جدول جو
جدول جو

معنی اسپیر - جستجوی لغت در جدول جو

اسپیر(اِ)
در آلمانی شاف هوزن، شهری است در سویس مرکز ایالتی بهمین نام واقع در قسمت سفلای منطقه ای که آنجا شیب بستر رود رن تند و رود سیلابی میشود، جمعیت آن 31000 تن است، کلیسای اعظم آن که بسبک معماری رومی است شهرت دارد، دارای صنایع فلزکاری و ذوب آهن و ذوب فلز، نساجی، تهیۀ وسایل و ابزار دقیق و ساعت سازی میباشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسپری
تصویر اسپری
سپری، به سررسیده، پایان یافته، به آخررسیده، تمام شده، پایان پذیر، برای مثال کم بیش دهر پیر نخواهد شد اسپری / تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی (ناصرخسرو - ۴۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپیره
تصویر اسپیره
گیاهی علفی و پایا از خانوادۀ گل سرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیر
تصویر استیر
سیر، واحد اندازه گیری وزن در ایران، برابر با ۷۵ گرم یا ۱۶ مثقال یا یک چهارم من تبریز
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
نام سپاهی که انگلیسیان در جنگ اوّل بین المللی در ایران تشکیل کردند. پلیس جنوب
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استر. نام کتابی از تورات. رجوع به استر و رجوع به مگلت شود، دلیر شدن. (تاج المصادر بیهقی). دلیری کردن بر. جرأت کردن، بجای رسیدن نبات. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دراز شدن و روئیدن و بکمال رسیدن گیاه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نهریست که از سمت شمال شرقی گالیسی سرچشمه گرفته از نزدیکی شهر برودی جاری شده به روسیه درمی آید و پس از طی ّ مسافت 300هزار گز بنهر پریپت از شعب رود دنیستر، وارد می گردد. در قسمت سفلای مجرای وی مردابهائی تشکیل شده است، فراخ شدن خواستن
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
شهری است در اتریش علیا در 28 میلی جنوب شرقی لینتس نزدیک خط آهن، دارای 17592 تن سکنه (در سنۀ 1900 میلادی). در ملتقای مصب نهر استیر با نهر انّس بر فراز تپۀ بلندی کاخ پرنس لامبرگ که از آثار قرن 10 میلادی است، بنا شده. کلیسای آن بطرز معماری گتی میباشد و در 1443- 1522 میلادی ساخته اند. این شهر عمده مرکز صنایع فولادی و آهن اتریش علیا می باشد و کار خانه تفنگ سازی که در تاریخ 1830 میلادی بتوسط یوزف ورندل بنا شده بزرگترین کارخانه های اتریش میباشد، و از سنۀ1830 ببعد دوچرخه سازی و تهیۀ ادوات و آلات برقی نیزبصنایع سابق اضافه شده. این سرزمین مسقط رأس شاعر مشهور آلوئیس بلوموئر (1755- 1798 میلادی) میباشد. استیر در آخر قرن دهم میلادی بنا شده و کنت نشینی بوده که در ابتدا به استیریا تعلق داشت ولی در سنۀ 1192 میلادی به اتریش ملحق گردید. (دائره المعارف بریتانیکا) ، آسان داشتن، آسان شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آماده گشتن کار: استیسر له الأمر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دزد اسپ بود که بغیر از اسپ دزدیدن دیگر کارش نبود. (لغت فرس چ تهران). شخصی را گویند که پیوسته اسب دزدد و سوای اسب دزدی کار دیگر نکند. (برهان). دزد اسب که به غیر اسب ندزدد. (رشیدی). رجوع به اسپیک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
دزد اسب بودکه بغیر از اسب دزدیدن دیگر کارش نبود:
اسپیک آمد (هم) آنگه نرم نرم
تا برد مر اسپ او را گرم گرم.
رودکی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
لیکن ظاهراً در بیت فوق اسپیک معنی دزد اسب ندارد، یاءیای نسبت است و کاف، کاف تعریف مانند مردک، و هاء مانند پسره، و در لغت فرس چ تهران کلمه اسپیل ضبط شده و همین بیت رودکی شاهد آمده است. رجوع به اسپیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سفید. نقیض سیاه. (برهان). اسفید. سپید (مخفف آن). ابیض. بیضاء:
دفتر صوفی سواد و حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست.
مولوی.
رجوع به سفید شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استر. دختری مشهور بحسن و جمال از بنی اسرائیل هنگام اسارت قوم مزبور در بابل. پادشاه ایران اخشویرش وی را بعقد ازدواج درآورد. استیر در این وقت عموی خود مردخای و نیز قبیلۀ خویش را از سؤقصد هامان وزیر پادشاه مذکور نجات داد. این داستان در کتب مقدس بنی اسرائیل مشهور و معروف است و راسین شاعر معروف فرانسه آن را بشکل تآتر منظوم درآورده است. رجوع به استر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
مقداری باشد معین و آن شش درم و نیم است. (برهان). وزنی باشد معادل شش درم و نیم که چهار مثقال و نیم بود. (رشیدی). ستیر. (لغت فرس اسدی). استار. رجوع به استار و ستیر شود:
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کند سرخ همه وادی و کهسار.
منوچهری.
، جنگ، خشم، کین. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ پِ نِ)
مؤسس طریقۀ رهبانی موسوم به پیاتیست کاتولیکها. مولد وی 1635 میلادی در آلزاس و وفات در سنۀ 1705 میلادی پاره ای آثار راجع به عقائد و تصوف دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
قوم قدیمی از نژاد سکائی و معاصر با سلسلۀ ماد و هخامنشی بودند که در قفقازیۀ جنوبی و میان کل خید (لازستان = گرجستان غربی) و ماد، در حوالی رود کر و رود ارس بحالت چادرنشینی زندگی میکردند، سرزمین ساسپیرها جزو ایالت هجدهم هخامنشیان بشمار میرفت و افراد آنان در حملۀ خشایارشا به یونان جزو سپاه ایران شرکت داشتند، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 184 و 692 و 737 و ج 2 ص 1474 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
سپری. آخر. (جهانگیری). به آخرآمده. (اوبهی). به انجام رسیده. (رشیدی). آخرشده. بنهایت رسیده. (برهان).
- اسپری شدن و گشتن، بپایان رفتن و به آخر رسیدن. تمام شدن. کامل شدن. خاتمه یافتن. مضی:
چو آن پاسخ نامه شد اسپری
زنی بود کو شد به پیغمبری.
فردوسی.
چو این پاسخ نامه گشت اسپری
فرستاده آمد بسان پری.
فردوسی.
مرا گر زمانه شده ست اسپری
زمانم ز بخشش فزون نشمری.
فردوسی.
چه صد سال شاهی بود چه هزار
چه شصت وچه سی و چه ده یا چهار
چو شد اسپری روز هر دو یکی است
گر افزون بود سال و گر اندکی است.
فردوسی.
چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت
چو دریای خون شد همه کوه و دشت.
فردوسی.
شد این داستان بزرگ اسپری
به پیروزی روز و نیک اختری.
اسدی.
اسپری شد این کتاب به پیروزی و نیک اختری و فرخی بدست ابوالهیجاء اردشیر بن دیلمشاه (دیمسپار؟) النجمی و القطبی الشاعر، اندر اواخر شهراﷲ المبارک رمضان سال بر پانصد و هفت از هجرت پیغامبر محمد المصطفی صلی اﷲ علیه و سلم. (خاتمۀ کتاب ترجمان البلاغه نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه فاتح اسلامبول).
آخر نه چو مدت اسپری گشت
آن هفت هزار سال بگذشت.
نظامی.
- اسپری کردن، بپایان رسانیدن:
بخواندم ز هر کشوری لشکری
من این جنگ و کین را کنم اسپری.
فردوسی.
بفرمان دادار این نامه (شهنامه) را
کنم اسپری شاه خودکامه را.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(اِ یِ)
بندری در دانمارک (ژوتلند) ، دارای 250000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخن پریشان و بیهوده. اسطور. اسطوره.
لغت نامه دهخدا
سپری آخرشده به آخر آمده به پایان رسیده به نهایت رسیده، نیست شده معدوم گردیده معدوم ناچیز منقرض مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپهر
تصویر اسپهر
سپهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپید
تصویر اسپید
سپید سفید ابیض بیضا مقابل سیاه اسود
فرهنگ لغت هوشیار
نام دو گونه درختچه از تیره گل سرخیان که مخصوص مرز فوقانی جنگلهای شمال ایران میباشند و در جنگلهایارسباران و ییلاقهای نور در 2800 متر ارتفاع دیده میشوند و در همدان و قم و تفرش و دماوند نیز دیده شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیر
تصویر استیر
مقداری باشد معین وآن شش درهم ونیم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیر
تصویر استیر
((اِ))
یک چهلم من، سیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپری
تصویر اسپری
((اِ پَ))
سپری، پایان یافته، نابود شده، معدوم
فرهنگ فارسی معین
((اِ پِ رِ))
وسیله ای حاوی مایع که با فشار دکمه آن مایع درونش به صورت ذرات ریز خارج می شود، افشانه (واژه فرهنگستان)، مایعی که به شکل پودر از این ظرف بیرون پاشیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپید
تصویر اسپید
((اِ))
سفید، آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض، مقابل سیاه، اسود، ظاهر، نمایان، سپید
فرهنگ فارسی معین
((اِ رَ یا رِ))
نام دو گونه درختچه از تیره گل سرخیان که مخصوص مرز فوقانی جنگل های شمال ایران می باشند و در جنگل های ارسباران و ییلاق های نور در 2800 متر ارتفاع دیده می شوند و در همدان و قم و تفرش و دماوند نیز دیده شده اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپری
تصویر اسپری
افشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسپور
تصویر اسپور
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تخته ای چوبی که یک طرف آنرا سوراخ کرده و از دسته ی بیل عبور
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی وحشی و ییلاقی که برای شستن پارچه، از آن بعنوان صابون
فرهنگ گویش مازندرانی
سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
شپش، لفظی که در تأیید و تصدیق گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی