آشکارا کردن و آشکارا شدن. یقال: اشتهره فاشتهر. (منتهی الارب). لازم و متعدی است. گویند فلان را فضیلتی است که مردم آنرا شهرت داده اند. و هم گویند: فلان به فضل مشهور شده است. (از اقرب الموارد). در فارسی به معانی شهرت و ناموری و معروفیت بکار می رود
آشکارا کردن و آشکارا شدن. یقال: اشتهره فاشتهر. (منتهی الارب). لازم و متعدی است. گویند فلان را فضیلتی است که مردم آنرا شهرت داده اند. و هم گویند: فلان به فضل مشهور شده است. (از اقرب الموارد). در فارسی به معانی شهرت و ناموری و معروفیت بکار می رود
اشتها. خواستن چیزی را و آرزوی آن کردن ودوست داشتن آنرا. (منتهی الارب). دوست داشتن چیزی و میل کردن به آن و آرزو کردن آنرا. (از اقرب الموارد). آرزو کردن و فارسیان بمعنی آرزوی طعام استعمال کنند. (غیاث) ، درشت شدن جراحت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نگریستن به برق بدین منظور که به کدام سوی میرود و در کجا باران می بارد. (از اقرب الموارد). از دور نگریستن برق را. (منتهی الارب) ، دیدبانی کردن. (منتهی الارب)
اشتها. خواستن چیزی را و آرزوی آن کردن ودوست داشتن آنرا. (منتهی الارب). دوست داشتن چیزی و میل کردن به آن و آرزو کردن آنرا. (از اقرب الموارد). آرزو کردن و فارسیان بمعنی آرزوی طعام استعمال کنند. (غیاث) ، درشت شدن جراحت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نگریستن به برق بدین منظور که به کدام سوی میرود و در کجا باران می بارد. (از اقرب الموارد). از دور نگریستن برق را. (منتهی الارب) ، دیدبانی کردن. (منتهی الارب)
سرزنش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). منع کردن و در اساس چنین آمده: استقبال کردن کسی را با کلامی منعکننده. (از اقرب الموارد). بازمانانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بانگ برزدن. (یادداشت مؤلف) ، برآمدن خون از بینی و سپس غلبه کردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیرون آمدن خون از بینی و غلبه کردن آن. (از اقرب الموارد) ، برآمدن قی و خون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
سرزنش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). منع کردن و در اساس چنین آمده: استقبال کردن کسی را با کلامی منعکننده. (از اقرب الموارد). بازمانانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بانگ برزدن. (یادداشت مؤلف) ، برآمدن خون از بینی و سپس غلبه کردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیرون آمدن خون از بینی و غلبه کردن آن. (از اقرب الموارد) ، برآمدن قی و خون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
برگشته پلک گردانیدن چشم را. (منتهی الارب). پلک چشم واگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، دست را ستون زنخ کردن از اندیشه. (منتهی الارب). دست فا زنخدان گذاشتن از اندوه و بهم درشدن. (تاج المصادر بیهقی). دست به زنخدان نهادن از غم. دست خود را زیر زنخ نهادن وبر آرنج تکیه کردن. و از این معنی است: بات مرتفقاًمشتجراً، (ترجمه قاموس) ، یعنی در حالی که بر آرنج خود تکیه کرده بود و دست خویش را به زیر زنخ نهاده بود. (از اقرب الموارد) ، رفتن خواب از چشم کسی. (منتهی الارب) ، مختلف شدن نیزه ها و درآمدن بعض آن در بعض و منه الحدیث: یشتجرون اشتجار اطباق الرأس، ای یشتبکون فی الفتنه و الحراب اشتباک عظام الرأس. (منتهی الارب). در تاج العروس این حدیث در ذیل معنی مشاجره و منازعه بدین سان آمده است: واشتجروا، تخالفوا کتشاجروا و بینهم مشاجره، و فی حدیث النخعی و ذکر فتنه یشتجرون فیها اشتجار اطباق الرأس، اراد انهم یشتبکون فی الفتنه و الحرب اشتباک اطباق الرأس و هی عظامه التی یدخل بعضها فی بعض، و قیل اراد یختلفون کما تشتجر الاصابع اذا دخل بعضها فی بعض و یقال: التقی فئتان فتشاجروا برماحهم، ای تشابکوا و اشتجروا برماحهم. و کل شی ٔ یألف بعضه بعضاً فقد اشتبک و اشتجر و انما سمی الشجر شجراً لدخول بعض اغصانه فی بعض. پس معلوم شد که اشتجار تنها به معنی مختلف شدن نیزه ها... نیست بلکه هر چیزی را که قسمتی از آن در قسمت دیگر درآید، اشتباک و اشتجار نامند و در حقیقت یکی از معانی اشتجار، بهم درآمدن چیزی در چیزی است. و بهمین سبب در متون دیگر لغت عربی مختلف شدن نیزه ها وجود ندارد. در قطر المحیط ذیل تشاجر آرد: تداخل قسمتی از چیزی در قسمت دیگر آن، و تنازع و مخالفت قوم با یکدیگر، و به نیزه یکدیگر را زدن. و ذیل اشتجار آرد: اشتجر القوم، تشاجروا. بنابراین معنی مختلف شدن نیزه ها... در منتهی الارب درست نیست، پیشی گرفتن یکی بر دیگری. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، رهایی یافتن کسی بشتاب
برگشته پلک گردانیدن چشم را. (منتهی الارب). پلک چشم واگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، دست را ستون زنخ کردن از اندیشه. (منتهی الارب). دست فا زنخدان گذاشتن از اندوه و بهم درشدن. (تاج المصادر بیهقی). دست به زنخدان نهادن از غم. دست خود را زیر زنخ نهادن وبر آرنج تکیه کردن. و از این معنی است: بات مرتفقاًمشتجراً، (ترجمه قاموس) ، یعنی در حالی که بر آرنج خود تکیه کرده بود و دست خویش را به زیر زنخ نهاده بود. (از اقرب الموارد) ، رفتن خواب از چشم کسی. (منتهی الارب) ، مختلف شدن نیزه ها و درآمدن بعض آن در بعض و منه الحدیث: یشتجرون اشتجار اطباق الرأس، ای یشتبکون فی الفتنه و الحراب اشتباک عظام الرأس. (منتهی الارب). در تاج العروس این حدیث در ذیل معنی مشاجره و منازعه بدین سان آمده است: واشتجروا، تخالفوا کتشاجروا و بینهم مشاجره، و فی حدیث النخعی و ذکر فتنه یشتجرون فیها اشتجار اطباق الرأس، اراد انهم یشتبکون فی الفتنه و الحرب اشتباک اطباق الرأس و هی عظامه التی یدخل بعضها فی بعض، و قیل اراد یختلفون کما تشتجر الاصابع اذا دخل بعضها فی بعض و یقال: التقی فئتان فتشاجروا برماحهم، ای تشابکوا و اشتجروا برماحهم. و کل شی ٔ یألف بعضه بعضاً فقد اشتبک و اشتجر و انما سمی الشجر شجراً لدخول بعض اغصانه فی بعض. پس معلوم شد که اشتجار تنها به معنی مختلف شدن نیزه ها... نیست بلکه هر چیزی را که قسمتی از آن در قسمت دیگر درآید، اشتباک و اشتجار نامند و در حقیقت یکی از معانی اشتجار، بهم درآمدن چیزی در چیزی است. و بهمین سبب در متون دیگر لغت عربی مختلف شدن نیزه ها وجود ندارد. در قطر المحیط ذیل تشاجر آرد: تداخل قسمتی از چیزی در قسمت دیگر آن، و تنازع و مخالفت قوم با یکدیگر، و به نیزه یکدیگر را زدن. و ذیل اشتجار آرد: اشتجر القوم، تشاجروا. بنابراین معنی مختلف شدن نیزه ها... در منتهی الارب درست نیست، پیشی گرفتن یکی بر دیگری. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، رهایی یافتن کسی بشتاب
