه مدرسه اشرفیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثیریه
تصویر اثیریه
مونث اثیری، جمع اثیریات
فرهنگ لغت هوشیار
نام گروهی که پیرو ابوالحسن اشعری بوده اند انگارگرایان (اندیشه های فلسفی ایرانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشعریره
تصویر قشعریره
((قُ عَ رَ یا رِ))
ناگاه مو بر بدن خاستن از احساس مکروهی یا از تصور آن، جمع شدن پوست بدن، لرزش، لرزه، لرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشعری
تصویر اشعری
منسوب به اشعر (یکی از قبایل عرب)، منسوب به فرقه اشعریه
فرهنگ فارسی معین