جدول جو
جدول جو

معنی اسگالش - جستجوی لغت در جدول جو

اسگالش
اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، رای زدن، سگالیدن، اسگالیدن، تفکیر، تأمّل
تصویری از اسگالش
تصویر اسگالش
فرهنگ فارسی عمید
اسگالش
(اِ لِ)
اسم اسگالیدن. سگالش. اندیشه. تفکر. فکر. خیال. (برهان) :
او نمی خندد ز ذوق مالشت
او همی خندد بر آن اسگالشت.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
اسگالش
اندیشه، تفکر، خیال
تصویری از اسگالش
تصویر اسگالش
فرهنگ لغت هوشیار
اسگالش
((اِ لِ))
اندیشه، فکر، تفکر
تصویری از اسگالش
تصویر اسگالش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داسگاله
تصویر داسگاله
داس کوچک، علف بر، دستگاله، دستغاله، منگال، برای مثال چون درآمد آن کدیور مرد زفت / بیل هشت و داسگاله برگرفت (رودکی - ۵۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگالش
تصویر سگالش
چاره جویی، مشورت، رایزنی، اندیشه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفالت
تصویر اسفالت
آسفالت، مخلوطی از قیر و شن که در ساختن کف خیابان ها و جاده ها و بام های خانه ها به کار می رود، پوشش سطح جاده با این ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگارش
تصویر انگارش
پندار، وهم، گمان، قصه، افسانه، علم ریاضی، ریاضیات
فرهنگ فارسی عمید
(اَ / اِ رِ)
انگاردن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام یکی از دهستانهای یازده گانه بخش برازجان شهرستان بوشهر است که 13 آبادی و در حدود 1200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
داسکاله. داسگله. دهره ای بود کوچک. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). دهرۀ کوچک بود که تره و گیاه درودن را بکار آید:
چون درآمد آن کدیور مرد زفت
بیل هشت و داسگاله برگرفت.
رودکی.
ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربه بر همه
چون شوی چون داسگاله خود نبری جز پیاز.
ابوالقاسم مهرانی.
رجوع به داسکاله و نیز رجوع به داستخاله شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ لُ)
درخت تاک. (ناظم الاطباء). رجوع به انبالس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: اسقاله. سقاله. اصقاله. اسکله (ج، اساکل) (از اسپانیائی). بندر. پل متحرک بین ساحل و کشتی. (در قاموس ادریسی). ج، اساقل یا اساقیل. در الف لیله و لیله چ برسلاو که بجای ’الاساقی’ باید ’الاساقل’ خواند چنانکه از مقایسۀ جملۀ مزبور با عبارت دیگر همان کتاب مستفاد میشود: فوجد مرکباً اساقیلها ممدوده، در طبع ماکنافتن ’سقالتها’ آمده و آن قسمی گردونۀ جنگی است که از تخته هایی بشکل بام پوشیده شده. بندر. و رجوع به صقاله و اسکله شود. (دزی ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یا اسکالی ژری. خاندان ایتالیایی، که چند تن از اعضای آن، وابسته به حزب ژیبلن، سنیوریا پدستای ورن شدند. مشهورترین آنان کان، ژنرال اتحادیۀ ژیبلن های لمباردی است، وی دانته را آنگاه که تبعید شده بود پناه داد. (1291- 1329 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از یونانی اسفالتس، خاک قیردار، آسفالت. مخلوطی از قیر و ماسۀ درشت یا شن ریز که پس از پختن جهت پوشش جاده و خیابانها بکار رود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
سن اسوالد، سراسقف یرک است. وی در 922 میلادی درگذشت و روز 29 شباط ذکران وی است
یکی از حکمای اسکاتلند که در قرن 18 میلادی میزیست
لغت نامه دهخدا
سن اسوالد سلطان نورتمبرلاند، وی به نصرانیت گروید و در 642 میلادی در محاربه بقتل رسید، بحرالاسود الشمالی،بحرالورنگ، بحرالظلمه،
لغت نامه دهخدا
(سِ لِ)
فکر و اندیشه. (غیاث). اندیشمندی. (شرفنامه). فکر و اندیشه نمودن. (برهان) :
ای مج کنون تو شعر نو از برکن و بخوان
از من دل و سگالش و از تو تن و زبان.
رودکی.
سگالش بباید به هر کار جست
سخن بی سگالش نیاید درست.
ابوشکور بلخی.
بشب رویی سگالشهای اعدا
کلام اللیل یمحوه النهار است.
ادیب صابر.
زآن بزرگی که در سگالش اوست
چار گوهر چهار بالش اوست.
نظامی.
، دشمنی و خصومت کردن. (برهان) :
کس بند خدایی بسگالش نگشاید
با بند خدایی مچخ و بیهده مسگال.
ناصرخسرو.
سگالش خصمان در پرده کارگر تو آید. (مرزبان نامه).
تا پدید آید سگالشهای او
بعد از آن برماست مالشهای او.
مولوی.
، سخن بدگفتن. (برهان) ، مشوره. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسپاش
تصویر اسپاش
فضا
فرهنگ لغت هوشیار
خوشه ها پایین کشیدن شلوار فرو گذاشتن پرده، خوشه کردن، بارش باران، ریزش اشک باران باریدن پیاپی باریدن، بسیار سخن بر کسی گفتن، جاری کردن روان ساختن، فرو گذاشتن جامه و پرده و مانند آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگارش
تصویر انگارش
پندار وهم گمان. یا علم انگارش علم ریاضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسحالء
تصویر اسحالء
جمع سحل، جامه های یک تاه یک تا بافته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگالش
تصویر سگالش
اندیشه فکر، اندیشه بد فکر بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکالش
تصویر اسکالش
اندیشه فکر تفکر خیال
فرهنگ لغت هوشیار
نرمی و همواری، کشیدگی گونه روان شدن تندابه (تندابه سیل) روان شدن گدازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگالش
تصویر سگالش
((س لِ))
اندیشه کردن، چاره جویی، اندیشه بد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استانش
تصویر استانش
اثبات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انگارش
تصویر انگارش
تصور، ریاضی، تجسم، تخیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سگالش
تصویر سگالش
تبادل آرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسپاش
تصویر اسپاش
فضا
فرهنگ واژه فارسی سره
اندیشه، فکر، چاره جویی، اندیشه بد کردن، پنداشتن، خصومت ورزیدن، دشمنی کردن، چاره جویی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفارش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بزپه
فرهنگ گویش مازندرانی
غاز چران، گاهی برای توهین و تحقیر به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوچران، گاوبان
فرهنگ گویش مازندرانی