جدول جو
جدول جو

معنی اشتهار - جستجوی لغت در جدول جو

اشتهار
شهرت یافتن، مشهور بودن، نامبردار شدن، ناموری
تصویری از اشتهار
تصویر اشتهار
فرهنگ فارسی عمید
اشتهار(نِ سَ دَ / دِ)
آشکارا کردن و آشکارا شدن. یقال: اشتهره فاشتهر. (منتهی الارب). لازم و متعدی است. گویند فلان را فضیلتی است که مردم آنرا شهرت داده اند. و هم گویند: فلان به فضل مشهور شده است. (از اقرب الموارد). در فارسی به معانی شهرت و ناموری و معروفیت بکار می رود
لغت نامه دهخدا
اشتهار
شهرت یافتن، ناموری
تصویری از اشتهار
تصویر اشتهار
فرهنگ لغت هوشیار
اشتهار
معروف گردیدن، شهرت
تصویری از اشتهار
تصویر اشتهار
فرهنگ فارسی معین
اشتهار
آوازه، سرشناسی، شهرت، صیت، معروفیت، نامبرداری، ناموری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتار
تصویر اشتار
(دخترانه)
الهه عشق و برکت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشتها
تصویر اشتها
میل به غذا داشتن، آرزوی طعام، خواستن چیزی، آرزو داشتن، آرزوی چیزی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشهار
تصویر اشهار
یک ماه به جایی بودن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
اشتها. خواستن چیزی را و آرزوی آن کردن ودوست داشتن آنرا. (منتهی الارب). دوست داشتن چیزی و میل کردن به آن و آرزو کردن آنرا. (از اقرب الموارد). آرزو کردن و فارسیان بمعنی آرزوی طعام استعمال کنند. (غیاث) ، درشت شدن جراحت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نگریستن به برق بدین منظور که به کدام سوی میرود و در کجا باران می بارد. (از اقرب الموارد). از دور نگریستن برق را. (منتهی الارب) ، دیدبانی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
انگبین چیدن. استشاره. اشاره. شور. شیار. شیاره. مشار. مشاره.
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ وَ)
منازعت کردن دو گروه با هم. (منتهی الارب). پیکار کردن. (تاج المصادر بیهقی). مشاجره. تشاجر. منازعه. نزاع. مخاصمه. با کسی خلاف و نزاع کردن.
لغت نامه دهخدا
اشتکار ضرع، پرشیر شدن پستان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سرزنش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). منع کردن و در اساس چنین آمده: استقبال کردن کسی را با کلامی منعکننده. (از اقرب الموارد). بازمانانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بانگ برزدن. (یادداشت مؤلف) ، برآمدن خون از بینی و سپس غلبه کردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیرون آمدن خون از بینی و غلبه کردن آن. (از اقرب الموارد) ، برآمدن قی و خون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ پَ)
بسیار شمردن: اجتهر الجیش، بسیار شمرد لشکر را. (منتهی الارب) ، در سرای و جای گشتن برای غارت، بررسیدن از آنچه در اوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دور رفتن در بیابان.
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
برگشته پلک گردانیدن چشم را. (منتهی الارب). پلک چشم واگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، دست را ستون زنخ کردن از اندیشه. (منتهی الارب). دست فا زنخدان گذاشتن از اندوه و بهم درشدن. (تاج المصادر بیهقی). دست به زنخدان نهادن از غم. دست خود را زیر زنخ نهادن وبر آرنج تکیه کردن. و از این معنی است: بات مرتفقاًمشتجراً، (ترجمه قاموس) ، یعنی در حالی که بر آرنج خود تکیه کرده بود و دست خویش را به زیر زنخ نهاده بود. (از اقرب الموارد) ، رفتن خواب از چشم کسی. (منتهی الارب) ، مختلف شدن نیزه ها و درآمدن بعض آن در بعض و منه الحدیث: یشتجرون اشتجار اطباق الرأس، ای یشتبکون فی الفتنه و الحراب اشتباک عظام الرأس. (منتهی الارب). در تاج العروس این حدیث در ذیل معنی مشاجره و منازعه بدین سان آمده است: واشتجروا، تخالفوا کتشاجروا و بینهم مشاجره، و فی حدیث النخعی و ذکر فتنه یشتجرون فیها اشتجار اطباق الرأس، اراد انهم یشتبکون فی الفتنه و الحرب اشتباک اطباق الرأس و هی عظامه التی یدخل بعضها فی بعض، و قیل اراد یختلفون کما تشتجر الاصابع اذا دخل بعضها فی بعض و یقال: التقی فئتان فتشاجروا برماحهم، ای تشابکوا و اشتجروا برماحهم. و کل شی ٔ یألف بعضه بعضاً فقد اشتبک و اشتجر و انما سمی الشجر شجراً لدخول بعض اغصانه فی بعض. پس معلوم شد که اشتجار تنها به معنی مختلف شدن نیزه ها... نیست بلکه هر چیزی را که قسمتی از آن در قسمت دیگر درآید، اشتباک و اشتجار نامند و در حقیقت یکی از معانی اشتجار، بهم درآمدن چیزی در چیزی است. و بهمین سبب در متون دیگر لغت عربی مختلف شدن نیزه ها وجود ندارد. در قطر المحیط ذیل تشاجر آرد: تداخل قسمتی از چیزی در قسمت دیگر آن، و تنازع و مخالفت قوم با یکدیگر، و به نیزه یکدیگر را زدن. و ذیل اشتجار آرد: اشتجر القوم، تشاجروا. بنابراین معنی مختلف شدن نیزه ها... در منتهی الارب درست نیست، پیشی گرفتن یکی بر دیگری. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، رهایی یافتن کسی بشتاب
