جدول جو
جدول جو

معنی اشحی - جستجوی لغت در جدول جو

اشحی
(اَ حا)
زن غضبناک. (ناظم الاطباء). در منتهی الارب و اقرب الموارد نیست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشهی
تصویر اشهی
خوش مزه تر، لذت بخش تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضحی
تصویر اضحی
عید قربان، روز دهم ذی الحجه که حجاج در مکه قربانی می کنند، یوم النّحر، عید گوسفندکشان، گوسفندکشان، عید قربان، عید اضحیٰ
فرهنگ فارسی عمید
(اَشْ یَ)
قلعه ایست به یمن. (منتهی الارب). قلعۀبلند محکمی است در کوههای یمن. (مراصد). دژ استواری بود در یمن در قلۀ کوهی بسیار بلند. (از قاموس الاعلام ترکی). نام حصن بسیار بلندیست در یمن... (معجم البلدان). و رجوع به همان کتاب (چ مصر ج 1 ص 263) شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جا)
محزون تر. اندوهناک تر. گریان تر: اشجی من حمامه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اشته. رجوع به اشته شود، صاحب شجنه گردیدن درخت انگور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وا)
نعت تفضیلی از شوی:
و ما دول الایام نعمی و ابؤساً
بأجرح فی الاقوام منه و لا اشوی.
بحتری.
و رجوع به اجرح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام دهی در صعید مصر، و آن غیر اسنی بسین مهمله است. (منتهی الارب). لهجۀ عامیانۀ اشنین است که قریه ای است به صعید در جنب طنبذی ̍. (از معجم البلدان). و رجوع به اشنین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نا)
مکروه تر. ناپسندتر. زشت تر:
و لم یکن عیبها الا تقاصرها
و ای عیب لها اشنی عن القصر.
؟
، انتشاردادن. نشر کردن: آنکه اخبار و آثار که تاغایت وقت در حجب استتار کتمان پنهان مانده بر منصۀاظهار جلوۀ اشهار دهد. (رشیدی) ، یک ماه بجایی بودن. (آنندراج) (منتهی الارب). و یقال: اشهروا، ای اتی علیهم شهر. (منتهی الارب). یک ماه در جایی ماندن یا یک ماه بر کسی گذشتن. یقال: اشهرنا فی هذاالمکان، ای اقمنا فیه شهراً. (از المنجد). ماهی در جایی مقام کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، رسیدن زن حامله در ماه ولادت. (منتهی الارب). اشهار زن، داخل شدن در ماه زاییدنش. (از المنجد). درآمدن زن در ماه زاییدن. (از تاج المصادر بیهقی). پابماه شدن زن، یعنی رسیدن زن آبستن بماهی که در آن زاید. رسیدن زن حامل در ماه ولادت و درآمدن در ماه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ها)
آرزودارنده تر. مرغوبتر. (آنندراج). آرزوآورده تر. (از منتخب) (غیاث). آرزوکننده تر. دوست داشته تر. آرزومندتر. خواهنده تر. (ناظم الاطباء). شهی تر. مطلوبتر. خوشمزه تر. لذیذتر. بامزه تر. خوشتر. آرزوانگیزتر. آرزوآورنده تر: و من سجعات الاساس، اللحم المبرز اشهی و النفس الیه اشره. اشهی من الخمر. النفعه ادسمه و اشهاه امرؤه. (شریشی، شرح مقامات حریری).
آن تلخوش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبلهالعذارا.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
شحم دارتر. پرپیه تر. گوشت دارتر. (ناظم الاطباء). در منتهی الارب و اقرب الموارد نیست
لغت نامه دهخدا
(اَ حا)
هشیارتر
لغت نامه دهخدا
(اُ حی ی)
جمع واژۀ رحی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارح. جمع واژۀ رحی، نرم کردن. نرم گردانیدن. (منتهی الارب) ، فروهشتن. فروگذاشتن. فروکردن.
- ارخاء ستر،فروگذاشتن یعنی افکندن پرده را. پرده و جز آن فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). فروکردن پرده. فروهشتن پرده. انداختن آن.
- ارخاء عنان، ارخاء فرس.
- ، از چیزی بی تأمل گذشتن:
ناشی ز هوای جلوۀ تو
ارخای عنان آفرینش.
عرفی.
... آفرینش در هوای جلوۀ نعت او ارخای عنان دارد و وصف او کماهی نمی تواند گفت. (آنندراج).
- ارخاء فرس، دراز کردن رسن او را. (منتهی الارب).
، فروهشتگی.
- ارخاء عمامه، آرامیدن. بی بیم شدن.
