ماهیچه که نوعی از طعام اهل شام است. لا واحد له. و بعضی همزه را بکسر خوانند تا موافق بنای مفرد باشد. (منتهی الارب). رشته ای که از میده ساخته با شیر و شکر می خورند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذ از تازی، رشته ای که از آرد گندم سازند و ازآن آش و پلاو نیز ترتیب دهند، و آش اطریه آش رشته است و چون خوب پزند غذائی است بس لذیذ. (ناظم الاطباء). طعامی است از رشته های آرد. (از اقرب الموارد). بمعنی رشته باشد که از آرد سازند و با گوشت پزند و آش اطریه یعنی آش رشته، و گویند این لغت عربی است. (برهان). رشتۀ نشاسته. (یادداشت مؤلف). تتماج و نشاسته. (مهذب الاسماء). اگرا. (صراح). لاخشه. (صحاح جوهری). قسمی آش از آرد. اکرا. (بحر الجواهر). تتماج. نوعی از حسو. نوعی از آش آردینه. جون عمه. (یادداشت مؤلف). حلوای رشته و نماچ، بهندی سینوی، طبیعت آن حار است. (الفاظ الادویه). و ابن بیطار آرد: ابن سینا گوید رشته مانندی است که از فطیر سازند و با گوشت یا بی گوشت در آب پزند و در بلاد ما آن را رشته نامند. گرم است و رطوبتی مفرط دارد، بسیار دیرگوار و بر معده سنگین باشد زیرا فطیر غیر خمیر است و پختۀ بی گوشت آن در نزد برخی سبک تر است و شاید چنین نباشد و هرگاه بدان فلفل و روغن بادام شیرین درآمیزند اندکی صلاح پذیرد و چون بگوارد غذائیت آن بسیار باشد، ریه را از سرفه بهبود بخشد و بویژه هنگامی که آن را با بقلهالحمقاء بپزند نفث الدم را سودمند بود و برای شکم ملین است. (از مفردات ابن البیطار). و داود ضریر انطاکی آرد: هنگامی آن را رشته نامند که آرد را بدرازا ببرند ونازک کنند و اگر رشته های کوچک باشد بحجم یک جو آن را شعیریه خوانند و چون گرد بریده شود بفارسی بنام بغره خوانده شود که ترکان آن را ططماج (تتماج) گویند وهرگاه میان تکه های خمیر را از گوشت برشته بیاکنند آن را ششپرک نامند و ششپرک در دوم گرم و رطب است، غذای خوبی است و مقدار بسیارآن برای سرفه و درد سینه و لاغری کلیه و قرحه های روده ها و مثانه سودمند باشد. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). و رجوع به ص 51 همان کتاب شود. و صاحب اختیارات بدیعی آرد: به پارسی رشته خوانند و از آرد فطیر سازند و طبیعت آن گرم و تر است و دیر هضم شود، نافع بود جهت سینه و سرفه و شش، چون قند با روغن بادام اضافه کنند یا بمشک و اگر با بقلهالحمقا پزند با لسان الحمل سودمند بود جهت نفث دم. و منفخ و بطی ءالانحدار بود و مصلح وی فلفل و سعتر و فودنج بود و از آن مثلث یا عسل یا زنجبیل مربا خورند - انتهی. و صاحب مخزن الادویه آرد: لغت عربی است و به فارسی آش آرد و رشته می نامند... از اغذیۀ معروف اهل ایران و خراسان و توران است بخصوص اهل خراسان و شامل ماهیچه و رشتۀ قطایف و بغرا و غیرهاست، و آن را انواع است. و آنگاه مؤلف بشرح انواع آن می پردازد و طرز ساختن هر یک و مواد و خاصیت طبی آنها را شرح می دهد و گوید گونه ای از آردخالص را بفارسی