جدول جو
جدول جو

معنی اسکوب - جستجوی لغت در جدول جو

اسکوب
شهریست در روم ایلی مرکز ولایت قوصوه بساحل نهر ’واردار’ در 180 هزارگزی شمال غربی سلانیک. قسمت اعظم شهر در جهت شمال شرقی نهر مزبورواقع است و فقط یکی دو محله در جانب جنوب غربی نهر فوق وجود دارد. شهر در دو جلگۀ بسیار زیبا واقع و در دو طرف نهر گسترده شده و در دو جهت شمال و جنوب چمن ها و جلگه های باصفا و باغها و باغچه های دلگشا جلوه گری میکند، خط آهنی که از سلانیک بمتروویچ امتداد یافته از کنار قسمت واقع در جهت غربی واردار میگذرد و نیز خط آهنی که از اروپا بطریق صربستان می آید در جنوب اسکوب بخط آهن سلانیک متصل میشود و تلاقی این دو خط اهمیت قدیمی اسکوب را بیش از پیش میافزاید، هرچه بایستگاه نزدیک میگردد توسیع می یابد و روز بروز بر عده مهمانخانه ها و مسافرخانه ها و باغها و تفرجگاههای عمومی افزوده میشود و آثار عمران و آبادی از نقش و نگار در و دیوار جلوه گر است. دولت عثمانی بجای پرشتنه (مرکز سابق ولایت قوصوه) اسکوب را برای مرکزیت انتخاب کرد. حول و حوش و اطراف اسکوب هم بغایت منبت و حاصلخیزمیباشد و حکم مخزنی بین سلانیک و قوصوه و آرناؤدستان علیا دارد و ازین رو نیز دارای اهمیت تجارتی بسیار است. پل سنگ و آجری بامر سلطان مرادخان ثانی روی نهرواردار کشیده شده و پل چوبی دیگری هم دارد و نیز پلی آهنی مکمل ساخته اند که مخصوص خط آهن است. این شهر قریب 4000 خانه و 1000 دکان و 50 کاروانسرا و 50 نانوایی و 3 حمام و قریب 25000 سکنه دارد و نیز جوامع ومدارس و عمارات عالی بسیار در اینجا دیده میشود و معمورترین آنها عبارتند از جوامع و مدارس سلطان مراد ثانی و مصطفی پاشا و یحیی پاشا و اسحاق بک و عیسی بک، و علاوه بر این در این شهر خرابه های جوامع بعض سلاطین و حمامهای بزرگ مشاهده میشود و نیز مقابر جمعی از علماو ادبا و مشایخ و اولیا در این مکان است که اینها دلالت دارد بر اینکه زمانی اسکوب در دورۀ عثمانیان حائز اهمیت بزرگی بوده و مقام دارالعلم درجۀ اولی را در روم ایلی داشته. مقبرۀ ویسی نثرنویس و منشی معروف عثمانی نیز در اسکوب است و در این شهر یک مدرسه رشدیه (متوسطه) ، یک دبستان و چند مکتب صبیان (مدرسه ابتدائی) و یک بیمارستان غربا و دو بیمارستان نظامی وجود دارد. اسکوب یکی از بلاد قدیمه است، بطلمیوس در جغرافیای خود بلفظ اسکوپی آنرا یاد میکند و تیت لیو از مورخین معروف روم این شهر را سین تیا مینامند. در هر حال این شهر در ازمنۀ قدیمه مسکن و مرکز قوم واردان که در آن حوالی اقامت داشتند بوده و در 210 سال قبل از میلاد فیلیپ سوم آنجا را ضبط و بمقدونیه ملحق ساخت. بعداً دست رومیان افتاد و در اثنای تقسیم ممالک روم قسمت امپراتوران قسطنطنیه شد. امپراتور یوستنیانوس بمناسبت نشوونما در این سرزمین با کمال رغبت بتعمیر و تزئین و توسعۀ وی پرداخت و نام یوست نیاناپریما یعنی یوستنیای اول را به وی داد. روایت دیگری این وقعه رادر مورد قصبۀ اوخری صادق میداند و میگوید وطن امپراطور مزبور شهر اسکوب نبوده بلکه قصبۀ اوخری است. ودر هر حال این نام موقتی بوده و بعدها این شهر ’اسکوپیا’ نامیده شده. اسکوب از زمانهای قدیم شهری مستحکم و متین و در قرن هفتم میلادی اقوام اسلاو از جانب شمال شرقی بنواحی اسکوپ هجوم آوردند، گرچه