جدول جو
جدول جو

معنی اشانتی - جستجوی لغت در جدول جو

اشانتی
(اَ)
مملکتی در بلاد گینه در سواحل افریقای غربی که حدود آن محقق نیست. گویند که بلاد این ناحیت مقابل ساحل طلا و بین 5 و 10 درجۀ عرض شمالی و 1 و 9 درجۀ طول غربی واقع است و مساحت آن 444 کیلومتر از شمال به جنوب و 311 کیلومتر از مشرق به مغرب و شامل 22 ناحیت است، از آن جمله است: مواسان، تاکیمه، اکورنزه، توفل، دنقره، ساوی، امیانه، اکیم، اسیم، اکوبیم، اغونه، ابلونیا، فنطی، امینه، عقره، ننقوو، ذاغمبه، ورصه، اکسیم، انته و جز آنها و کرسی آن کوماس است. بلاد مزبور بسیار حاصلخیز است و در آن انواع حبوب و بقول و میوه هایی که تحت مدارین میرویند، روئیده میشود و از جهت معادن مخصوصاً طلا غنی است، اما مردم آن با استخراج آنها آشنایی ندارند و تجارت بین کوماس (پایتخت) و هوستا و یورنر و غیره رونق دارد و مهمترین صادرات آن طلا و عاج است. جمعیت آن قریب سه میلیون است. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که هر چیز و هر کاری را مباح می داند و ارتکاب هر گناهی را جایز می شمارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشانتیون
تصویر اشانتیون
نمونۀ رایگان کالا که به منظور تبلیغ به مشتری عرضه می شود، کنایه از مقدار کمی از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشانی
تصویر کاشانی
از مردم کاشان، کاشی، تهیه شده در کاشان، مربوط به کاشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انانیت
تصویر انانیت
خودبینی، خودخواهی، خودپسندی، کبر، غرور، خودنمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکانی
تصویر اشکانی
اشک، لقب هر یک از پادشاهان سلسله اشکانی
فرهنگ فارسی عمید
ابوعبید احمد بن محمد الهروی صاحب کتاب ’غریبین’ در لغت و منسوب به باشان از قرای هرات، رجوع به معجم البلدان و تاج العروس ذیل کلمه بشن و حاشیۀ تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110 شود
لغت نامه دهخدا
(ی ی)
ابوسعید ابراهیم بن طهمان خراسانی از اهالی هرات و ازقریۀ باشان بود و جمعی از تابعان را دریافت (از آنجمله عمرو بن دینار). وی در مکه بسال 63 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان ذیل کلمه باشان) و (تاج العروس و انساب سمعانی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ / عِ اَ کَ دَ)
نسبت دادن هر چیزی را بشخص خود و همه (چیز) را از خود دانستن. (ناظم الاطباء). منی. (فرهنگ فارسی معین). منیت. (یادداشت مؤلف). منی و خویشتن بینی و نیز هرچه بنده را باشد بخود مضاف گردانیدن چنانکه گویند نفس من و روح من و دل من. (آنندراج). منی و خودبینی و نیز هرچه آنرا بنده بخود مضاف گرداند چنانکه گوید نفس من و روح من و ذات من. و انانیت حق وجودیه است و انانیت ماعدا عدمیه، لان العبد و ما فی یده لمولاه. (از کشف اللغات از کشاف اصطلاحات الفنون). انانیت نزد سالکان شرک خفی است و از همین جاست که بعضی گفته اند انانیت عبارت است از حقیقتی که هر چیزی از بنده بدان اضافه شود، چنانکه گویی نفس من، روح من، و دست من. و تمام اینهاشرک خفی است. و در تحفهالمرسله آمده که انانیت عبارتست از اینکه حقیقت و باطن تو غیر حق باشد و نفی انانیت عین معنی ’لا اله’ است و پس اثبات حق در باطن تو در ثانی عین معنی ’الا اﷲ’ است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حقیقت بطریق اضافه. (تعریفات جرجانی)، عامۀ مردم بی علم. (منتهی الارب). اوباش از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اشکان. ج، اشکانیان. رجوع به فهرست کتاب ایران در زمان ساسانیان و تاریخ ایران باستان ج 3 و فهرست تاریخ کرد و فهرست مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی شود، ماهوت ایرلند. (از دزی ج 1 ص 25). و رجوع به اشکری شود
لغت نامه دهخدا
بلغت تنکابی وطبرستان بقله الیمانیه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اشغ یا اشک نیای سلسلۀ اشکانیان. رجوع به اشکانی و اشکانیان و تاریخ گزیده و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2184 شود
لغت نامه دهخدا
شیخ، علی بن محمود. او راست: الفتح الرحمانی علی الفیض الربانی در توحید و تصوف چ مصر 1307 هجری قمری (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
منسوب است به اشنه در آذربایجان. (از مرآت البلدان ج 1 ص 44). و این نسبت برخلاف قیاس است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
احمد. دو بیت ذیل از او در ترجمان البلاغۀ رادویانی آمده است:
گشتم جهان و دیدم میری را
بر نیم نان دو جای زده مسمار
کز بیم بخل او به دوصد فرسنگ
گنجشک بر زمین نزند منقار
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ابوالحسین عمر بن حسن بن مالک شیبانی. رجوع به ابوالحسین در همین لغت نامه و فهرست ابن الندیم ص 166 و معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 92 س 5 و الاوراق ص 234 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اشناس که غلام متوکل بود. (انساب سمعانی). و رجوع به اشناس شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به باشان که قریه ای است از هرات، (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابو، علی حسن بن محمد بن اسماعیل بن اشناس بن حمامی بزار (منسوب به اشناس غلام متوکل). مولای جعفر متوکل بود. از ابوعبداﷲ حسین بن محمد بن عبیدعسکری و عمر بن محمد بن سنبک و عبیداﷲ بن محمد بن عاید حلال و گروهی از این طبقه سماع کرد. ابوبکر خطیب نام او را آورده و گفته است: از وی اندکی کتابت کردم و سماع او صحیح بود جز اینکه وی رافضی بود... و او را در منزلش واقع در کرخ مجلسی بود که شیعیان در آن حاضر میشدند و او مثالب و معایب صحابه را بر آنان قرائت میکرد و سلف را مورد طعن قرار میداد. وی در شوال سال 359 هجری قمری متولد شد و در ذیقعده سال 439 هجری قمری درگذشت و در مقبرۀ باب الکناس مدفون شد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مال یا چیزی که بعنوان امانت بکسی سپارند. ودیعه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشانتیون
تصویر اشانتیون
نمونه کالا، مسطوره
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کاشانی، کاشی آگور کاشی منسوب به قاشان (کاشان) از مردم کاشان کاشانی، کاشی آجر کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایالتی
تصویر ایالتی
جمع یوم، روزها روزگاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انانیت
تصویر انانیت
منی، خودبینی خودستایی خویشن بینی کبر غرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امانتا
تصویر امانتا
ایرمانی ایرمان عاریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکانی
تصویر اشکانی
منسوب به اشک، جمع اشکانیان
فرهنگ لغت هوشیار
ملحدی که همه چیز را مباح شمرد و ارتکاب محرمات را روا داند: نیم شب هر شبی بخانه خویش آید و صدا باحتی در پیش (حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
زینهاری سپرده ای ایرمانی مال یا چیزی که بعنوان امانت بکسی سپارند ودیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشانی
تصویر کاشانی
منسوب به کاشان اهل کاشان از مردم کاشان، ساخته کاشان: قالی کاشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انانیت
تصویر انانیت
((اَ یَّ))
خودبینی، غرور
فرهنگ فارسی معین
تعهد سازنده یا فروشنده کالا درقبال خریدار برای ارائه خدمات پس از فروش در طی مدت مشخص، ضمانت، تضمین (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباحتی
تصویر اباحتی
((اِ حَ))
اباحی، ملحدی که همه چیز را مباح شمارد و انجام محرمات را جایز می داند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امانتی
تصویر امانتی
مال یا چیزی که به عنوان امانت به کسی سپارند، ودیعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشانتیون
تصویر اشانتیون
((اِ))
نمونه ای معمولا کوچک و مجانی از کالا که برای تبلیغ عرضه می شود، نمونه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
اشاره ای، نشان دهنده، اشاری
دیکشنری اردو به فارسی