لغت نامه دهخدا
(نَ کُ نَنْ دَ / دِ)
معروف کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). اشهار امر، آشکار کردن و شهرت دادن آن. (از المنجد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
قصبۀ بزرگی است از بخش کرج شهرستان تهران، در 78000 گزی جنوب باختر کرج، سر راه کرج به بوئین زهرا. جلگه، معتدل، دارای 6267 تن سکنه، شیعه مذهب و فارسی زبان و زبان مخصوص که ریشه آن فارسی است. آب آن از 21 رشته قنات که یکی شیرین بقیه لب شور است. محصول عمده آنجا غلات، بنشن، چغندر قند، پنبه، و جالیز. شغل اهالی زراعت و کسب. صنایع دستی: کرباس و پارچۀ نخی بافی. دبستان 6 کلاسه، پاسگاه ژاندارمری و محضر رسمی دارد. بنای امام زاده و مسجد و تکیۀ آن قدیمی است. کار خانه تصفیۀ پنبه و آسیاب موتوری دارد. مزارع مشروحۀ زیر جزء این قصبه در زمستان بدون سکنه و در بهار و تابستان برای برداشت محصول موقتاً دارای چند تن سکنه است: مهدی آباد، شهرآباد، قلح آباد انجمن، مروت آباد، خورشیدآباد، مشکین آباد، حسین آباد، فردآباد، عبدل آباد، کیوشک آباد، خرم آباد، فتح آباد، سلطان آباد، علی آباد، مزرعه، چشمۀ رضاقلی، چشمۀ حاجی محمد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
حیلت کردن، دعوی بدروغ کردن، زنی را بیگناه بخویشتن آلوده کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، دونیم کردن شمشیر را، تاسه برافتادن کسی را از ماندگی، کوتاهی نکردن در نفع یا ضرر کسی، زاری و الحاح کردن در دعا، یا دعا کردن هر ساعت و خاموش نشدن، خفتن بر خیال خود، دشنام دادن کسی را بچیزی که در او بود
لغت نامه دهخدا
خوار تاری، پژهان این سخن گفتنی است که آنندراج) پژهان (را با) رشک (سنجیده و نیک در یافته که پژهان آرزوی خواستن است و رشک به خود پیچیدن از داشتن دیگران، آرزوی داشتن خواهانی آرزو خواستن خواهان شدن، آرزو کردن، میل بغذا داشتن، خواهانی خواست، آرزوی طعام، چیزی خواستن وآرزوی آن کردن، ودوست داشتن آنرا، اشتها داشتن، رغبت به غذا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهار
تصویر اشهار
نامی کردن، آگهی بازرگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهال
تصویر ابتهال
زاری، دعا و زاری، تضرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهاج
تصویر ابتهاج
شادی، شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تازه یابی، نوبرخوردن، دخترکی برداشتن، پسرزاییدن: بار نخست در بامداد رفتن پگاه بر خاستن، نو آوردن امربکر و بی سابقه پدید کردن، نو آوردگی اختراع: قوه ابتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتشار
تصویر ابتشار
خوشحال شدن، خوشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتهار
تصویر انتهار
سرزنش کردن، منع کردن، قطع نشدن خون رگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتجار
تصویر اشتجار
هم ستیزی، دست زیر چانه زدن، خواب از چشم در رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتغار
تصویر اشتغار
دور رفتن، ستمگری، بیابانگردی، شمارافزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتکار
تصویر اشتکار
نیک بارانی باران نیک، پرشیری، کرک برآوردن، سختی سرما یا گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتهاب
تصویر اشتهاب
پیرگشتن، دو مویگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتیار
تصویر اشتیار
انگبین بر گرفتن (از کندو یا از درختان)، فربه شدن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتهار
تصویر اجتهار
بی پرده دیدن دیدار یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهار
تصویر ابتهار
حیلت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسار
تصویر ابتسار
بر آوردن نیاز، سر آغازدیدن، دگر رنگی، خواب رفتن پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتهاء
تصویر اشتهاء
((اِ تِ))
آرزو کردن، میل به غذا داشتن، کسی را کور کردن میل به خوردن را در کسی از میان بردن
فرهنگ فارسی معین