جدول جو
جدول جو

معنی اشترگیاه - جستجوی لغت در جدول جو

اشترگیاه
(اُ تُ)
اشترخار است که خار شتری باشد. (برهان) (آنندراج). اشترخار. (جهانگیری). خارشتر. شترخار. شترخوار. اشترخوار. اشترغار. اشترغاز. بادآور. و رجوع اشترخوار و اشترخار و شترخوار و شترخار و خارشتر شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شورگیاه
تصویر شورگیاه
گیاه شور، هر گیاه شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شترگیا
تصویر شترگیا
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت
اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، اشترخار، خاراشتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترگربه
تصویر اشترگربه
شترگربه، ناهماهنگی، نامتناسبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترگاو
تصویر اشترگاو
زرافه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، زراف، اشترگاوپلنگ، شترگاوپلنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترگیا
تصویر اشترگیا
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت
راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، شترگیا، اشترخار، خاراشتر
فرهنگ فارسی عمید
همان شیرگیاست، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)، رجوع به شیرگیا شود
لغت نامه دهخدا
گیاه شور، هر علف شور و نمکین، (ناظم الاطباء)، گیاه شور مطلق، (فرهنگ فارسی معین) : نبت مالح، شورگیاه، هجیر، شورگیاه خشک شکسته، (منتهی الارب)، حمض، رمث، سرمق، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
شکرگیا. گزانگبین. (یادداشت مؤلف) :
طوطی جان من رسیده به لب
تا از آن لب شکرگیاه برد.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
نام جانوری است که آنرا زرافه گویند. (جهانگیری). زرافه را گویند و آن جانوری است میان اشتر و گاو، چنانکه استر میان اسب و خر است. (برهان) (آنندراج). حیوانی است که سر و گردنش به شتر و پاهایش به گاو شبیه است و اشترگاوپلنگ هم گویند. در عربی زرافه و در ترکی زرئیا گویند. (شعوری ج 1 ص 149). شترگاو و آن بهیمه ای است دشتی، بتازیش زرافه گویند. کذا فی زفان گویا. (مؤید الفضلاء). حیوانی است بیابانی که شباهت به شتر و گاو و پلنگ هر سه دارد. (فرهنگ نظام). و رجوع به شترگاوپلنگ و اشترگاوپلنگ شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان طغرود بخش دستجرد شهرستان قم، 22000گزی شمال خاور دستجرد درکوهستان، معتدل، دارای 89 تن سکنه. مذهب شیعه، زبان فارسی، آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، انار، انجیر. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است، از طریق طغرود ماشین میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای نزدیک کابل بوده است که درکتب مختلف بچند صورت ذیل آمده است: ابرام. اسرام. اشترگرام. اشترکرام. رجوع به تاریخ شاهی ص 330 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ گُ بَ / بِ)
شترگربه. کنایه از چیزهای متوسط و نامناسب است. چنانکه شتر با گربه مناسبتی ندارد. رجوع به شترگربه شود
لغت نامه دهخدا
(شُتُ)
اشترگیاه. اشترخار. خار شتر. علفی است که آن را شتران میخورند. (آنندراج). هر گیاهی که شتر خورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اشترگیاه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
مخفف اشترگیاه. رجوع به اشترگیاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشتر گیا
تصویر اشتر گیا
خارشتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترکینه
تصویر اشترکینه
اشتردل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترگاو
تصویر اشترگاو
زرافه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترگاو
تصویر اشترگاو
((اُ تُ))
زرافه
فرهنگ فارسی معین