جدول جو
جدول جو

معنی اسکیلا - جستجوی لغت در جدول جو

اسکیلا(اِ)
این کلمه در زبان یونانی بمعنی سگ ماده است و نام دماغه ای است در انتهای جنوبی ایتالی در باب مسینا و عبارت از یک پارچه تخته سنگ برجسته و مرتفع، در گرداگرد آن هم یک رشته تخته سنگهای عظیم وجود داشته و در محاذات آن یعنی در جهت سیسیل (صقلیه) از باب مزبور یک تخته سنگ دیگر موسوم به ’خاریبدوس’ با قیافۀ مهیبی خودنمایی می کرد که دریانوردان باستانی از دیدن آن به دهشت می افتادند، تا آنجا که این دو تخته سنگ در بین مردم حکم ضرب المثل را پیدا کرد. وقتی پس از مصیبتی بدبختی دیگر بکسی رومیداد میگفتند: ’از اسکیلا جان بسلامت برد بخاریبدوس گرفتار گشت’. ظاهراً بعدها حرکات آتشفشانی شدید شکل و قیافۀ مهیب این تخته سنگها را تغییر داده و فعلاً منظرۀ آن تولید وحشت و دهشت نمیکند. اساطیر قدیمۀ یونانیان این تخته سنگ را بشکل یک پری درآورده گوید: گلاوکوس که یکی از ارباب انواع بحری بود به پری مزبور بسیار علاقه مند بود و از این رو رقیبۀ وی را بشکل تخته سنگی درآورد و چند سگ هم بر وی موکل کرد که دائماً در اطراف وی عوعو کنند و روی و سینۀ او را بدرند
نام قدیم قصبه ای در جوار دماغۀ اسکیلا و در انتهای جنوبی ایتالیا و اکنون موسوم به سیلیو میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استیلا
تصویر استیلا
مستولی شدن، دست یافتن، چیره شدن، پیروز شدن، چیرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیفا
تصویر استیفا
حق یا مال را به طور کامل گرفتن، کاری را به طور کامل انجام دادن، حق چیزی را ادا کردن، شغل و وظیفۀ مستوفی، حساب مالیات، در علوم ادبی ادا کردن حق مطلب به نحو احسن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استعلا
تصویر استعلا
برتری، غلبه، چیرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استحلا
تصویر استحلا
شیرین دانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استملا
تصویر استملا
درخواست با صدای بلند خواندن مطلبی تا بتوان آن را املا کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیلن
تصویر استیلن
گازی بی رنگ، سمّی، بدبو، قابل اشتعال و دارای شعلۀ سفید بسیار روشن که برای روشنایی و جوشکاری فلزات به کار می رود، اتین
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
یکی از جزائر هبرید در جهت شمال غربی اسکاتلند در 56 درجه و 57 دقیقه و 38 ثانیۀ عرض شمالی و 8 درجه و 13 دقیقه و 9 ثانیۀ طول غربی. طول آن به 65هزار و عرض به 35 هزار گزبالغ می گردد. سواحل آن سنگلاخ و سراشیب است. لنگرگاهی زیبا و یک رشته غارهای عجیب و غریب دارد و بعض سواحل وی جایگاههای استخراج مرجان، عقیق و زبرجد است
لغت نامه دهخدا
(مِ گُ سِ / سَ)
طلب الفت کردن و محبت خواستن. (از غیات اللغات) ، استأنس الوحشی، حس یافت وحشی از مردم. بوی بردن از نزدیکی آدمی، دستوری خواستن، نیک نگریستن و بشناختن
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ دَ / دِ)
استئلاک. پیغام بردن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام فرمانده یونانی سفائن داریوش بزرگ در دریای عمان. (ایران باستان ج 1 ص 629). سیاحت نامه ای بنام او در دست است که در حقیقت نوشتۀ نویسندگان متعدد از اعصار مختلف است. اسکیلاک. رجوع به اسکیلاکس شود
لغت نامه دهخدا
(مِ گُ تَ)
از نکوهش باک نداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). باک نداشتن مردم از نکوهش. (منتهی الارب). از سرزنش و مذمت و عار باک نداشتن. بی عاری. لاابالی گری
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ وُ)
پوبلیوس موسیوس. حقوق دان رومی، که در سال 132ق. م. برتبۀ کنسولی ارتقا یافت. پسر او کنتوس موسیوس اسکولا نیز در 96 قبل از میلاد بمرتبۀ کنسولی نائل آمد
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ وُ)
موسیوس. یکی از پاتریسین های جوان رومی. وی بهنگام محاصرۀ رم بدست پرسنّا (507 قبل از میلاد) داخل اردوی دشمن گردید تا شاه را بکشد، ولی فریب خورد و یکی از صاحب منصبان را بقتل رسانید. او را گرفته بنزد شاه بردند و بامر شاه دست او را در میان آتشی حاد گذاشتند و او اعتراف کرد که سیصد جوان رومی سوگند یاد کرده اند که پرسنا را بکشند، در نتیجه فرمانده اتروسک متوحش گردیده و با رومیان صلح کرد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسقال و اسقیلاء اسقیل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اسقیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یا اسکالی ژری. خاندان ایتالیایی، که چند تن از اعضای آن، وابسته به حزب ژیبلن، سنیوریا پدستای ورن شدند. مشهورترین آنان کان، ژنرال اتحادیۀ ژیبلن های لمباردی است، وی دانته را آنگاه که تبعید شده بود پناه داد. (1291- 1329 میلادی)
لغت نامه دهخدا
موافق، یهودیی رئیس کهنۀ افسس. وی هفت فرزند خود را علم سحر آموخت و چون آنان عجایب پولس رادیدند خواستند ارواح پلید دیوانگان را باسم عیسایی که پولس بنام او وعظ میکرد اخراج کنند، لکن آن دیوانگان بر ایشان افتاده جامه های ایشان میدریدند و آنان را مجروح میکردند، در نتیجه جمعی کثیر بعیسی ایمان آوردند. (اعمال رسولان 19:14-19) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِ ؟)
در تداول عوام، لبالب. پر تا لبه. مالامال. پر. رجوع به لبالب شود:
پی دشمنان پخت آشی عجب
ز ماهیچه دکان شده لب به لب.
میرزا طاهر وحید (در توصیف شمشیرگر، از آنندراج).
- لب به لب شدن، پر شدن. مالامال شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسبیله
تصویر اسبیله
اسبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکالش
تصویر اسکالش
اندیشه فکر تفکر خیال
فرهنگ لغت هوشیار
دست یافتن بر زبردست شدن، چیره شدن، بر، چیرگی غلبه، بودن کوکب در درجه ای از برخی که در آن برج و درجه او را حظی از حظوظ خمسه باشد، دست یابی، چیرگی دست یافتن بر زبردست شدن، چیره شدن، بر، چیرگی غلبه، بودن کوکب در درجه ای از برخی که در آن برج و درجه او را حظی از حظوظ خمسه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقیلا
تصویر اسقیلا
لاتینی تازی شده پیاز دشتی پیاز موش پیاز کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحلا
تصویر استحلا
شیرین شمردن، شیرین خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجلا
تصویر استجلا
روشن ساختن نمایانی
فرهنگ لغت هوشیار
سترگی خواهی، برتری جستن، برتری یافتن بلندی خواستن بلند گردیدن، بر بلندی بر آمدن، برتری جستن رجحان جستن، بزرگوار شدن، بلندی رفعت، بلندی خواستن بلند گردیدن، بر بلندی بر آمدن، برتری جستن رجحان جستن، بزرگوار شدن، بلندی رفعت
فرهنگ لغت هوشیار
نوشتن خواستن، یاد نویساندن ازیاد چیزی نویسانیدن خواستن املا کردن، خواستن املا پرسیدن، یا استملا حدیث. خواستار گفتن حدیث شدن، از کسی برای نوشتن، ازیاد چیزی نویسانیدن خواستن املا کردن، خواستن املا پرسیدن، یا استملا حدیث. خواستار گفتن حدیث شدن، از کسی برای نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تمامی حق را گرفتن، تمام فرا گرفتن، تمام باز ستدن، طلب تمام چیزی را کردن، شغل و وظیفه مستوفی حساب، تصفیه مالیات، انتفاع و بهره بردن از کار یا مال غیر با اجازه او. یا دیوات استیفا. اداره ای که مستوفیان و محاسبان در آن بکار مشغول بودند داراستیفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیلاف
تصویر استیلاف
همدی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسبیلی
تصویر اسبیلی
اسبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیلن
تصویر استیلن
((اِ تِ لِ))
گازی است هیدروکربن دار و بد بو، قابل احتراق و با شعله سفید درخشان (وزن اتمی آن 26)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیلا
تصویر استیلا
((اِ))
دست یافتن، چیرگی، غلبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیلاء
تصویر استیلاء
چیرگی
فرهنگ واژه فارسی سره
برتری، تسخیر، تسلط، تفوق، چیرگی، سلطه، سیطره، غلبه، قدرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محل اتصال چوب بست های خانه های روستایی که در چهارگوشه ی
فرهنگ گویش مازندرانی
تنها، به تنهایی
دیکشنری اردو به فارسی