قصبۀ بزرگی است از بخش کرج شهرستان تهران، در 78000 گزی جنوب باختر کرج، سر راه کرج به بوئین زهرا. جلگه، معتدل، دارای 6267 تن سکنه، شیعه مذهب و فارسی زبان و زبان مخصوص که ریشه آن فارسی است. آب آن از 21 رشته قنات که یکی شیرین بقیه لب شور است. محصول عمده آنجا غلات، بنشن، چغندر قند، پنبه، و جالیز. شغل اهالی زراعت و کسب. صنایع دستی: کرباس و پارچۀ نخی بافی. دبستان 6 کلاسه، پاسگاه ژاندارمری و محضر رسمی دارد. بنای امام زاده و مسجد و تکیۀ آن قدیمی است. کار خانه تصفیۀ پنبه و آسیاب موتوری دارد. مزارع مشروحۀ زیر جزء این قصبه در زمستان بدون سکنه و در بهار و تابستان برای برداشت محصول موقتاً دارای چند تن سکنه است: مهدی آباد، شهرآباد، قلح آباد انجمن، مروت آباد، خورشیدآباد، مشکین آباد، حسین آباد، فردآباد، عبدل آباد، کیوشک آباد، خرم آباد، فتح آباد، سلطان آباد، علی آباد، مزرعه، چشمۀ رضاقلی، چشمۀ حاجی محمد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
قصبۀ بزرگی است از بخش کرج شهرستان تهران، در 78000 گزی جنوب باختر کرج، سر راه کرج به بوئین زهرا. جلگه، معتدل، دارای 6267 تن سکنه، شیعه مذهب و فارسی زبان و زبان مخصوص که ریشه آن فارسی است. آب آن از 21 رشته قنات که یکی شیرین بقیه لب شور است. محصول عمده آنجا غلات، بنشن، چغندر قند، پنبه، و جالیز. شغل اهالی زراعت و کسب. صنایع دستی: کرباس و پارچۀ نخی بافی. دبستان 6 کلاسه، پاسگاه ژاندارمری و محضر رسمی دارد. بنای امام زاده و مسجد و تکیۀ آن قدیمی است. کار خانه تصفیۀ پنبه و آسیاب موتوری دارد. مزارع مشروحۀ زیر جزء این قصبه در زمستان بدون سکنه و در بهار و تابستان برای برداشت محصول موقتاً دارای چند تن سکنه است: مهدی آباد، شهرآباد، قلح آباد انجمن، مروت آباد، خورشیدآباد، مشکین آباد، حسین آباد، فردآباد، عبدل آباد، کیوشک آباد، خرم آباد، فتح آباد، سلطان آباد، علی آباد، مزرعه، چشمۀ رضاقلی، چشمۀ حاجی محمد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
حیلت کردن، دعوی بدروغ کردن، زنی را بیگناه بخویشتن آلوده کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، دونیم کردن شمشیر را، تاسه برافتادن کسی را از ماندگی، کوتاهی نکردن در نفع یا ضرر کسی، زاری و الحاح کردن در دعا، یا دعا کردن هر ساعت و خاموش نشدن، خفتن بر خیال خود، دشنام دادن کسی را بچیزی که در او بود
حیلت کردن، دعوی بدروغ کردن، زنی را بیگناه بخویشتن آلوده کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، دونیم کردن شمشیر را، تاسه برافتادن کسی را از ماندگی، کوتاهی نکردن در نفع یا ضرر کسی، زاری و الحاح کردن در دعا، یا دعا کردن هر ساعت و خاموش نشدن، خفتن بر خیال خود، دشنام دادن کسی را بچیزی که در او بود
خوار تاری، پژهان این سخن گفتنی است که آنندراج) پژهان (را با) رشک (سنجیده و نیک در یافته که پژهان آرزوی خواستن است و رشک به خود پیچیدن از داشتن دیگران، آرزوی داشتن خواهانی آرزو خواستن خواهان شدن، آرزو کردن، میل بغذا داشتن، خواهانی خواست، آرزوی طعام، چیزی خواستن وآرزوی آن کردن، ودوست داشتن آنرا، اشتها داشتن، رغبت به غذا داشتن
خوار تاری، پژهان این سخن گفتنی است که آنندراج) پژهان (را با) رشک (سنجیده و نیک در یافته که پژهان آرزوی خواستن است و رشک به خود پیچیدن از داشتن دیگران، آرزوی داشتن خواهانی آرزو خواستن خواهان شدن، آرزو کردن، میل بغذا داشتن، خواهانی خواست، آرزوی طعام، چیزی خواستن وآرزوی آن کردن، ودوست داشتن آنرا، اشتها داشتن، رغبت به غذا داشتن