آش رشته و بترکی اوماج نامند. و گویند اوماج آرد خمیرکرده و آنگاه خردکرده و با عدس پخته است و اگر آن را مدور یا مربع یا به اشکال دیگر ببرند و بهمان قسم بپزند آن را بغرا و بفارسی آش برگ و ماهیچه و بترکی ططماج گویند و هرگاه خمیر آن را ازآرد سمید اندک نرم سازند و از قمع سوراخ تنگ بگذرانند... آن را بعربی شعیر و بهندی سیوین نامند... و گاهی از آرد جو بقسم اول و دوم برای صاحبان حمّیات حادمانند دق و سل، بی گوشت با آب خالص ترتیب می دهند و دو قسم اول گرم در اول و با رطوبت بسیار و بی گوشت آن را آش بوان گویند جهت مرضی ̍. (از مخزن الادویه). و رجوع به ص 89 و 90 همان کتاب شود. و حکیم مؤمن نیز انواعی از اطریه بنامهای آش آرد و آش رشته و ماهیچه و رشتۀ قطایف و بغرا یاد می کند و گوید قطایف را بفارسی رشتۀ ختایی گویند. و در ترجمه صیدنه ذیل اطرین آمده است: طعامی است که گوشت ترکان است و صنعت او چنان است که گوشت را پزند و از سرشته فطیر بشکل رشته بپزند و با بعضی توابل پزند و در بعضی مواضع او را رشته خوانند و در ماورأالنهر اگرا گویند و آنچه صهاربخت می گوید اطریه نوعی است از انواع عطر، از منهج صواب دور است. و شمر گفته است اطریه نوعی است از اطعمه که از نشاسته سازند. ولیث گوید اطریه طعامی است که اهل شام سازند، و او را واحد نیست. و بعضی بکسر الف گویند، ازهری گوید صواب کسر الف است. (ترجمه صیدنه). و رجوع به تحفه ص 27و اطرین و آش در همین لغت نامه شود.
ماهیچه که نوعی از طعام اهل شام است. لا واحد له. و بعضی همزه را بکسر خوانند تا موافق بنای مفرد باشد. (منتهی الارب). رشته ای که از میده ساخته با شیر و شکر می خورند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذ از تازی، رشته ای که از آرد گندم سازند و ازآن آش و پلاو نیز ترتیب دهند، و آش اطریه آش رشته است و چون خوب پزند غذائی است بس لذیذ. (ناظم الاطباء). طعامی است از رشته های آرد. (از اقرب الموارد). بمعنی رشته باشد که از آرد سازند و با گوشت پزند و آش اطریه یعنی آش رشته، و گویند این لغت عربی است. (برهان). رشتۀ نشاسته. (یادداشت مؤلف). تتماج و نشاسته. (مهذب الاسماء). اُگْرا. (صراح). لاخشه. (صحاح جوهری). قسمی آش از آرد. اکرا. (بحر الجواهر). تتماج. نوعی از حسو. نوعی از آش آردینه. جون عمه. (یادداشت مؤلف). حلوای رشته و نماچ، بهندی سینوی، طبیعت آن حار است. (الفاظ الادویه). و ابن بیطار آرد: ابن سینا گوید رشته مانندی است که از فطیر سازند و با گوشت یا بی گوشت در آب پزند و در بلاد ما آن را رشته نامند. گرم است و رطوبتی مفرط دارد، بسیار دیرگوار و بر معده سنگین باشد زیرا فطیر غیر خمیر است و پختۀ بی گوشت آن در نزد برخی سبک تر است و شاید چنین نباشد و هرگاه بدان فلفل و روغن بادام شیرین درآمیزند اندکی صلاح پذیرد و چون بگوارد غذائیت آن بسیار باشد، ریه را از سرفه بهبود بخشد و بویژه هنگامی که آن را با بقلهالحمقاء بپزند نفث الدم را سودمند بود و برای شکم ملین است. (از مفردات ابن البیطار). و داود ضریر انطاکی آرد: هنگامی آن را رشته نامند که آرد را بدرازا ببرند ونازک کنند و اگر رشته های کوچک باشد بحجم یک جو آن را شعیریه خوانند و چون گرد بریده شود بفارسی بنام بغره خوانده شود که ترکان آن را ططماج (تتماج) گویند وهرگاه میان تکه های خمیر را از گوشت برشته بیاکنند آن را ششپرک نامند و ششپرک در دوم گرم و رطب است، غذای خوبی است و مقدار بسیارآن برای سرفه و درد سینه و لاغری کلیه و قرحه های روده ها و مثانه سودمند باشد. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). و رجوع به ص 51 همان کتاب شود. و صاحب اختیارات بدیعی آرد: به پارسی رشته خوانند و از آرد فطیر سازند و طبیعت آن گرم و تر است و دیر هضم شود، نافع بود جهت سینه و سرفه و شش، چون قند با روغن بادام اضافه کنند یا بمشک و اگر با بقلهالحمقا پزند با لسان الحمل سودمند بود جهت نفث دم. و منفخ و بطی ءالانحدار بود و مصلح وی فلفل و سعتر و فودنج بود و از آن مثلث یا عسل یا زنجبیل مربا خورند - انتهی. و صاحب مخزن الادویه آرد: لغت عربی است و به فارسی آش آرد و رشته می نامند... از اغذیۀ معروف اهل ایران و خراسان و توران است بخصوص اهل خراسان و شامل ماهیچه و رشتۀ قطایف و بغرا و غیرهاست، و آن را انواع است. و آنگاه مؤلف بشرح انواع آن می پردازد و طرز ساختن هر یک و مواد و خاصیت طبی آنها را شرح می دهد و گوید گونه ای از آردخالص را بفارسی آش رشته و بترکی اوماج نامند. و گویند اوماج آرد خمیرکرده و آنگاه خردکرده و با عدس پخته است و اگر آن را مدور یا مربع یا به اشکال دیگر ببُرند و بهمان قسم بپزند آن را بغرا و بفارسی آش برگ و ماهیچه و بترکی ططماج گویند و هرگاه خمیر آن را ازآرد سمید اندک نرم سازند و از قمع سوراخ تنگ بگذرانند... آن را بعربی شعیر و بهندی سیوین نامند... و گاهی از آرد جو بقسم اول و دوم برای صاحبان حُمَّیات حادمانند دق و سل، بی گوشت با آب خالص ترتیب می دهند و دو قسم اول گرم در اول و با رطوبت بسیار و بی گوشت آن را آش بوان گویند جهت مَرْضی ̍. (از مخزن الادویه). و رجوع به ص 89 و 90 همان کتاب شود. و حکیم مؤمن نیز انواعی از اطریه بنامهای آش آرد و آش رشته و ماهیچه و رشتۀ قطایف و بغرا یاد می کند و گوید قطایف را بفارسی رشتۀ ختایی گویند. و در ترجمه صیدنه ذیل اطرین آمده است: طعامی است که گوشت ترکان است و صنعت او چنان است که گوشت را پزند و از سرشته فطیر بشکل رشته بپزند و با بعضی توابل پزند و در بعضی مواضع او را رشته خوانند و در ماورأالنهر اگرا گویند و آنچه صهاربخت می گوید اطریه نوعی است از انواع عطر، از منهج صواب دور است. و شمر گفته است اطریه نوعی است از اطعمه که از نشاسته سازند. ولیث گوید اطریه طعامی است که اهل شام سازند، و او را واحد نیست. و بعضی بکسر الف گویند، ازهری گوید صواب کسر الف است. (ترجمه صیدنه). و رجوع به تحفه ص 27و اطرین و آش در همین لغت نامه شود.
تلی است در جانب شرقی بیروت که چند خانوار در آنجاسکونت دارند و یکی از محلهائی است که در آن در جلو نهرالکلب بندهائی برای تقسیم آب بر قسمت جنوبی دیه های اطراف بسته اند. (از ضمیمۀ معجم البلدان ص 283) قریه ای است در ایالت دمشق از ناحیۀ وادی العجم بر مسافت دو ساعت راه از دمشق به جنوب آن و دارای صد خانوار است. (از ضمیمۀ معجم البلدان ص 282)
تلی است در جانب شرقی بیروت که چند خانوار در آنجاسکونت دارند و یکی از محلهائی است که در آن در جلو نهرالکلب بندهائی برای تقسیم آب بر قسمت جنوبی دیه های اطراف بسته اند. (از ضمیمۀ معجم البلدان ص 283) قریه ای است در ایالت دمشق از ناحیۀ وادی العجم بر مسافت دو ساعت راه از دمشق به جنوب آن و دارای صد خانوار است. (از ضمیمۀ معجم البلدان ص 282)
نام یکی از طوایف ترکمان است که در اواسط قرن 7 هجری در نواحی سوریه نفوذ و قدرت فراوانی داشتند. (از قاموس الاعلام) ، دور شدن در طلب و بتک رفتن. (منتهی الارب). اشطاط در طلب، امعان کردن در آن و در اللسان آمده است که گویند: اشط القوم فی طلبنا اشطاطاً، هرگاه ایشان را خواه سواره و خواه پیاده بطلبند. (از اقرب الموارد) ، اشطاط در حکم، جور کردن بر کسی در حکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اشطاط در مفازه، دور رفتن در بیابان. (منتهی الارب). اشطاط در مفازه، رفتن در آن. (از اقرب الموارد)
نام یکی از طوایف ترکمان است که در اواسط قرن 7 هجری در نواحی سوریه نفوذ و قدرت فراوانی داشتند. (از قاموس الاعلام) ، دور شدن در طلب و بتک رفتن. (منتهی الارب). اشطاط در طلب، امعان کردن در آن و در اللسان آمده است که گویند: اشط القوم فی طلبنا اِشطاطاً، هرگاه ایشان را خواه سواره و خواه پیاده بطلبند. (از اقرب الموارد) ، اشطاط در حکم، جور کردن بر کسی در حکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اشطاط در مفازه، دور رفتن در بیابان. (منتهی الارب). اشطاط در مفازه، رفتن در آن. (از اقرب الموارد)
از اسپانیایی اسکریا، مادۀزجاجی که در کف فلزات مذاب یافت میشود. کف. خبث. زبد. و یعرف بالاشکریه خبث الحدید. (از دزی ج 1 ص 25) ، حاجت، یک کنار کوهی، و هی اخص من الاشکل، شبه. یقال: فیه اشکله من ابیه، ای شبه. (منتهی الارب)
از اسپانیایی اسکریا، مادۀزجاجی که در کف فلزات مذاب یافت میشود. کف. خبث. زبد. و یعرف بالاشکریه خبث الحدید. (از دزی ج 1 ص 25) ، حاجت، یک کُنار کوهی، و هی اخص من الاشکل، شبه. یقال: فیه اشکله من ابیه، ای شبه. (منتهی الارب)
جمع واژۀ عراء. (منتهی الارب). رجوع به عراء شود، دادن و عطانمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عطا نمودن. (آنندراج). دادن. بخشیدن. (منتخب از غیاث اللغات). دادن عطا بکسی. (از اقرب الموارد). وفد. ارفاد. ارزانی. (یادداشت بخط مؤلف) ، گردن نهادن، یقال: اعطی البعیر، ای انقاد و لم یستصعب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردن نهادن. (آنندراج). به آسانی گردن نهادن: اعطی البعیر، انقاد و لم یستصعب. و فی الاساس: ’اعطی بیده، اذا انقاد’. (از اقرب الموارد) ، قبول کردن دعا را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). قبول کردن دعا را. و قیل فی السؤال عمن اردت ان یعطیک هل انت معطیّه (بتشدیدالیاء المفتوحه) ، یعنی هستی تو دهنده من آن را. و هل انتم معطیّه ایضاً للجمع لان النون سقطت من معطون للاضافه و قلبت الواو یاءو ادغمت و فتحت یأک (کذا) لان قبلها ساکناً. و هل انتما معطیان بفتح الیاء فقس علی ذلک. (منتهی الارب) ، عطا و دهش و بخشش. (ناظم الاطباء) : و اعطائه ما اعد اﷲ الکریم له من الراحه و الکرامه و الحلول فی دارالمقامه. (تاریخ بیهقی ص 300). - اعطاءالمقراض، عملی تشریفاتی است که بهنگام خرقه پوشی انجام میگیرد و اجازۀ ارشاد به آنکه خرقه پوشیده داده می شود: ثم البسنی الخرقه، و لقننی الذکر و اعطانی المقراض وصانی بارشادالمریدین. (شدالازار ص 74). و کان الشیخ حسین بن عبداﷲ المنقی الشیرازی ممن رفع محفه الشیخ شهاب الدین السهروردی فی طریق الحجاز، قد لازمه مده، فاعطاه المقراض و الاجازه. (شدالازار در ترجمه شیخ حسین منقی ص 148). - اعطاءحکم بمثال، در ضمن مثال و نمونۀ یک امری حکم آنرا بیان کردن. حکم مسئله ای را غیرمستقیم و ضمن آوردن مثال بیان کردن. - اعطاء کردن، دادن. (ناظم الاطباء). بخشیدن. ارزانی داشتن. عطا دادن
جَمعِ واژۀ عَراء. (منتهی الارب). رجوع به عراء شود، دادن و عطانمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عطا نمودن. (آنندراج). دادن. بخشیدن. (منتخب از غیاث اللغات). دادن عطا بکسی. (از اقرب الموارد). وفد. ارفاد. ارزانی. (یادداشت بخط مؤلف) ، گردن نهادن، یقال: اعطی البعیر، ای انقاد و لم یستصعب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردن نهادن. (آنندراج). به آسانی گردن نهادن: اعطی البعیر، انقاد و لم یستصعب. و فی الاساس: ’اعطی بیده، اذا انقاد’. (از اقرب الموارد) ، قبول کردن دعا را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). قبول کردن دعا را. و قیل فی السؤال عمن اردت ان یعطیک هل انت مُعْطیَّه ُ (بتشدیدالیاء المفتوحه) ، یعنی هستی تو دهنده من آن را. و هل انتم مُعْطیَّه ُ ایضاً للجمع لان النون سقطت من معطون للاضافه و قلبت الواو یاءو ادغمت و فتحت یأک (کذا) لان قبلها ساکناً. و هل انتما معطیان بفتح الیاء فقس علی ذلک. (منتهی الارب) ، عطا و دهش و بخشش. (ناظم الاطباء) : و اعطائه ما اعد اﷲ الکریم له من الراحه و الکرامه و الحلول فی دارالمقامه. (تاریخ بیهقی ص 300). - اعطاءالمقراض، عملی تشریفاتی است که بهنگام خرقه پوشی انجام میگیرد و اجازۀ ارشاد به آنکه خرقه پوشیده داده می شود: ثم البسنی الخرقه، و لقننی الذکر و اعطانی المقراض وصانی بارشادالمریدین. (شدالازار ص 74). و کان الشیخ حسین بن عبداﷲ المنقی الشیرازی ممن رفع محفه الشیخ شهاب الدین السهروردی فی طریق الحجاز، قد لازمه مده، فاعطاه المقراض و الاجازه. (شدالازار در ترجمه شیخ حسین منقی ص 148). - اعطاءحکم بمثال، در ضمن مثال و نمونۀ یک امری حکم آنرا بیان کردن. حکم مسئله ای را غیرمستقیم و ضمن آوردن مثال بیان کردن. - اعطاء کردن، دادن. (ناظم الاطباء). بخشیدن. ارزانی داشتن. عطا دادن
مجسمۀ چوبی اشتورت است. در تمام کتاب مقدس به همین معنی وارد گشته الا در کتاب پیدایش. لفظ عبرانیش غیر از این وبمعنی درخت زا میباشد. قوم اسرائیل محکوم بودند که اشیره را خراب کنند ولی بسیار اوقات در انجام دادن این مأموریت سهل انگاری میکردند. (قاموس کتاب مقدس)
مجسمۀ چوبی اشتورت است. در تمام کتاب مقدس به همین معنی وارد گشته الا در کتاب پیدایش. لفظ عبرانیش غیر از این وبمعنی درخت زا میباشد. قوم اسرائیل محکوم بودند که اشیره را خراب کنند ولی بسیار اوقات در انجام دادن این مأموریت سهل انگاری میکردند. (قاموس کتاب مقدس)
