صحرای جنوبی، 1- اول زادۀ الیفاز، سفر پیدایش 36:11، 2- ملکی که به اسم اول زادۀ الیفاز مسمی شد و اهالیش بواسطۀ حکمت و کثرت دانش شهرت داشتند ... ظاهراً این ملک بر جنوب شرقی زمین ادوم که آن را زمین پسران مشرق گویند واقع بوده و در کتاب حزقیال 25:13 تیمن خوانده شده است، بعضی بر آنند که تیمان همان ملکی می باشد که به مسافت پانزده میل به پترا وادی موسی مانده واقعاست و اهالی آنجا را تیمانی گویند، سفر پیدایش 36:34 و کتاب ایوب 2:11 و حافربن اشحور پدر تقوع هم بدین لقب ملقب بود اول تواریخ 4:6، (قاموس کتاب مقدس)
صحرای جنوبی، 1- اول زادۀ الیفاز، سفر پیدایش 36:11، 2- ملکی که به اسم اول زادۀ الیفاز مسمی شد و اهالیش بواسطۀ حکمت و کثرت دانش شهرت داشتند ... ظاهراً این ملک بر جنوب شرقی زمین ادوم که آن را زمین پسران مشرق گویند واقع بوده و در کتاب حزقیال 25:13 تیمن خوانده شده است، بعضی بر آنند که تیمان همان ملکی می باشد که به مسافت پانزده میل به پترا وادی موسی مانده واقعاست و اهالی آنجا را تیمانی گویند، سفر پیدایش 36:34 و کتاب ایوب 2:11 و حافربن اشحور پدر تقوع هم بدین لقب ملقب بود اول تواریخ 4:6، (قاموس کتاب مقدس)
مهاجرت، یکی از شهرهای پنجگانه فلسطینیان بود که بمسافت 10 میل به غزه مانده بطرف شمال واقع میباشد و یهود آنرا بتصرف آورد و شمشون نیز در آنجا رفت و پیغمبران نیز از انهدام آن نبوت نموده اند. این محل عبادت استرطه الهۀ فلسطینیان بود که سکینیان در سال 625 قبل از میلاد هیکلش را غارت نمودند. در سال 1270 میلادی منهدم گردید. (قاموس کتاب مقدس)
مهاجرت، یکی از شهرهای پنجگانه فلسطینیان بود که بمسافت 10 میل به غزه مانده بطرف شمال واقع میباشد و یهود آنرا بتصرف آورد و شمشون نیز در آنجا رفت و پیغمبران نیز از انهدام آن نبوت نموده اند. این محل عبادت استرطه الهۀ فلسطینیان بود که سکینیان در سال 625 قبل از میلاد هیکلش را غارت نمودند. در سال 1270 میلادی منهدم گردید. (قاموس کتاب مقدس)
بسودن. ببسایش. ببسودن. لمس. دست کشیدن بچیزی. - استلام حجر، بسودن سنگ به لب یا دست. بسودن سنگ را به دست یا به لب. (منتهی الارب). بسودن حجرالاسود را. (زوزنی). بسودن حجر اسود را (بلب) یا بدست. (تاج المصادر بیهقی) : اما واﷲ لولا قول واش و عین للخلیفه لاتنام لطفنا حول جذعک و استلمنا کما للناس بالحجر استلام. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190). - استلام کردن، بسودن حجرالاسود.
بسودن. ببسایش. ببسودن. لمس. دست کشیدن بچیزی. - استلام حجر، بسودن سنگ به لب یا دست. بسودن سنگ را به دست یا به لب. (منتهی الارب). بسودن حجرالاسود را. (زوزنی). بسودن حجر اسود را (بلب) یا بدست. (تاج المصادر بیهقی) : اما واﷲ لولا قول واش و عین للخلیفه لاتنام لطفنا حول جذعک و استلمنا کما للناس بالحجر استلام. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190). - استلام کردن، بسودن حجرالاسود.
از اب، پدر + شالوم، به عبری، سلامت، پسر داود از معکه دختر تلما پادشاه جشور. او بر پدر خویش قیام کرد و پس از جنگی مغلوب گردید و بگریخت و گیسوان بلند او بدرختی پیچیده بدان بیاویخت. در آن حال یوآب یکی از سرداران داود وی را بدید و با چند زخم هلاک کرد. داود بر مرگ او اندوهگین شده و نوحه ها در مرگ پسر انشا کرد. و بعید نمی نماید که دو نام سلامان و ابسال قصۀ معروف، تقلیدی ازنامهای ابشالوم و سلیمان باشد. والله اعلم بالصواب
از اَب، پدر + شالوم، به عبری، سلامت، پسر داود از معکه دختر تلما پادشاه جشور. او بر پدر خویش قیام کرد و پس از جنگی مغلوب گردید و بگریخت و گیسوان بلند او بدرختی پیچیده بدان بیاویخت. در آن حال یوآب یکی از سرداران داود وی را بدید و با چند زخم هلاک کرد. داود بر مرگ او اندوهگین شده و نوحه ها در مرگ پسر انشا کرد. و بعید نمی نماید که دو نام سلامان و ابسال قصۀ معروف، تقلیدی ازنامهای ابشالوم و سلیمان باشد. والله اعلم بالصواب
خواب دیدن. بوشاسب. حلم. (زوزنی). شیطانی شدن. بازی شیطانی. (ملخص اللغات حسن خطیب). مباضعت در خواب. انزال درخواب. جنب شدن در خواب، گرم نشدن چشم و بی خواب ماندن بی آنکه درد باشد
خواب دیدن. بوشاسب. حُلُم. (زوزنی). شیطانی شدن. بازی شیطانی. (ملخص اللغات حسن خطیب). مباضعت در خواب. انزال درخواب. جنب شدن در خواب، گرم نشدن چشم و بی خواب ماندن بی آنکه درد باشد
نام قصبه ای از پروس در خطۀ پومرانی، واقع در 60 هزارگزی شمال شرقی شهر کوملین و بر کنار نهر استولبه میباشد. 18500 تن نفوس دارد و دارای کارخانه های مخصوص به پارچه بافی و منسوجات پشمی، و آلات و ادوات الکتریکی است
نام قصبه ای از پروس در خطۀ پومرانی، واقع در 60 هزارگزی شمال شرقی شهر کوملین و بر کنار نهر استولبه میباشد. 18500 تن نفوس دارد و دارای کارخانه های مخصوص به پارچه بافی و منسوجات پشمی، و آلات و ادوات الکتریکی است
موضعی است نزدیک تنیس. یحیی بن الفضیل گوید: حمار اتی دمیاط و الروم وثّب بتنیس منه رأی عین و اقرب یقیمون بالاشتوم یبغون مثلما اصابوه من دمیاط و الحرب ترتب. و حسن بن محمدمهلبی در کتاب عزیزی خویش گوید: و از تنیس تا حصن اشتوم که در آن مصب آب بحیره بسوی دریای روم واقع است، شش فرسخ است و ازین حصن تا فرما از خشکی هشت میل واز بحیره سه فرسخ است. سپس هنگام ذکر دمیاط آرد: و از جانب شمالی دمیاط نیل در بحر ملح میریزد و این درموضعی است که آنرا اشتوم خوانند و عرض نیل در آنجا صد ذراع است. (از معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام شود
موضعی است نزدیک تنیس. یحیی بن الفضیل گوید: حمار اتی دمیاط و الروم وُثّب ُ بتنیس منه رأی عین و اقرب ُ یقیمون بالاُشتوم یبغون مثلما اصابوه من دمیاط و الحرب ترتب. و حسن بن محمدمهلبی در کتاب عزیزی خویش گوید: و از تنیس تا حصن اشتوم که در آن مصب آب بحیره بسوی دریای روم واقع است، شش فرسخ است و ازین حصن تا فرما از خشکی هشت میل واز بحیره سه فرسخ است. سپس هنگام ذکر دمیاط آرد: و از جانب شمالی دمیاط نیل در بحر ملح میریزد و این درموضعی است که آنرا اشتوم خوانند و عرض نیل در آنجا صد ذراع است. (از معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام شود
بمعنی تندی وغلبه و زور و تعدی کردن باشد بر کسی و بزور چیزی گرفتن. (برهان). قهر و غلبه و تعدی و زور: نیارد دگر موج غم اشتلم فتد رخت عقل ار به گرداب خم. ظهوری (از فرهنگ نظام). غالباً بلکه یقیناً لفظ ترکیست، چه در لغات ترکی اشتلم بمعنی ستم نوشته است گو که در بهار عجم و برهان اشاره به ترکی بودنش نکرده اند. (از غیاث اللغات)
بمعنی تندی وغلبه و زور و تعدی کردن باشد بر کسی و بزور چیزی گرفتن. (برهان). قهر و غلبه و تعدی و زور: نیارد دگر موج غم اشتلم فتد رخت عقل ار به گرداب خم. ظهوری (از فرهنگ نظام). غالباً بلکه یقیناً لفظ ترکیست، چه در لغات ترکی اشتلم بمعنی ستم نوشته است گو که در بهار عجم و برهان اشاره به ترکی بودنش نکرده اند. (از غیاث اللغات)
گردن نهادن، رامش خواستن زره خواستن، از ناکسان زن خواستن بساویدن بر ماسیدن (لمس کردن از راه دست کشیدن)، در بر گرفتن، آشتی کردن لمس کردن بسودن دست کشیدن بچیزی. یا استلام حجر. بسودن سنگ (بلب یا دست) سنگ را لمس کردن، بوسه دادن، در بر گرفتن، صلح کردن
گردن نهادن، رامش خواستن زره خواستن، از ناکسان زن خواستن بساویدن بر ماسیدن (لمس کردن از راه دست کشیدن)، در بر گرفتن، آشتی کردن لمس کردن بسودن دست کشیدن بچیزی. یا استلام حجر. بسودن سنگ (بلب یا دست) سنگ را لمس کردن، بوسه دادن، در بر گرفتن، صلح کردن