جدول جو
جدول جو

معنی اشخاذ - جستجوی لغت در جدول جو

اشخاذ
(نَ)
برآغالانیدن سگ را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتخاذ
تصویر اتخاذ
گرفتن، فراگرفتن، برگرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخاذ
تصویر اخاذ
ویژگی کسی که اخاذی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
شخص ها، آدمی ها، انسان ها، بدن انسانها، کالبد مردم، تن ها، جمع واژۀ شخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
برانگیختن، از جا برکندن، روانه ساختن، گسیل کردن، تبعید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشخار
تصویر اشخار
زاج سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، شخیره، لخج، شخار، بلخچ، قلیا، خشار
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ / مِ بُ)
راندن و دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). راندن. (تاج المصادر بیهقی). طرد کردن از. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَخْ خا)
بسیار گیرنده. سخت گیرنده
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ / کِ فَ / فِ)
گرفتن. برگرفتن. فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). ایتخاذ. اخذ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رانها. (غیاث اللغات). جمع واژۀ فخذ، بمعنی ران. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
تیز کردن کارد و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قلیا را گویند که زاج سیاه است و رنگرزان بکار برند. (برهان) (هفت قلزم). قلیا را گویند که از شورگیاه سوخته و خاکسترشده که آنرا اشنان گویند و چند گاه در زمین گذارند و برای صابون و رخت شستن بکار آید. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). سنگ قلیاست که با آن صابون میپزند و اصل آن از گیاهی است که آنرا میسوزانند، خاکستر میشود، سپس خاکستر را خیس میکنند و آب آنرا میگیرند و مقداری گچ و روغن زیت بدان درمی آمیزند و میجوشانند و پس از درست شدن آنرا روی خاک نرم میریزند و قالب قالب میبرند و خشک میکنند:
آب آن دلخراش چون زنگار
خاک آن جانگزای چون اشخار.
فخر زرکوب (از شعوری ج 1 ص 136) (از مجمع الفرس سروری ج 1 ص 37).
آنچه گازران و رنگریزان بکار برند، هندش ساجی و کهار نامند و شخار نیز گویند. (مؤید الفضلا). شغار (در تداول محلی گناباد). ساجی. قلیا. زاج سفید.
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ)
غیبت کردن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شخص. شخص ها. تن ها. کالبدها. جمع واژۀ شخص، بمعنی کالبد مردم و جز آن و تن. (آنندراج) :
گرچه نه غایبند به اشخاص غایبند
ورچه نه ایدرند به افعال ایدرند.
ناصرخسرو.
سلطان اشخاص را در طلب او اشخاص کرد و در گرد مرکب او نرسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ زْ / زِ)
بوی برگردانیدن شیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
معرب عشق آباد که پایتخت ترکمنستان شورویست. جمعیت آن 126580 تن و بیشتر مسلمانند. (از اعلام المنجد). رجوع به عشق آباد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ / جِ بَ)
سخن نادر گفتن. (منتهی الارب). اشذّ الرجل، جاءبقول شاذّ نادّ. (اقرب الموارد). اشذّ الشی ٔ، یکسر کرد آنرا و بنهایت رسانید آنرا. (منتهی الارب). اشذّ الشی ٔ، نحّاه و اقصاه. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شرعه، بمعنی سفینه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اتخاذ
تصویر اتخاذ
گرفتن، اخذ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افخاذ
تصویر افخاذ
رانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحاذ
تصویر اشحاذ
تیز کردن کاردار، به شکاربرانگیختن سگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
شخصها، کالبد ها، تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخاذ
تصویر اخاذ
سخت گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تنسخ گویی، تنسخ کاری (تنسخ چیزی را گویند که بسیار نادر و کمیاب و بی مثل و مانند و در نهایت نفاست باشد و معرب آن تنسوق است، یکسویه کردن کار، به فرجام رساندن، دورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاذ
تصویر اشقاذ
راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخار
تصویر اشخار
شخار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
((اَ))
جمع شخص، کالبدها، سیاهی ها، کسان، افراد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
((اِ))
روانه کردن، برانگیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتخاذ
تصویر اتخاذ
((اِ تِّ))
گرفتن، برگرفتن، فراگرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخاذ
تصویر اخاذ
((اَ خّ))
رشوه گیر، باج گیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتخاذ
تصویر اتخاذ
در گرفتن، فرا گرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
افراد، کسان، نفوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باج ستان، باجگیر، رشوه ستان، رشوه گیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد