جدول جو
جدول جو

معنی اشترکره - جستجوی لغت در جدول جو

اشترکره
(اُ تُ کُرْ رَ / رِ)
شتربچه. بچه شتر. قرمل
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشترگربه
تصویر اشترگربه
شترگربه، ناهماهنگی، نامتناسبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترکین
تصویر اشترکین
کینه توز، کینه دار، کینه جو مانند شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترابه
تصویر اشترابه
نوعی جامۀ پشمین که از پشم شتر می بافته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترزهره
تصویر اشترزهره
بددل و ترسو، اشتردل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکرکره
تصویر اکرکره
عاقرقرحا، گیاهی شبیه بابونه، با برگ های ریز و شاخه های نازک که مصرف دارویی دارد، اککرا، آکرکره، غرمانوش
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ کَ)
دهی از دهستان هندیجان بخش ایذۀ شهرستان اهواز، در 8 هزارگزی باختری ایذه. کوهستانی، معتدل، دارای 55 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ رَ)
باد سخت. (منتهی الارب). باد تند و سخت. (ناظم الاطباء). باد شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ کَ رَ / رِ)
عاقرقرحا. (فرهنگ فارسی معین). ریشه دوایی که عاقرقرحا نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به عاقرقرحا و اکرساد شود
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ / رِ)
گیاه خارداری تلخ که شتر برغبت خورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
گوشت پارۀ خشک، شتابی و سبکی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نام جانوری است که آنرا بعربی عنقا خوانند. (برهان) (آنندراج) ، بار شتر، موی شتر. (ناظم الاطباء). و رجوع به شعوری ج 1 ص 143 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ / اُ نَ)
جزار. (مهذب الاسماء). نحار. شترکش
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان طغرود بخش دستجرد شهرستان قم، 22000گزی شمال خاور دستجرد درکوهستان، معتدل، دارای 89 تن سکنه. مذهب شیعه، زبان فارسی، آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، انار، انجیر. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است، از طریق طغرود ماشین میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ بَ / بِ)
نوعی از جامۀ پشمین. اشتراوه. (برهان) (آنندراج). نوعی از جامۀ پشمین و آنرا اشتراوه نیز گویند و در حقیقت جامۀ شتر بوده. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
مسلکی است که پیروان آن از لحاظ اقتصادی مخالف مالکیت فردی هستند و به گروههای گوناگون و مکاتب مختلف تقسیم میشوند. دسته ای را که برای رسیدن به هدف خود به انقلاب دست می یازند، کمونیست مینامند و گروهی که مبارزات پارلمانی را وسیلۀ وصول بدین مقصد میسازند، سوسیالیست نامیده میشوند. بطور کلی پیروان این مسلک معتقدند ابزار تولید باید به اجتماع تعلق گیرد و هر کس به اندازۀ کار خود از زندگی بهره مند شود. یکی از پایه گذاران این مسلک کارل مارکس بوده است. رجوع به اشتراکی و سوسیالیسم و کمونیزم شود، کنه و آن جانوری است کوچک و خونخوار که بر بدن شتر و گاو و خر و گوسفند بچسبد و خون از بدن آنها بمکد. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). کرنه. کرته. اشترغاز. شترخوار. (جهانگیری) ، نوعی از مار که آنرا اشترخوار میگویند. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). و رجوع به شترخوار شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ بَچْ چَ / چِ)
شترکره. کره شتر. بوّ
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ زَ رَ / رِ)
نامرد و ترسنده. (آنندراج). ترسو و تنبل. (شعوری ج 1 ص 149). اشتردل. رجوع به اشتردل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
شترکین. شتردل. کینه توز. کینه دار.
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ گُ بَ / بِ)
شترگربه. کنایه از چیزهای متوسط و نامناسب است. چنانکه شتر با گربه مناسبتی ندارد. رجوع به شترگربه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ کُرْ رَ / رِ)
بچه قاطر
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ مُ)
پرنده ای است که پای او شبیه به پای شتر است و سنگ و آتش خورد و با پایهای خود سنگ بر هر چیز که خواهد زند و خطا نکند و عربان او را نعامه گویند. (برهان) (آنندراج). جانوری است که پر دارد و پایش چون شتر، و آتش را خورد. (مؤید الفضلاء). جانوری است که پر دارد و پایش چون پای شتر، آتش خوردو آنرا اشترگاوپلنگ و اشترگاو و شترگاوپلنگ و شترگاو نیز گویند، بتازیش نعامه خوانند. (شرفنامۀ منیری). پرنده ای است که پای او شبیه به پای شتر است، آتش وسنگ خورد و سنگ با پایهای خود بر هر چیز که زند، خطا نکند و عربان او را نعامه گویند. (هفت قلزم). ابوالسامری. مرغ آتشخوار. شترمرغ. ظلیم. نعام. نعامه. جانوری است پردار، پایش چون پای شتر و سنگ و آتش خورد. او را شترگاوپلنگ نیز گویند. (از شعوری ج 1 ص 147). اسم پرنده ای است بسیار بزرگ که پا و گردنش بلند و شبیه به پا و گردن شتر است. نام عربی مرغ مذکور نعامه و نام تکلمیش در فارسی شترمرغ است. (فرهنگ نظام).
- امثال:
به شترمرغ گفتند بپر، گفت شترم، گفتند بار ببر، گفت مرغم. (فرهنگ نظام) ، آشکار شدن سپیدی در موی. پیدا شدن سپیدی در موی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). هویدا شدن سپیدی در موی. (تاج المصادر) (زوزنی). درافروختن سر بموی سپید. (آنندراج) : و اشتعل الرأس شیباً. (قرآن 4/19) ، اشتعال جنگ، تعر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ کُرْ رَ / رِ)
بچۀ شتر. (آنندراج). شتربچه. (ناظم الاطباء). کرۀ شتر. صقب. (منتهی الارب). رجوع به اشترکره شود:
شترکره با مادر خویش گفت
پس از رفتن آخر زمانی بخفت.
سعدی.
ابن اللبون، شترکرۀ دوساله. (منتهی الارب). سقب، شترکره. شترکرۀ نوزاد یا شترکرۀ نر. فصیل ملسد، شترکرۀبسیار مکنده شیر مادر را. (منتهی الارب). رجوع به شتربچه شود، موجۀ دریا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در عراق عجم و در دومنزلی اصفهان واقع گشته و بتذکر ابن بطوطه آبها و باغ و بوستانهای فراوان دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 972)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشترکینه
تصویر اشترکینه
اشتردل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتره
تصویر اشتره
خارشتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکره
تصویر اشکره
هر مرغ شکاری مانند باز باشه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتراکیه
تصویر اشتراکیه
همباگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترکین
تصویر اشترکین
اشتردل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترابه
تصویر اشترابه
یک نوع جامه پشمین
فرهنگ لغت هوشیار
مشترکه در فارسی مونث مشترک بنگرید به مشترک مونث مشترک. یا اسما مشترکه اسمهایی که هر یک از آنها دارای معانی مختلف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترکش
تصویر اشترکش
کسی که شتر را نحر کند نحار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتوره
تصویر اشتوره
گیاه خاردار تلخی که شتر آنرا برغبت خورد خار شتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترک
تصویر اشترک
اشق. اشتر کوچک شتربچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترک
تصویر اشترک
آلپاکا
فرهنگ واژه فارسی سره