جدول جو
جدول جو

معنی اشتردلی - جستجوی لغت در جدول جو

اشتردلی(اُ تُ دِ)
شتردلی. کینه وری. کینه توزی.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتردل
تصویر اشتردل
بددل و ترسو، کینه دل، کینه جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
بددل و ترسو، کینه دل، کینه جو، برای مثال ز حاسدان شتردل مدار مردی چشم / که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز (ظهیرالدین فاریابی - ۲۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترخوی
تصویر اشترخوی
پرکینه، قانع و بردبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتراکی
تصویر اشتراکی
کمونیست، پیرو کمونیزم، به طور مشترک، با هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتردرای
تصویر اشتردرای
زنگ بزرگ که بر گردن شتر می بندند، درای شتر، زنگ شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتردار
تصویر اشتردار
شتربان، ساربان، کسی که شتر دارد و با شتر از جایی به جای دیگر بار می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترلک
تصویر اشترلک
شترمرغ، پرنده ای با گردن و پاهای دراز و سر و بال های کوچک که نمی تواند پرواز کند ولی به سرعت می دود، مرغ آتش خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ)
رجوع به اشترپا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
این نسبت ممکن است به شخصی باشد که نام وی اشتر بوده و یا به ’اشتر’ که ناحیه ای میان همدان و نهاوند است. (از انساب سمعانی) ، تظلم به کسی بردن و به وی خبر دادن از رفتار بدش نسبت بخود. (از اقرب الموارد) ، فلان یشتکی به، یعنی او متهم است بدان، ساختن پوست را تا دوغ زنند. (منتهی الارب). اشتکت المراءه، اتخذت الشکوه لمخض اللبن او للحلب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
از لحنهای موسیقی است که در شور نواخته میشود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ دَ لی ی)
دراز. (از اقرب الموارد). شمردل. رجوع به شمردل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
ابوالقاسم شاه بن النزّال بن شاه السعدی اشترجی از محدثان بود و در ماه رمضان سال 301 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان). و رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ لَ)
اشترمرغ. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ مِ)
دهی از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان، در 12000 گزی جنوب خاوری تویسرکان. 8000 گزی جنوب راه شوسۀ تویسرکان به ملایر. کوهستانی، سردسیر. دارای 764 تن سکنه. شیعه. فارسی زبان. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، تریاک، انگور، لبنیات، گردو. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) ، ستم کردن برکسی، فخر کردن بر کسی، مشتبه شدن کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن عدد چنانکه گویند فلان خاندان را میشمرد و آنها را فزون یافت، کاری بر کسی، بزرگ و عظیم شدن، جنگ میان دو گروه وسعت یافتن و بزرگ شدن، حساب چیزی بر کسی مشتبه شدن چنانکه بدان رهبری نشود، کسی در کار زمین و املاک خود سرگردان شدن یعنی آنچنان امورش پراکنده باشد که نداند کدام را آغاز کند. (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن شتران و مختلف گردیدن آنها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
صفت نسبی است از اشتراک بمعنی اباحه و فوضی که در قوانین ایران بر کمونیست یا پیرو مرام کمونیزم اطلاق میشود. ولی در تداول عربی زبانان امروز کلمه ’اشتراکی’ بمعنی سوسیالیست و کلمه ’شیوعی’ بجای کمونیست بکار میرود. اگر کلمه بمفهوم نخستین بکار رود، بر گروهی اطلاق میشود که معتقدند باید لغو مالکیت فردی و اختلاف طبقاتی را از راه انقلاب پدید آورد و تولید را به مرحله ای رسانید که هر کس بقدر حاجتش از اجتماع بهره برد، و اگر بمفهوم دوم باشد، بر دسته ای اطلاق میشود که همان هدف را از طریق مبارزات پارلمانی میطلبند نه انقلاب و معتقدند هر کس باید بمیزان کار و لیاقتش از اجتماع برخوردار شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
آنکه بر صفت شتر باشد. پرکینه.
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
ابومحمد مهران بن محمد اشتری. معلوم نیست که آیا به اشتر ناحیه ای در نهاوند منسوب است یا برخی از اجداد وی اشتر نام داشته اند. (از معجم البلدان). و سمعانی آرد: ابومحمد مهران بن احمد بن مهران اشتری بصری. نام و نسب وی رابدین سان ابوبکر بن مردوته در تاریخ اصفهان آورده و از روایات محفوظ وی حدیثی از محمد بن احمد بن ابی رسالۀبصری روایت کرده است. بعقیدۀ من ممکن است وی در اصل از مردم اشتر بوده و سپس به بصری هم شهرت یافته است یا نام جد وی اشتر بوده است. (از انساب سمعانی) ، اشتکار نخل، شکیر برآوردن آن. (منتهی الارب). اشتکار درخت، شکیر برآوردن آن. (اقرب الموارد) ، برگ ریزه برآوردن آن. (منتهی الارب) ، اشتکار کرم (مو) ، بردمیدن نهال آن از شاخ وی. (منتهی الارب) ، اشتکار آسمان، نیک باریدن آن. (منتهی الارب) ،بشدت باریدن آن. (ازاقرب الموارد) ، اشتکار بادها، باران آوردن آنها. (از اقرب الموارد)
امین الدین احمد بن اشتری منسوب به قریۀ اشتر به حافظ ذهبی اجازه داده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ نَنْ دَ / دِ)
بمعنی شتربان. (آنندراج). ساربان.
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
پاسبانی اشتر و کرایه کشی با آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به شترداری شود، تکبر
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ دِ)
کینه دل و کنایه ازمردمی که این صفت داشته باشند. (از برهان) (آنندراج). کینه دل. (انجمن آرای ناصری). کینه دار:
بهار آمد و جان حسود اشتردل
بسبزه سرخنجررود بسوی کنام.
ظهیر.
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ دَ)
زنگ شتر:
پیسی و ناسورکون و گربه پای
خایه غر داری تو چون اشتردرای.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ دِ)
حالت و کیفیت شتردل. بددلی. کین توزی. کینه وری. نامردی که ضد بهادری است. (غیاث اللغات). نامردی. (ناظم الاطباء) :
مرا غمی است شتروارها به حجرۀ تن
شتردلی نکنم غم کجا و حجرۀمن.
کاتبی.
، خوف. ترس. هراس. (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتردلی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشتردل
تصویر اشتردل
کینه دل اشترکین، ترسنده جبان اشتر زهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
کینه ور، بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتری
تصویر اشتری
از لحنهای موسیقی که در شور نواخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتر دلی
تصویر اشتر دلی
کینه ورزی کین توزی، ترسندگی جبن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتردار
تصویر اشتردار
ساربان شتربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتراکی
تصویر اشتراکی
منسوب به اشتراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترلک
تصویر اشترلک
شتر مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترداری
تصویر اشترداری
ساربانی شتربانی. زنگ شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترلک
تصویر اشترلک
((~ لَ))
شترمرغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
((~. دِ))
ترسو، بددل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتردل
تصویر اشتردل
((~. دِ))
ترسو، کینه توز
فرهنگ فارسی معین
شریکی، عمومی، همگانی، کمونیستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد