جدول جو
جدول جو

معنی اسکک - جستجوی لغت در جدول جو

اسکک
(اُ کُ)
کلمه صربی بمعنی مهاجر، نامی است که بصربستانی هائی که از صربستان، بسنی و هرزگوین فرار میکردند و در ممالک مجاوره مقیم میشدند تا از مظالم ترکان برهند، گفته میشده است
لغت نامه دهخدا
اسکک
سکسکه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسکرک
تصویر اسکرک
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، سکیله، اشکوهه، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکی
تصویر اسکی
نوعی ورزش به صورت سرخوردن روی برف، چمن یا آب که با استفاده از وسایل مخصوص انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسکک
تصویر پسکک
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، سنگک، ژاله، سنگچه، یخچه، شهنگانه، آب بسته، شخکاسه، سنگرک، پسنگک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسبک
تصویر اسبک
آبشار، آب جوی یا رود که از جای بلند به پایین فروریزد، در ورزش در والیبال، تنیس و پینگ پنگ، نوعی ضربۀ محکم و سریع برای حمله و سرازیر کردن توپ
فرهنگ فارسی عمید
(اُ کُف ف)
اسکف العینین، جای روییدن موی مژه بر بام چشم. جای روئیدن موی مژگان. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
شهریست از حدود مکران بناحیت سند و از وی پانید خیزد. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان رستم آباد بخش رودبار شهرستان رشت، 38000 گزی شمال رودبار و 4000 گزی باختر راه شوسۀ رودبار - رشت. سکنه 428 تن، شیعه. زبان گیلکی، فارسی. رود خانه محلی و چشمه سار، محصول برنج، زغال، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری، زغال سوزی، شال و جوراب بافی. 20 باب دکاکین مختلف و زغال فروشی و قهوه خانه سر راه شوسه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
قریه ای به مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 59 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
کفشگر. (منتهی الارب). ارسی دوز. کفاش
لغت نامه دهخدا
(اُ)
سردار پارتی معاون پاکر که در جنگ با کاسیوس کشته شد. (ایران باستان ص 2335)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
کشور قدیم ساکسن و یکی از دول هفتگانه که در دامنۀ سالفه بنام هپتارخیا (حکومات سبعه) تشکیل یافته بود و شامل ایالات امروزی موسوم به اسکس و میدلسکس و هردفورد بود و مرکز آن شهرلندن بود. این دولت در تاریخ 526 میلادی تأسیس یافت
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نعت تفضیلی از سکون. آرمیده تر
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
در تداول مشتی ها، اسکناس
لغت نامه دهخدا
بهندی اسم بهمن ابیض است
لغت نامه دهخدا
(حِ کِ)
خارپشت. قنفذ
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
پره. دندانه (در کلید)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
شهرکی بشمال شرقی طبس، هفت بار. (مؤید الفضلاء). طاف بالبیت اسبوعاً، هفت بار بر گرد خانه گردید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ سا)
شهری در ایالت استائوئن که آتشکدۀ مهمی بدانجا بود و ارشک مؤسس سلسلۀ اشکانی در حضور آن بتخت شاهنشاهی نشست و هوفمان حدس زده است که آن آتشکده نسبتی با آذر برزین مهر دارد. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه یاسمی ص 107). بعضی این شهر را قبل از تسخیر شهر صددروازه یابنای دارا پایتخت اشکانیان میدانند و آنرا با قوچان یا بجنورد مطابقت میدهند. (ایران باستان ص 2642)
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ)
خیمۀ کلان. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(اِ پِ)
جان هنینگ. یکی از مشاهیرجهانگردان انگلیس. مولد وی جوردانس بسال 1827 میلادی و وفات سنۀ 1864. وی در 17سالگی داخل خدمت نظام شده ودر عسکر هندی تا رتبۀ سرهنگی ترفیع یافت و در سال 1856 به معیت سرهنگ بورتون به نیت اکتشافات به افریقای شرقی رفته از راه خلیج عدن داخل افریقا شد و از سال 1857 تا 1863 میلادی تنها بدیدن بحیره های بزرگ افریقارفت. و از راه زنگبار به خرطوم رسید و سیاحتنامۀ مکملی ترتیب داد که بفرانسه هم ترجمه و نشر شده است. وی دریاچه های ویکتوریا و آلبرت نیانزا را کشف کرد، مخفف اسپندارمذ، بودن نیر اعظم در برج حوت. (برهان). اسفندار، درختی است که مطلق باثمر نبوده مثل پده وآنرا اسپیدار و اسفید نیز گویند. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
اصل آن ایست ساکس یعنی ساکس شرقی، کنت نشینی در جنوب شرقی انگلستان، واقع در مصب تایمز. از طرف مشرق ببحر شمال، از سوی شمال به سوفولک و کمبریج و از جانب مغرب به هردفورد و میدلسکس و از جهت جنوب به کنت محدود و محاط میباشد و بوسیلۀ نهر تایمز از ایالت واقع در جنوب وی جدا میشود. طول آن 80 هزار گز و عرض به 70 هزار گز بالغ میگردد. مرکزآن لندن. جهت جنوبی آن را مردابی احاطه کرده. حبوبات و حیوانات آن فراوان است. ماهی موسوم به استریدیه در سواحل آن بسیار یافت می شود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسکک
تصویر حسکک
خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکن
تصویر اسکن
ازروسی چاو ارزبرگ اسکناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکنک
تصویر اسکنک
آلتی که نجاران چوب را بوسیله آن سوراخ کنند بیرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکی
تصویر اسکی
آلتی چوبین برای سر خوردن روی برف، اسکی بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسبک
تصویر اسبک
پره و دندانه کلید
فرهنگ لغت هوشیار
اسب چوبین یا گلین که کودکان برای بازی میسازند، فرس یکی از اندامهای اسطرلاب (التفهیم بیرونی)، خیمه بزرگ چادر کلان. یا اسپک بازی. اسب چوبین و گلین که کودکان برای بازی میسازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکن
تصویر اسکن
((اِ کَ))
تصویری که به کمک اسکنر به دست می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکنک
تصویر اسکنک
((اِ کِ نِ))
ابزاری فلزی که نجّاران چوب را به وسیله آن سوراخ می کنند، بیرم، اسکنه
فرهنگ فارسی معین
((اِ))
یکی از ورزش های زمستانی که با کفش و چوب مخصوص روی برف ایستاده سر می خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسبک
تصویر اسبک
((اَ بَ))
پره و دندانه کلید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپک
تصویر اسپک
((اِ پَ))
اسب چوبین یا گلین که کودکان برای بازی می سازند، یکی از اندام های اسطرلاب، خیمه بزرگ
فرهنگ فارسی معین
((اِ پَ))
ضربه محکم و سریع به توپ برای رد کردن توپ به محوطه حریف از روی تور، اسبک، آبشار
فرهنگ فارسی معین