یکی از هفت فرقۀ معتزله باشند. (بیان الادیان). فرقه ای از معتزله، اصحاب بشر بن المعتمر. (مفاتیح). گروهی از معتزله و اتباع بشر بن المعتمر باشند. بشر خود از افاضل علماء معتزله بود و عقاید خاصی داشت. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی و البیان و التبیین ج 1 ص 126 شود
یکی از هفت فرقۀ معتزله باشند. (بیان الادیان). فرقه ای از معتزله، اصحاب بشر بن المعتمر. (مفاتیح). گروهی از معتزله و اتباع بشر بن المعتمر باشند. بشر خود از افاضل علماء معتزله بود و عقاید خاصی داشت. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی و البیان و التبیین ج 1 ص 126 شود
جمع واژۀ شراب، بمعنی هرچه از مایعات نوشیده شود یعنی محتاج به جویدن نباشد، خواه حرام باشد و خواه حلال و فقیهان آنرا به آشامیدنیهائی که به اجماع یا برحسب اختلاف حرام شده است، اختصاص داده اند. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). جمع واژۀ شراب که بمعنی مطلق هرچیز رقیق است از جنس خوردنی و آشامیدنی مثل آب و شیر و خمر و شهد و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج). آشامیدنیها که در آن شکرکنند. (بحر الجواهر). شرابها و شربتها. و در فقه درباب اطعمه و اشربه، مایعات حرام بر پنج گونه است: 1- شراب و هر مسکری. 2- خون جهنده از رگ حیوان و خون جانوران ناپاک. 3- هر مایعی که در آن نجاستی داخل شود. 4- اعیان نجس مانند بول حیوانات حرام گوشت. 5- شیر حیوانات حرام گوشت. رجوع به شرایع ص 236 شود
جَمعِ واژۀ شراب، بمعنی هرچه از مایعات نوشیده شود یعنی محتاج به جویدن نباشد، خواه حرام باشد و خواه حلال و فقیهان آنرا به آشامیدنیهائی که به اجماع یا برحسب اختلاف حرام شده است، اختصاص داده اند. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). جَمعِ واژۀ شراب که بمعنی مطلق هرچیز رقیق است از جنس خوردنی و آشامیدنی مثل آب و شیر و خمر و شهد و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج). آشامیدنیها که در آن شکرکنند. (بحر الجواهر). شرابها و شربتها. و در فقه درباب اطعمه و اشربه، مایعات حرام بر پنج گونه است: 1- شراب و هر مسکری. 2- خون جهنده از رگ حیوان و خون جانوران ناپاک. 3- هر مایعی که در آن نجاستی داخل شود. 4- اعیان نجس مانند بول حیوانات حرام گوشت. 5- شیر حیوانات حرام گوشت. رجوع به شرایع ص 236 شود
دهی جزء دهستان طغرود بخش دستجرد شهرستان قم، 22000گزی شمال خاور دستجرد درکوهستان، معتدل، دارای 89 تن سکنه. مذهب شیعه، زبان فارسی، آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، انار، انجیر. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است، از طریق طغرود ماشین میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان طغرود بخش دستجرد شهرستان قم، 22000گزی شمال خاور دستجرد درکوهستان، معتدل، دارای 89 تن سکنه. مذهب شیعه، زبان فارسی، آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، انار، انجیر. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است، از طریق طغرود ماشین میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
ورقه یا مجموعه اوراق چاپی که آنرا انتشار دهند، جمع نشریات. توضیح این کلمه و جمع آن نشریات در عربی فصیح نیامده ازین رو بعض فصیحان بجای آن دو} نشره {و} نشرات {را بکار برند نظریه
ورقه یا مجموعه اوراق چاپی که آنرا انتشار دهند، جمع نشریات. توضیح این کلمه و جمع آن نشریات در عربی فصیح نیامده ازین رو بعض فصیحان بجای آن دو} نشره {و} نشرات {را بکار برند نظریه