سپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود سفیدار، سفیددار، تبریزی، پلت، پلخدار، سفیدپلت
سِپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود سِفیدار، سِفیددار، تَبریزی، پَلَت، پَلَخدار، سِفیدپَلَت
استئوار. ترسیدن و شتابی کردن در تاریکی، مال حرام کسب کردن. (تاج المصادر بیهقی). اکتساب حرام کردن: اسحت فی تجارته، کسب حرام کرد. (منتهی الارب) ، از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی). از بیخ کندن: اسحت الشی ٔ، از بیخ برکند آنرا. (منتهی الارب) ، نیست کردن. (زوزنی) ، بد شدن: اسحتت تجارته، بد شد تجارت او و حرام گردید. (منتهی الارب)
استئوار. ترسیدن و شتابی کردن در تاریکی، مال حرام کسب کردن. (تاج المصادر بیهقی). اکتساب حرام کردن: اسحت فی تجارته، کسب حرام کرد. (منتهی الارب) ، از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی). از بیخ کندن: اسحت الشی َٔ، از بیخ برکند آنرا. (منتهی الارب) ، نیست کردن. (زوزنی) ، بد شدن: اسحتت تجارته، بد شد تجارت او و حرام گردید. (منتهی الارب)
بسیار خواستن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، سخنهای باقافیه. (غیاث). رشیدالدین وطواط گوید: اسجاع سه است: متوازی، مطرف، متوازن. متوازی این چنان بود که در آخر دو قرینه یا بیشتر کلماتی آورده شود که بوزن و عدد حروف و روی متفق باشند. مثالش از قول نبوی: اللهم اعط منفقاً خلفاً و اعط ممسکاًتلفاً، غرض دو لفظ خلف و تلف است کی بوزن و حروف و روی برابرند، از نثر فصحا: ابرد من البرد فی زمن الورد. پارسی: گوی باخته و اسب تاخته. سجع مطرف این چنان بود که در آخر دو قرینه یا بیشتر کلماتی آورده شود که به روی متفق باشند اما بوزن و عدد حروف مختلف، مثالش از فواصل قرآن عظیم: ما لکم لاترجون ﷲ وقاراً و قد خلقکم اطواراً (قرآن 14/71). و آخر آیات قرآن را اسجاع نشاید گفت فواصل باید گفت چنانک میفرماید عزّ من قائل: کتاب فصلت آیاته (قرآن 3/41). از نثر فصحا: جنابه محطّالرّحال و مخیم الاّمال. غرض رحال و آمال است که هر دو کلمه بحروف روی یکی است و آن لام است بعد از الف متفق آید و بوزن مختلف، چه وزن رحال فعالست و وزن آمال افعال، پارسی: فلان را کرم بسیار است و هنر بی شمار. سجع متوازن این بنثر مخصوص نیست بل که درشعر همین کلمات توان آورد و آنرا در شعر موازنه خوانند و این چنان بود که از اول دو قرینه یا آخر یا ازاول دو مصراع یا آخر کلماتی آورده شود که هر یک نظیر خویش را بوزن موافق باشند اما بحروف روی مخالف. مثالش از کلام حق: و آتیناهما الکتاب المستبین. و هدیناهما الصراط المستقیم. (قرآن 117/37 و 118). در برابرآتیناهما هدیناهما و در برابر کتاب صراط و در برابرمستبین مستقیم و هر یک ازین کلمات نظیر خویش را بوزن موافقست. مثال از نثر بلغاء: قد اتسع المجال بعد التضایق و اتجه المراد بعد التمانع، بوبکر قهستانی: فماذقت الا ماء جفنی مشرباً و مانلت الاّ لحم کفی مطعماً. من گویم: هو الشمس قدراً والملوک کواکب هو البحر جوداً و الکرام مذانب. پارسی: شاهی که رخش او را دولت بود دلیل شاهی که تیغ او را نصرت بوذ فسان اندر پی گمانش زه بگسلذ یقین وندر دم یقینش پر بفکند گمان. و باشد که این موازنه در دو بیت افتد. مثالش مراست: آنک مال خزاین گیتی نیست با جود دست او بسیار وآنک کشف سرایر گردون نیست در پیش طبع او دشوار. و ازین معنی در شعر خواجه مسعودسعد و شعر من بسیار یافته شود. (حدائق السحر فی دقائق الشعر صص 14- 15)
بسیار خواستن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، سخنهای باقافیه. (غیاث). رشیدالدین وطواط گوید: اسجاع سه است: متوازی، مطرف، متوازن. متوازی این چنان بود که در آخر دو قرینه یا بیشتر کلماتی آورده شود که بوزن و عدد حروف و روی متفق باشند. مثالش از قول نبوی: اللهم اعط منفقاً خلفاً و اعط ممسکاًتلفاً، غرض دو لفظ خلف و تلف است کی بوزن و حروف و روی برابرند، از نثر فصحا: ابرد من البرد فی زمن الورد. پارسی: گوی باخته و اسب تاخته. سجع مطرف این چنان بود که در آخر دو قرینه یا بیشتر کلماتی آورده شود که به روی متفق باشند اما بوزن و عدد حروف مختلف، مثالش از فواصل قرآن عظیم: ما لکم لاترجون ﷲ وقاراً و قد خلقکم اطواراً (قرآن 14/71). و آخر آیات قرآن را اسجاع نشاید گفت فواصل باید گفت چنانک میفرماید عزّ من قائل: کتاب فصلت آیاته (قرآن 3/41). از نثر فصحا: جنابه محطّالرّحال و مخیم الاَّمال. غرض رحال و آمال است که هر دو کلمه بحروف روی یکی است و آن لام است بعد از الف متفق آید و بوزن مختلف، چه وزن رحال فِعالست و وزن آمال اَفعال، پارسی: فلان را کرم بسیار است و هنر بی شمار. سجع متوازن این بنثر مخصوص نیست بل که درشعر همین کلمات توان آورد و آنرا در شعر موازنه خوانند و این چنان بود که از اول دو قرینه یا آخر یا ازاول دو مصراع یا آخر کلماتی آورده شود که هر یک نظیر خویش را بوزن موافق باشند اما بحروف روی مخالف. مثالش از کلام حق: و آتیناهما الکتاب المستبین. و هدیناهما الصراط المستقیم. (قرآن 117/37 و 118). در برابرآتیناهما هدیناهما و در برابر کتاب صراط و در برابرمستبین مستقیم و هر یک ازین کلمات نظیر خویش را بوزن موافقست. مثال از نثر بلغاء: قد اتسع المجال بعد التضایق و اتجه المراد بعد التمانع، بوبکر قهستانی: فماذقت الا ماء جفنی مشرباً و مانلت الاّ لحم کفی مطعماً. من گویم: هو الشمس قدراً والملوک کواکب هو البحر جوداً و الکرام مذانب. پارسی: شاهی که رخش او را دولت بود دلیل شاهی که تیغ او را نصرت بوذ فسان اندر پی گمانش زه بگسلذ یقین وندر دم یقینش پر بفکند گمان. و باشد که این موازنه در دو بیت افتد. مثالش مراست: آنک مال خزاین گیتی نیست با جود دست او بسیار وآنک کشف سرایر گردون نیست در پیش طبع او دشوار. و ازین معنی در شعر خواجه مسعودسعد و شعر من بسیار یافته شود. (حدائق السحر فی دقائق الشعر صص 14- 15)
استئمار. مشورت کردن. مشاوره. مشورت کردن خواستن. مشاورت کردن خواستن. (زوزنی). سگالیدن. با یکدیگر رأی زدن. مؤامره، خریدن و خوردن اهاله را: استأهل، اخذ الاهاله او اکلها فهو مستأهل کقوله: لابل کلی یا امی و استأهلی فان ما انفقت من مالیه. (اقرب الموارد). ، بترسیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، سست گشتن. ضعیف شدن و ترسیدن. (از قطر المحیط)
