جدول جو
جدول جو

معنی اسکلم - جستجوی لغت در جدول جو

اسکلم
از گیاهان خودرو و تیغ دار سیاه تلو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسکلت
تصویر اسکلت
استخوان بندی، بخش تحمل کنندۀ بار ساختمان، چوب بست، کنایه از شخص بسیار لاغراندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
مکان توقف کشتی ها برای تخلیه و بارگیری، بارانداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سالم تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ ؟)
در تداول عوام، لبالب. پر تا لبه. مالامال. پر. رجوع به لبالب شود:
پی دشمنان پخت آشی عجب
ز ماهیچه دکان شده لب به لب.
میرزا طاهر وحید (در توصیف شمشیرگر، از آنندراج).
- لب به لب شدن، پر شدن. مالامال شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام قبیله ایست از عرب. (انساب سمعانی ص 6 ب).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مؤلف عقدالفرید آرد: قال الشاعر:
و اذا تکون کریهه فرّجتها
ادعو باسلم مره ورباح.
یرید التطیرباسلم و رباح، للسلامه والربح.
(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 140)
طفی. شاخه های مقل
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
یا عرق اسلم. باسلیق ابطی است. یعنی رگ باسلامت تر و باسلیق ابطی را باسلامت تر از بهر آن گفته اند که اندر زیر آن شریان نیست و اندر زیر باسلیق مادیان شریان است. و نیش رگ زن بخطا بشریان نیاید. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از سلامت. سالم تر. بسلامت تر. درست تر. سلیم تر. بی گزندتر: اسلم طرق این است... اسلم شقوق فلان است
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لُ)
نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
جمع واژۀ سلم
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
قریه ای به مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 59 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ لِ تَ)
سیاه تلو. این نام را در میاندره به سیاه تلو (سیاتلو) دهند. رجوع به سیاه تلو و جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 259 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از یونانی اسخما، کلاه کشیشان یونانی. (دزی ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا
قضای اسکلب، قضائی است در جهت جنوب غربی سنجاق قسطمونی و غیر از مرکز، 128 قریه داردو سکنۀ آن مسلمانانند. در داخل قضا 128 مسجد آدینه و مسجد، 6 مدرسه، 5 کتابخانه، 5 تکیه، 5 زیارتگاه، 51 مکتب صبیان، 12 دباغخانه، 2 کاروانسرا، 3 حمام، 482 دکان و 50 دستگاه آسیا وجود دارد. این قضا از سوی شمال بوسیلۀ کوه قایش از قضای طوسیه جدا گشته آبهای آن بجانب جنوب روانست و به نهر معروف قزل ایرماق وارد می شود و این همان نهر است که در سراسر حدود جنوب غربی قضای مزبور جریان دارد و در آن حدود ولایت قسطمونی را از ولایت آنقره (انگوریه) جدا میسازد. قضای مذکور از طرف مشرق بقضای عثمانجق از سنجاق آماسیه و از سوی مغرب بقضای توخت از سنجاق کنغری محدود میباشد. این قضا جنگلهای زیاد دارد. و چند دریاچۀ شور هم در این سرزمین هست و از آن نمک فراوان حاصل میگردد و به اطراف حمل میشود. محصولات آن عبارت است از گندم و جوو حبوبات دیگر و کتیرا و غیره. مصنوعات محلی: گلیم، سجاده، جوراب و کمربند است که از پشم بعمل می آورند. یکی از صادرات عمده آن هم کرک (پشم نرم) میباشد
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ لِ)
از یونانی اسکلتس، استخوان بندی بدن آدمی و حیوان.
- مثل اسکلت، سخت لاغر
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
در جامه، علم. صراح. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ سَ لِ)
یکی از عروق ستۀ دست: ’و امّا عروق الیدین فسته: القیفال و الاکحل و الباسلیق و حبل الذراع الوحشی و الاسیلم و الابطی. ’ (معالم القربه ص 162 و 104)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
ناحیه ایست در گیلان از بلوکات طوالش. حدّ شمالی آن گرگانرود، حد جنوبی طالش دولاب، حد شرقی بحر خزر و حد غربی خلخال. و آن در کنار راه رشت به آستارا میان امیرمحله و کیکاربیشه در 94500 گزی رشت است. طول این ناحیه 35 هزارگز و عرض 11 هزارگز است و آن ناحیه ایست کوهستانی. مرکز آن دیگه سرا و جمعیت در حدود 1200 خانوار است. عده قراء 22، مساحت 9 فرسنگ، مرکز آلالان
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان رستم آباد بخش رودبار شهرستان رشت، 38000 گزی شمال رودبار و 4000 گزی باختر راه شوسۀ رودبار - رشت. سکنه 428 تن، شیعه. زبان گیلکی، فارسی. رود خانه محلی و چشمه سار، محصول برنج، زغال، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری، زغال سوزی، شال و جوراب بافی. 20 باب دکاکین مختلف و زغال فروشی و قهوه خانه سر راه شوسه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
کوه اسلم، کوهی است بخراسان که خط سرحدی ایران و روسیه از شمالی ترین قلۀ آن میگذرد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 24)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ لِ)
از ایتالیائی اسکالا، بندر. لنگرگاه. مرفاء. اسقاله. سقاله. اصقاله. (دزی ج 1 ص 23 و 663). بارانداز. رجوع به اسقاله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سلامت، سالم تر، درست تر، سلیم تر، بی گزندتر، بسلامت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
بندر، لنگرگاه، بار انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکلت
تصویر اسکلت
استخوان بندی بدن آدمی وحیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکلت
تصویر اسکلت
((اِ کِ لِ))
داربست یا چارچوبی از استخوان های مربوط به هم که به بدن جانوران شکل می بخشد، استخوان بندی (واژه فرهنگستان)، بسیار لاغر، چهار چوب، استخوان بندی تحمل کننده بار ساختمان، بتونی ویژگی ساختمانی با اسکلت ساخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
((اِ کَ یا کِ لِ))
در اصل ایتالیایی به معنای بندر، بارانداز کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
((اَ لَ))
سالم تر، درست تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکلت
تصویر اسکلت
استخوان بندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
بارانداز، لنگرگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
استخوان بندی، ساختار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارانداز، بندر، بندرگاه، لنگرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوشه ی بیرونی خانه های روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در قائم شهر، مرتع و آبادیی از توابع لفور
فرهنگ گویش مازندرانی
تیغ اسکلم، تیغ سیاه تلو، سیاتلو از تیره ی کنار
فرهنگ گویش مازندرانی