جدول جو
جدول جو

معنی اشتلوم - جستجوی لغت در جدول جو

اشتلوم
بزک کردن دختران و زنان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احتلام
تصویر احتلام
جنب شدن در خواب، انزال منی در خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتلم
تصویر اشتلم
زور، ستم، پرخاش و هیاهو، داد و فریاد، تندی، برای مثال کردی خرکی به کعبه گم کرد / در کعبه دوید و اشتلم کرد (نظامی۳ - ۳۸۰)، لاف زدن، رجزخوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استلام
تصویر استلام
دست مالیدن و بوسه زدن به چیزی به قصد تبرک
استلام حجر: در فقه دست مالیدن به حجرالاسود در ضمن مناسک حج
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ)
خارشتر است که آنرا اشترخاره هم گویند. گیاهی که شتر برغبت خورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به شعوری ج 1 ص 147 شود
لغت نامه دهخدا
صحرای جنوبی، 1- اول زادۀ الیفاز، سفر پیدایش 36:11، 2- ملکی که به اسم اول زادۀ الیفاز مسمی شد و اهالیش بواسطۀ حکمت و کثرت دانش شهرت داشتند ... ظاهراً این ملک بر جنوب شرقی زمین ادوم که آن را زمین پسران مشرق گویند واقع بوده و در کتاب حزقیال 25:13 تیمن خوانده شده است، بعضی بر آنند که تیمان همان ملکی می باشد که به مسافت پانزده میل به پترا وادی موسی مانده واقعاست و اهالی آنجا را تیمانی گویند، سفر پیدایش 36:34 و کتاب ایوب 2:11 و حافربن اشحور پدر تقوع هم بدین لقب ملقب بود اول تواریخ 4:6، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
مهاجرت، یکی از شهرهای پنجگانه فلسطینیان بود که بمسافت 10 میل به غزه مانده بطرف شمال واقع میباشد و یهود آنرا بتصرف آورد و شمشون نیز در آنجا رفت و پیغمبران نیز از انهدام آن نبوت نموده اند. این محل عبادت استرطه الهۀ فلسطینیان بود که سکینیان در سال 625 قبل از میلاد هیکلش را غارت نمودند. در سال 1270 میلادی منهدم گردید. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُرْ)
جامۀ خوابی که از پشم شتر سازند.
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسودن. ببسایش. ببسودن. لمس. دست کشیدن بچیزی.
- استلام حجر، بسودن سنگ به لب یا دست. بسودن سنگ را به دست یا به لب. (منتهی الارب). بسودن حجرالاسود را. (زوزنی). بسودن حجر اسود را (بلب) یا بدست. (تاج المصادر بیهقی) :
اما واﷲ لولا قول واش
و عین للخلیفه لاتنام
لطفنا حول جذعک و استلمنا
کما للناس بالحجر استلام.
(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190).
- استلام کردن، بسودن حجرالاسود.
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
بوئیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیز شدن شهوت جماع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مغلوب شهوت شدن مرد: غلم الرجل و اغتلم، غلب شهوته. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از اب، پدر + شالوم، به عبری، سلامت، پسر داود از معکه دختر تلما پادشاه جشور. او بر پدر خویش قیام کرد و پس از جنگی مغلوب گردید و بگریخت و گیسوان بلند او بدرختی پیچیده بدان بیاویخت. در آن حال یوآب یکی از سرداران داود وی را بدید و با چند زخم هلاک کرد. داود بر مرگ او اندوهگین شده و نوحه ها در مرگ پسر انشا کرد. و بعید نمی نماید که دو نام سلامان و ابسال قصۀ معروف، تقلیدی ازنامهای ابشالوم و سلیمان باشد. والله اعلم بالصواب
لغت نامه دهخدا
(قَ شِ کَ)
خواب دیدن. بوشاسب. حلم. (زوزنی). شیطانی شدن. بازی شیطانی. (ملخص اللغات حسن خطیب). مباضعت در خواب. انزال درخواب. جنب شدن در خواب، گرم نشدن چشم و بی خواب ماندن بی آنکه درد باشد
لغت نامه دهخدا
(اِ تُلْ)
نام قصبه ای از پروس در خطۀ پومرانی، واقع در 60 هزارگزی شمال شرقی شهر کوملین و بر کنار نهر استولبه میباشد. 18500 تن نفوس دارد و دارای کارخانه های مخصوص به پارچه بافی و منسوجات پشمی، و آلات و ادوات الکتریکی است
لغت نامه دهخدا
(عَ گُ سِ / سَ)
برگزیدن چیزی را، اخته کردن میوه، دیری در برف یا یخ نهادن آن تا سخت سرد شود، دیری در برف یا یخ نهادن گوشت خام تا ترد و نازک شود پختن یا بریان کردن را
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بردن کسی را. (منتهی الارب). بردن چیزی را. (آنندراج). بردن. (ناظم الاطباء) ، فراخ کردن بچیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). واسع کردن چیزی. (از اقرب الموارد) ، ضایع نمودن مال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ضایع ساختن مال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ آ)
بریدن بینی کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جدا ساختن بینی کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ شِ کَ)
جلم. گرفتن گوشت که بر استخوان جزور است: اجتلم الجزور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کاه ساقۀ هر غله و بقله.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
موضعی است نزدیک تنیس. یحیی بن الفضیل گوید:
حمار اتی دمیاط و الروم وثّب
بتنیس منه رأی عین و اقرب
یقیمون بالاشتوم یبغون مثلما
اصابوه من دمیاط و الحرب ترتب.
و حسن بن محمدمهلبی در کتاب عزیزی خویش گوید: و از تنیس تا حصن اشتوم که در آن مصب آب بحیره بسوی دریای روم واقع است، شش فرسخ است و ازین حصن تا فرما از خشکی هشت میل واز بحیره سه فرسخ است. سپس هنگام ذکر دمیاط آرد: و از جانب شمالی دمیاط نیل در بحر ملح میریزد و این درموضعی است که آنرا اشتوم خوانند و عرض نیل در آنجا صد ذراع است. (از معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ لُ)
بمعنی تندی وغلبه و زور و تعدی کردن باشد بر کسی و بزور چیزی گرفتن. (برهان). قهر و غلبه و تعدی و زور:
نیارد دگر موج غم اشتلم
فتد رخت عقل ار به گرداب خم.
ظهوری (از فرهنگ نظام).
غالباً بلکه یقیناً لفظ ترکیست، چه در لغات ترکی اشتلم بمعنی ستم نوشته است گو که در بهار عجم و برهان اشاره به ترکی بودنش نکرده اند. (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
در چیزی درآمدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشنوم
تصویر اشنوم
اشنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتیم
تصویر اشتیم
چرک و فسادی که در جراحت است اشتم استیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتلم
تصویر اشتلم
اخذ چیزی بزور، لاف پهلوانی زدن، تندی خشونت، تعدی زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتلام
تصویر اغتلام
بندگی ورن (شهوه)، توفیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتمام
تصویر اشتمام
بویش بوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
گردن نهادن، رامش خواستن زره خواستن، از ناکسان زن خواستن بساویدن بر ماسیدن (لمس کردن از راه دست کشیدن)، در بر گرفتن، آشتی کردن لمس کردن بسودن دست کشیدن بچیزی. یا استلام حجر. بسودن سنگ (بلب یا دست) سنگ را لمس کردن، بوسه دادن، در بر گرفتن، صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلام
تصویر احتلام
گوشاسب در خواب جماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلام
تصویر استلام
((اِ تِ))
لمس کردن، دست کشیدن به چیزی، بوسه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتلام
تصویر احتلام
((اِ تِ))
خواب دیدن، جماع کردن در خواب، انزال منی در خواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتلم
تصویر اشتلم
((اُ تُ لُ))
گرفتن چیزی به زور، لاف زدن، تندی، خشونت، ظلم، زور
فرهنگ فارسی معین
صدا، فریاد، انعکاس صدای شدید سم اسبان، ضربه زدن معمولی با دست، گام های بلند برداشتن، ابزاری در خرمن کوبی شبیه چنگال که به وسیله ی آن کاه و دانه
فرهنگ گویش مازندرانی
لندهور، کنایه از افراد قد بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
آشتالو
فرهنگ گویش مازندرانی