استئمار. مشورت کردن. مشاوره. مشورت کردن خواستن. مشاورت کردن خواستن. (زوزنی). سگالیدن. با یکدیگر رأی زدن. مؤامره، خریدن و خوردن اِهاله را: استأهل، اخذ الاهاله او اکلها فهو مستأهِل کقوله: لابل کلی یا اُمی و استأهلی فان ما انفقت من مالیه. (اقرب الموارد). ، بترسیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، سست گشتن. ضعیف شدن و ترسیدن. (از قطر المحیط)
بار از سر کسی ستدن، مادر فرزند کردن کنیزک را. ام ّ ولد کردن، محبت کردن با کنیزک تا از وی فرزند آید. (تاج المصادر بیهقی). ولادت خواستن. (غیاث). با کنیزک آرمیدن برای فرزند شدن. صحبت کردن با کنیزک تا از او فرزند باشد. (زوزنی). طلب الولد من الامه. (تعریفات جرجانی) ، (اصطلاح فقه) الاستیلاد در لغت مطلقاً به معنی طلب فرزند و شرعاً قرار دادن کنیزیست بنام مادر کودک (ام ّ ولد) و این عمل به دو شی ٔ صورت پذیرد: یکی دعوی کودک، مادر بودن کنیز را نسبت بخود، دیگر مالک بودن پدر مر کنیز را، یعنی کنیز، زرخرید پدر کودک باشد. کذا فی جامع الرموز فی فصل التدبیر. (کشاف اصطلاحات الفنون). در اثر نزدیکی مولی با امۀ خود ولدی بوجود آمدن اگرچه علقه باشد. استیلاد موجب آن است که اختیارات مولی نسبت بمستولده محدود شود و جز در موارد مخصوص نتواند او را بغیر منتقل کند مگر اینکه انتقال سبب تسریع در آزادی او گردد. منظور از تحدید اختیارات آن است که مستولده پس از مرگ مولی از سهم الارث ولد خود آزاد شود
بار از سر کسی ستدن، مادر فرزند کردن کنیزک را. ام ّ ولد کردن، محبت کردن با کنیزک تا از وی فرزند آید. (تاج المصادر بیهقی). ولادت خواستن. (غیاث). با کنیزک آرمیدن برای فرزند شدن. صحبت کردن با کنیزک تا از او فرزند باشد. (زوزنی). طلب الولد من الامه. (تعریفات جرجانی) ، (اصطلاح فقه) الاستیلاد در لغت مطلقاً به معنی طلب فرزند و شرعاً قرار دادن کنیزیست بنام مادر کودک (ام ّ وَلد) و این عمل به دو شی ٔ صورت پذیرد: یکی دعوی کودک، مادر بودن کنیز را نسبت بخود، دیگر مالک بودن پدر مر کنیز را، یعنی کنیز، زرخرید پدر کودک باشد. کذا فی جامع الرموز فی فصل التدبیر. (کشاف اصطلاحات الفنون). در اثر نزدیکی مولی با اَمۀ خود ولدی بوجود آمدن اگرچه علقه باشد. استیلاد موجب آن است که اختیارات مولی نسبت بمستولده محدود شود و جز در موارد مخصوص نتواند او را بغیر منتقل کند مگر اینکه انتقال سبب تسریع در آزادی او گردد. منظور از تحدید اختیارات آن است که مستولده پس از مرگ مولی از سهم الارث ولد خود آزاد شود
دشخوار یافتن جای و راه را. (منتهی الارب). درشت یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پر شدن مشک، برنیامدن غائط و بول از شکم. یقال: استوکی البطن، اذا لم یخرج منه النجو. (منتهی الارب)
دشخوار یافتن جای و راه را. (منتهی الارب). درشت یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پر شدن مشک، برنیامدن غائط و بول از شکم. یقال: استوکی البطن، اذا لم یخرج منه النجو. (منتهی الارب)
اسفیذار. نام ولایتی بجانب دریای دیلم (بحر خزر) مشتمل بر قرای واسعه و اعمال. (معجم البلدان). و آن بلندترین ناحیۀ مازندران و صاحب دربندها و مضایق است. (نسوی ص 46) : از آنجا بر راه گیلان زد (سلطان محمد خوارزمشاه) صعلوک امیری بود از امرای گیلان بخدمت استقبال کرد و تقبلها نمود و بر اقامت او ترغیب کرد و سلطان بعد از هفت روز روان شد و به ولایت اسپیدار رسید. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 115). در شهور سنۀ ثلث و ثلثین و ستمایه (633 هجری قمری) در اسپیدار شخصی خروج کرد که من سلطانم و آوازۀ او به اقطار شایع گشت. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 191)
اسفیذار. نام ولایتی بجانب دریای دیلم (بحر خزر) مشتمل بر قرای واسعه و اعمال. (معجم البلدان). و آن بلندترین ناحیۀ مازندران و صاحب دربندها و مضایق است. (نسوی ص 46) : از آنجا بر راه گیلان زد (سلطان محمد خوارزمشاه) صعلوک امیری بود از امرای گیلان بخدمت استقبال کرد و تقبلها نمود و بر اقامت او ترغیب کرد و سلطان بعد از هفت روز روان شد و به ولایت اسپیدار رسید. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 115). در شهور سنۀ ثلث و ثلثین و ستمایه (633 هجری قمری) در اسپیدار شخصی خروج کرد که من سلطانم و آوازۀ او به اقطار شایع گشت. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 191)
سفیدار. سپیدار. قشام (غیشام). درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری بکار می رود و از آن توده های انبوه در مازندران موجود است و برای کاغذسازی مفید است و آن مطلقاً مانند پده بی ثمر است. و رجوع به سفیدار شود
سفیدار. سپیدار. قشام (غیشام). درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری بکار می رود و از آن توده های انبوه در مازندران موجود است و برای کاغذسازی مفید است و آن مطلقاً مانند پده بی ثمر است. و رجوع به سفیدار شود
بأسیری گردن دادن. گردن نهادن به اسیری. خویشتن فرا اسیری دادن. (تاج المصادر بیهقی)، طلب تمام کردن. (منتهی الارب)، تمام بشدن. (تاج المصادر بیهقی)، حساب. حساب دفتر وزارت مالیه. حساب دفتر یک ولایت و یا یک بلوک: در استیفاء آیتی بود (عبدالملک مستوفی) . (تاریخ بیهقی ص 200)، علم استیفاء عبارتست از معرفت قوانین که بدان ضبط دخل دیوان و کیفیت و کمیت محاسبات آن معلوم کنند و در نقل آمده است که در زمان پیش این صناعت را نسق و آئینی نبود و کتّاب در ضبط اموال دیوان و مصالح مصارف آن هنگام استیفا خبط عشواء میکردند و بوقت محاسبات عمال و حکام ولایات بر آنکه دفتر حساب ایشان میسر می بود مقاسات هرچه تمامتر میکشیدند تا مقر خلافت و مسند امارت را ولایت و نور هدایت امیرالمؤمنین و سیدالوصیین اسداﷲ الغالب علی بن ابیطالب (ع) مشرف و مزین گردانید و عمال واسط و بصره جهت تحقیق محاسبه بکوفه آمدندو با کتّاب چند روز در آن باب بحث میکردند. روزی امیرالمؤمنین (ع) فرمود: هل استوفیتم ما علی العمال ؟ کتّاب در جواب گفتند: بعد ما تحقق الحال. امیرالمؤمنین دفتر ایشان را طلب داشت و احتیاط میفرمود دید که حسابها بغایت مخبط بود و هیچ ضبط و ترتیبی نداشت در ضمیر منیرش بحکم لو کشف الغطاء ماازددت یقیناً که مطلع انوار ملک و ملکوت و مظهر اسرار لاهوت و ناسوت بود افتاد که آن را نسق و ترتیبی باید و فکر بر آن مصروف داشته از آیت: ان ّ عدهالشهور عنداﷲ اثناعشر شهراً فی کتاب اﷲ... منها اربعه حرم ذلک الدین القیم (قرآن 36/9) اصول و قوانین آن استخراج فرمود و بعد از آن کتّاب هر وقت چیزی زیاده میکردند تا بدین مرتبه رسید و از این تقریر وجه تخصیص او به اسم استیفاء روشن گردد. رجوع به نفایس الفنون فی عرایس العیون قسم اول در علوم اواخر مقالۀ اولی در علوم فن پانزدهم علم استیفاء شود. - دارالاستیفاء، دیوان محاسبات: عبدالغفار به دار استیفارود و بگوید مستوفیان را تا خط بر حاصل و باقی وی کشند. (تاریخ بیهقی ص 124). - دیوان استیفاء، دارالاستیفاء: صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را اندر او اهلیت صاحبقرانی بود و هست. سوزنی. ، نزد بلغا آن است که شاعر در مدح و صفت هر چیزی، بنهایت کوشد، چنانکه زیاده از آن نتواند کرد. و این عین بلاغت است و نظائراو نظائر بلاغت. (کشاف اصطلاحات الفنون)
بأسیری گردن دادن. گردن نهادن به اسیری. خویشتن فرا اسیری دادن. (تاج المصادر بیهقی)، طلب تمام کردن. (منتهی الارب)، تمام بشدن. (تاج المصادر بیهقی)، حساب. حساب دفتر وزارت مالیه. حساب دفتر یک ولایت و یا یک بلوک: در استیفاء آیتی بود (عبدالملک مستوفی) . (تاریخ بیهقی ص 200)، علم استیفاء عبارتست از معرفت قوانین که بدان ضبط دخل دیوان و کیفیت و کمیت محاسبات آن معلوم کنند و در نقل آمده است که در زمان پیش این صناعت را نسق و آئینی نبود و کُتّاب در ضبط اموال دیوان و مصالح مصارف آن هنگام استیفا خبط عشواء میکردند و بوقت محاسبات عمال و حکام ولایات بر آنکه دفتر حساب ایشان میسر می بود مقاسات هرچه تمامتر میکشیدند تا مقر خلافت و مسند امارت را ولایت و نور هدایت امیرالمؤمنین و سیدالوصیین اسداﷲ الغالب علی بن ابیطالب (ع) مشرف و مزین گردانید و عمال واسط و بصره جهت تحقیق محاسبه بکوفه آمدندو با کُتّاب چند روز در آن باب بحث میکردند. روزی امیرالمؤمنین (ع) فرمود: هل استوفیتم ما علی العمال ؟ کُتّاب در جواب گفتند: بعد ما تحقق الحال. امیرالمؤمنین دفتر ایشان را طلب داشت و احتیاط میفرمود دید که حسابها بغایت مخبط بود و هیچ ضبط و ترتیبی نداشت در ضمیر منیرش بحکم لو کشف الغطاء ماازددت یقیناً که مطلع انوار ملک و ملکوت و مظهر اسرار لاهوت و ناسوت بود افتاد که آن را نسق و ترتیبی باید و فکر بر آن مصروف داشته از آیت: اِن ّ عدهالشهور عنداﷲ اثناعشر شهراً فی کتاب اﷲ... منها اربعه حرم ذلک الدین القیم (قرآن 36/9) اصول و قوانین آن استخراج فرمود و بعد از آن کُتّاب هر وقت چیزی زیاده میکردند تا بدین مرتبه رسید و از این تقریر وجه تخصیص او به اسم استیفاء روشن گردد. رجوع به نفایس الفنون فی عرایس العیون قسم اول در علوم اواخر مقالۀ اولی در علوم فن پانزدهم علم استیفاء شود. - دارالاستیفاء، دیوان محاسبات: عبدالغفار به دار استیفارود و بگوید مستوفیان را تا خط بر حاصل و باقی وی کشند. (تاریخ بیهقی ص 124). - دیوان استیفاء، دارالاستیفاء: صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را اندر او اهلیت صاحبقرانی بود و هست. سوزنی. ، نزد بلغا آن است که شاعر در مدح و صفت هر چیزی، بنهایت کوشد، چنانکه زیاده از آن نتواند کرد. و این عین بلاغت است و نظائراو نظائر بلاغت. (کشاف اصطلاحات الفنون)
به مزد گرفتن مزدوری گرفتن، سلاک کردن، سلاک داری اجیر کردن بمزد گرفتن مزدور را، اجاره کردن (خانه دکان و جز آنرا) توضیح استعمال بجای (استیجار) نادرست است
به مزد گرفتن مزدوری گرفتن، سلاک کردن، سلاک داری اجیر کردن بمزد گرفتن مزدور را، اجاره کردن (خانه دکان و جز آنرا) توضیح استعمال بجای (استیجار) نادرست است