بومیان مدت مدیدی در مقابل دشمنان مقاومت کردند عاقبت مغلوب شدند وصربی ها باین سرزمین استیلا یافتند و مدتی مقرّ حکومت اینان بود و بعد از ملحمۀ کبرای قوصوه در سنۀ 792هجری قمری در عصر یلدیرم سلطان بایزیدخان تیمورتاش پاشا، اسکوب را ضبط کرد و محافظۀ ادارۀ آن بعده پاشایکیت محوّل گردید و طبق دستور سلطان جمعی کثیر از مسلمانان آناطولی برای اقامت باین محل مهاجرت کردند و بدین طریق نخستین شهر که از سرزمین روم ایلی برنگ اسلامی و عثمانی جلوه گری کرد همان شهر اسکوب بود. از آثار عتیقۀ آن فقط قلعۀ آن باقی مانده است. مجرای آب مکملی هم که در زمان عثمانیان احداث شده بجاست. آثار باقیۀ دیگری هم دارد. در اطراف این شهر گورستان بسیار وسیعی دیده میشود که خود دلیل وسعت و عظمت این شهر در ازمنۀ سالفه میباشد. در گذشته مصنوعات دباغی آن بسیار شهرت داشته اکنون هم چند دباغخانه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی). XXX
لغت نامه دهخدا
اسکوب
ریزان، کفشگر، آهنگر، درخش، راه پراز خرمابن
تصویری از اسکوب
تصویر اسکوب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسلوب
تصویر اسلوب
طرز، طریقه، شیوه، راه و روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوب
تصویر اشکوب
سقف، هر طبقه از بنا، اشکو، آشکوب
فرهنگ فارسی عمید
(حُ سَ نِ اُ)
ابن فرهادپرزرینی رومی حنفی صوفی. او راست: ’شرح کفایه’ از برکوی در علم صرف که در 1122 هجری قمری 1807/ میلادی نگاشته است. (معجم المؤلفین از هدیه العارفین ج 1 ص 341)
لغت نامه دهخدا
ابن ابراهیم اسکوبی. او راست: سلیم نامه (ترکی). (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریخته شدن آب. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آب ریزان. (آنندراج). ابر آب ریزان. جمع واژۀ سکب. (مهذب الاسماء). سیاله التی یصب علی العضوقلیلا قلیلا عن قریب قال ابوالفرج الفرق بینه و بین النطول ان النطول یستعمل فی الشی ٔ الرقیق. ج، سکوبات
لغت نامه دهخدا
(اِکُ)
رودخانه ایست که در بلژیک و فرانسه جریان دارد، طول آن 400 هزارگز است که 120 هزارگز مسیر علیای آن در فرانسه است. این رود از جوار شهر کاتله واقع در ایالت اسنه از ایالات شمال شرقی فرانسه سرچشمه گرفته بسوی شمال و شمال شرقی روان میشود، آنگاه داخل ایالت هن گشته از میان بلاد کامیره، والنسین و کنده بحدود بلژیک میرسد و از میان شهرهای تورنای، اودنارد، گاندوآن ور واقع در این کشور میگذرد و در این حال وسعت بسیار می یابد و بدو شاخه و شعبه خلیج مانند غربی و شرقی منقسم می گردد و در بین ابرها جزائر بزرگی بوجود می آید، آنگاه شعبه شرقی (بعبارت اصح شمالی) بیک شعبه از رود خانه رین اتصال یافته بدریای شمال میریزد. این نهر، نهرهای فرعی چندی هم دارد که بزرگتر آنها عبارت است از رودخانهای ذیل: سانسه، اسکارپ، لیس، داندر و رویال. علاوه بر این کانال سنت کنتین نیزباین نهر اتصال دارد، و در شهر آنور در استقامت شمال غربی جریان می کند و چون بحدود هلند درمی آید تمام استقامت خود را بسوی مغرب متوجه می سازد و کلیهً مجرای آن دارای پیچ و خمهای بسیار است و مجموع طول آن به 430 هزار گز بالغ میشود که 107 هزار گز آن در خاک فرانسه، 233 هزار گز در بلژیک و 90 هزار گز هم در هلندجریان دارد. وسعت رود خانه مزبور در کشور فرانسه به 20 گز بالغ میشود و بشکل جدول برای کشتی رانی مناسب است و در بلژیک رفته رفته بوسعت خود می افزاید تا در شهر آنور به 700 گز میرسد و در هلند بدو شعبه منقسم میگردد که وسعت هر شعبه از هزار گز تجاوز نمیکند. تا نزدیکی شهر آنور آب این رودخانه شور است و در این شهر لنگرگاه زیبایی تشکیل میدهد و تأثیر جزر و مدّ تاشهر گاند در آن محسوس است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ کُ)
یا اسکپلیه. شهری در یوگسلاوی، در کنار وردر، دارای 85000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سکب. ریخته شده: ماء مسکوب (قرآن 31/56) ، آبی روان پیوسته و آبی ریخته. (مهذب الاسماء). آبی که بر روی زمین روان باشد بی کنده. (منتهی الارب). سایل. جاری. و رجوع به سکب شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گونه. (ربنجنی) (السامی فی الاسامی) (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی) (منتهی الارب). راه. (وطواط) (منتهی الارب). طریق. شیوه. منوال. طرز. نمط. وضع. (غیاث). طور. روش. (منتهی الارب). و تیره. سبک. هنجار. نهج. منهج. سان. وجه. مذهب. سیرت. رسم: و از اسلوب کتاب فراتر نشوی و از تکلف و تصلف مجانبت نمایی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 14). ج، اسالیب.
لغت نامه دهخدا
(اِ کُتْ)
والتر. رجوع به اسکات (والتر) شود، کهنه. مندرس:
آن پسر پاره دوز شب همه شب تا بروز
بانگ کند چون خروز اسکی بابوش کیمده وار.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ کُتْ)
جان. یکی از دانشمندان معروف ایرلاند. وی در قرن 9 میلادی میزیست و سمت راهبی داشت. آثار علمی و فلسفی بزبان لاتین دارد و بواسطۀ تمایل بآزادی افکار و دوری از موهومات منظور نظر پاپ نشده و در زمرۀ گناهکاران درآمده است
جان. یکی از دانشمندان مشهور اسکاتلند. وی در قرن 13 میلادی میزیسته و بفلسفه و علوم عقلی اشتغال داشته است
مایکل. یکی از علمای اسکاتلند. وی در قرن 13 میلادی میزیست و به علوم و فنون عصر خود اشتغال ورزید
لغت نامه دهخدا
(اِ کُتْ)
تلفظ فرانسوی اسکات، نام باستانی مردم اسکاتلند
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اسکوسها از اقوام اولیۀ ایطالیا بوده اند که برخی از مورخین آنها را از نژاد قدیم یونانی شمارند، اسکی حصار قریه ای است در سنجاق دنیزلی از ولایت آیدین در 15 هزارگزی شمال شرقی شهر دنیزلی در ساحل یکی از انهار تابعۀ شط مندرس در دست چپ، و آن بر روی ویرانه های شهر قدیم لائودیکیه واقع است. این شهر در تاریخ 65 میلادی از زلزله منهدم شده و بعداً دوباره معمور گردیده است اما باز در 1402 میلادی تیمور لنگ آنجا را به ویرانه ای مبدل کرد. در خرابه های واقع در گرداگرد اسکی حصار انقاض و آثار باقیۀ یک تماشاخانه و یک سربازخانه و یک میدان اسب دوانی دیده میشود که هر سه از بقایای آثار رومیان میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 168 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اسکاف. کفشگر. (منتهی الارب). ج، اساکیف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
معرب از فارسی اسپیدبا، نوعی آش مرکب از آب گوشت و قطعاتی از گوشت و اسفناج و مغز گندم و سرکه. تلفظ معمول کلمه اسفیدباج است. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بمعنی اشکو است که هرمرتبه از پوشش خانه باشد. (برهان) (آنندراج). هر مرتبه از پوشش که به تازی طبقه خوانند. (سروری). مخفف آشکوب. (فرهنگ نظام) (سروری) (شرفنامۀ منیری). رجوع به آشکوب شود، آه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی در آذربایجان. (نزهه القلوب مقالۀ ثالثه چ لیدن ص 79)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهری در ترکیه که در قدیم آنرا پروزید میگفته اند. (ایران باستان ص 2152) ، داخل کردن در دستۀکوزه و جز آن چیزی را: اسلق العود فی العروه، داخل کرد چوب را در گوشۀ کوزه و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قضای اسکلب، قضائی است در جهت جنوب غربی سنجاق قسطمونی و غیر از مرکز، 128 قریه داردو سکنۀ آن مسلمانانند. در داخل قضا 128 مسجد آدینه و مسجد، 6 مدرسه، 5 کتابخانه، 5 تکیه، 5 زیارتگاه، 51 مکتب صبیان، 12 دباغخانه، 2 کاروانسرا، 3 حمام، 482 دکان و 50 دستگاه آسیا وجود دارد. این قضا از سوی شمال بوسیلۀ کوه قایش از قضای طوسیه جدا گشته آبهای آن بجانب جنوب روانست و به نهر معروف قزل ایرماق وارد می شود و این همان نهر است که در سراسر حدود جنوب غربی قضای مزبور جریان دارد و در آن حدود ولایت قسطمونی را از ولایت آنقره (انگوریه) جدا میسازد. قضای مذکور از طرف مشرق بقضای عثمانجق از سنجاق آماسیه و از سوی مغرب بقضای توخت از سنجاق کنغری محدود میباشد. این قضا جنگلهای زیاد دارد. و چند دریاچۀ شور هم در این سرزمین هست و از آن نمک فراوان حاصل میگردد و به اطراف حمل میشود. محصولات آن عبارت است از گندم و جوو حبوبات دیگر و کتیرا و غیره. مصنوعات محلی: گلیم، سجاده، جوراب و کمربند است که از پشم بعمل می آورند. یکی از صادرات عمده آن هم کرک (پشم نرم) میباشد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کفشگر. (منتهی الارب). رجوع به اسکاف شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
سخت خورنده. بسیارخوار. بسیارخور.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شترسواران زیاده از رکب. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شیخ ابراهیم. خطیب مسجد نبوی. او راست: مزدوجه فی فاخره بین و ابورالبحر و وابورالبر، و آن در مطبعهالحسینیه بسال 1324 هجری قمری بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
نام دریایی است (ظ: دریاچه یا رود) بخلخ. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسلوب
تصویر اسلوب
راه، روش، طریق، طرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکوب
تصویر سکوب
آب ریزان آب ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوب
تصویر اشکوب
سقف، هر مرتبه از پوشش خانه، طبقه، اشکو و آشکو هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسلوب
تصویر اسلوب
((اُ))
شیوه، روش
فرهنگ فارسی معین
اشکوبه، طبقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
راه، روش، رویه، سبک، سیاق، شیوه، طرز، طریق، طریقه، گونه، متد، نحو، نمط، نهج، وضع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
غاری که به صورت آغل طبیعی گوسفندان مورد استفاده ی دامداران
فرهنگ گویش مازندرانی