، ارخاء ناقه، فروهشته گردیدن یارک آن. (منتهی الارب) ، ارخاء دابه، سخت راندن ستور را، نیک دویدن. (تاج المصادر بیهقی). نوعی ازدویدن سخت یا دویدن بمراد. (منتهی الارب). و صاحب تاج العروس گوید: الارخاء، شدهالعدو او هو فوق التقریب وقال الازهری الارخاء الاعلی اشدالحضر و الارخاء الادنی دون الاعلی و فی الصحاح قال ابوعبید: الارخاء، ان تخلی الفرس و شهوته فی العدو غیر متعب له. و ارخی دابته، ساربها کذلک، قاله اللیث و قال الازهری ارخی الفرس فی عدوه، اذا احضر
لغت نامه دهخدا
(اَ حا)
اسب اشهب. مؤنث: ضحیاء. (از اقرب الموارد). اسب سپید اشهب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ومشهور این است که اضراس بجز رباعیات و انیاب است و آنها پنج دندان هستند در هر یک از دو طرف فکها و گاه نیز چهار دندان باشند. (از اقرب الموارد). نام دیگردندانهای آسیا یعنی طواحن. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). از میان سی ودو دندان که چهار ثنایا و چهار رباعیات و چهار انیاب است بیست تای دیگر را اضراس گویند که سه گونه اند: ضواحک، طواحن، نواجذ. (یادداشت مؤلف).
- اضراس العجوز، حسک. (آنندراج از مخزن الادویه) (تحفۀحکیم مؤمن) (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 51). رجوع به حسک شود.
- اضراس الکلب، بسفایج. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 51) (الفاظ الادویه) (آنندراج از مخزن الادویه) (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). تشمیر. ثاقب الحجر. کثیرالارجل. (اختیارات بدیعی). بولوبودیون. بسپایه. بسبایج. رجوع به مترادفات مذکور شود.
- اضراس حلم (احلام، احالم) ، دندانهای خرد. (مهذب الاسماء). نواجذ. (یادداشت مؤلف). دندانهای عقل، و آنها چهار دندان باشد در انتهای دندانها پس از دندانهای آسیا و پس از بلوغ روید و آنها را نواجذ نیز گویند. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(اُ حی ی)
آشیان شترمرغ. (مهذب الاسماء). جای بیضه نهادن شترمرغ در ریگستان و جای چوزه برآوردن آن. ادحیّه. ادحوّه. ج، اداحی
لغت نامه دهخدا
(اَ حا)
بزرگ ریش. (مهذب الاسماء). مرد درازریش یا بزرگ ریش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
جمع واژۀ شحص. (اقرب الموارد). رجوع به شحص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 15000گزی شمال باختری ده شیخ و 2000گزی دسردی واقع است. منطقه ای کوهستانی و گرمسیر است و سکنۀ آن 300 تن است که سنی اند و بلهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ باباجانی هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ شِحْ حَ)
ج شحیح. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 60). بخیلان
لغت نامه دهخدا
(شِحی ی)
منسوب به واشح. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اَ غا)
مرد ناهموار و دراز دندان. مؤنث: شغواء، شغیاء. ج، شغو. (منتهی الارب). ذوالشغا. (اقرب الموارد). رجوع به شغا شود. مرد که دندانهای پست و بلند و پیش و پس رفته دارد و آن عیب است. (از اقرب الموارد ذیل شغا)
لغت نامه دهخدا
(اَ فا)
مردی که لبهایش فراهم نیاید. (منتهی الارب). آنکه دو لب وی بهم نپیوندد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قا)
نعت تفصیلی از شقی. شقی تر. بدبخت تر. (مهذب الاسماء) (مؤیدالفضلا). اشقی الامه و اشقی القوم، ابن ملجم مرادیست قاتل خیرالخلق. (منتهی الارب). و مراد به ’اشقیها’ که در قرآن کریم (12/91) آمده قداربن سالف است که ناقۀ صالح را پی کرده بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ حا)
عالمتر به نحو. نحودان تر. نحوی تر:ما تحت ادیم السماء انحی من ابن عقیل. (ابوحیان).
مات ابن یحیی و مات دوله الادب
و مات احمد انحی العجم والعرب.
؟ (دررثاء ثعلب نحوی).
و کان ابوبکر بن مجاهد یقول: ابوالحسن ابن کیسان انحی من الشیخین یعنی المبرد و ثعلب. (یاقوت حموی، معجم الادباء ج 6 ص 281)
لغت نامه دهخدا
(شِ حی ی)
ابوایوب سلیمان بن حرب الواشحی مکنی به ابوایوب که از محدثان بوده است و از شعبه بن حجاج و حمادبن مبارک بن فضاله روایت دارد و بخاری و ابوخلیفه جمحی و ابوحاتم و ابوزوعه الرازیان و جز آنها از وی روایت کرده اند. وی به سال 140 هجری قمری متولد شد و در 244 هجری قمری وفات یافت و از ثقات بود. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
الح. جمع واژۀ لحی. (از اقرب الموارد). رجوع به لحی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اضحی
تصویر اضحی
عید قربان، روز دهم ذیحجه که حجاج در مکه قربانی میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقی
تصویر اشقی
شقی تر، بدبخت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحم
تصویر اشحم
پر پیه تر، گوشت دار تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشفی
تصویر اشفی
سنبه درفش در کفشگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهی
تصویر اشهی
آرزودارنده تر، مرغوبتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهی
تصویر اشهی
((اَ ها))
دلخواه تر مرغوبتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضحی
تصویر اضحی
((اَ حا))
عیدقربان، دهم ذی حجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشقی
تصویر اشقی
((اَ قا))
بدبخت تر، دل سخت تر
فرهنگ فارسی معین