جدول جو
جدول جو

معنی اسپنت - جستجوی لغت در جدول جو

اسپنت(اِپَ نَ)
یکی از نواحی آمل مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 113 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
اسپنت(اِ پَ)
سپنت. گیاهی معروف که اسپان را فربه کند و یونجه و یورنچقه نیز گویند. (رشیدی). و ظاهراً این صورت، مصحف اسپست است. رجوع به اسپست شود
لغت نامه دهخدا
اسپنت
نهری که از ارش رود اهلم رستاق انشعاب می یابد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسپند
تصویر اسپند
اسفند، ماه دوازدهم از سال خورشیدی، ماه سوم زمستان، در علم زیست شناسی گیاهی خودرو، با گل های سفید کوچک و دانه های ریز سیاه، در علم زیست شناسی دانۀ خوش بوی این گیاه که آن را برای دفع چشم زخم در آتش می ریزند، اسپندارمذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپست
تصویر اسپست
یونجه، گیاهی با ساقه های بلند، برگچه های نازک و گل های بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان می رسد، سپست، سبیس، آسپست، اسپرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپرت
تصویر اسپرت
ورزش، ورزشکار مثلاً آدم اسپرت،
ورزشی مثلاً لباس اسپرت،
غیر رسمی و ساده، مناسب برای مکان های غیر رسمی مثلاً در مهمانی های رسمی هم لباس های اسپرت می پوشد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ پِ نِ)
مؤسس طریقۀ رهبانی موسوم به پیاتیست کاتولیکها. مولد وی 1635 میلادی در آلزاس و وفات در سنۀ 1705 میلادی پاره ای آثار راجع به عقائد و تصوف دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ پِ)
در انگلیسی: بروچ، شهری است در بخش بهروچ ایالت بمبئی هند، برساحل راست رود تربدا. قرنها مهمترین مرکز سیاحت و تجارت سواحل غربی هند و بجهت پارچه و مصنوعات عاجش مشهور بود. شهری قدیم است که از حملات مسلمانان آسیب دیده در 980 هجری قمری اکبرشاه آنرا تصرف کرده است و در 1772 میلادی بریتانیا آنرا گرفت. در سال 1941 میلادی دارای 55810 تن جمعیت بوده است. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ پُ)
گاسپارو لوئیجی پاسیفیکو. یکی از مشهورترین آهنگ سازان ایتالیا. مولد وی بسال 1774 میلادی در قصبۀ مایولاتی قرب یسی. وی مدتی در ناپل، روم، فلورانس و وندیک به صنعت خود پرداخت، آنگاه به پاریس رفت و آهنگهائی برای بعض نمایشنامه ها و منظومه ها بساخت و شهرت بسیار یافت، سپس مدتی در پروس اقامت گزید و نیز به پاریس بازگشت و در سال 1851 میلادی درگذشت. شاهکار وی بنام ’لاوستال’ در پاریس تصنیف شده است
لغت نامه دهخدا
(اَ پِ / اِ پِ)
علفی است که بترکی یونجه خوانند و معرّب آن فصفصه است و تخم آنرا بذرالرطبه گویند. (برهان). اسفست. سپست. (جهانگیری). قضب. قضبه. قت. ینجه: ذرق، گیاهی است که آن را حندقوق گویند و بفارسی اسپست دشتی است. خلیط، گل و لای آمیخته به کاه یا به اسپست. اذراق، اسپست رویانیدن زمین. قصاره، آنچه برآید از اسپست به اول کوفتن، قصری ̍ و قصری ̍ و قصر و قصره بهمین معنی. مقضبه، اسپست زار. (منتهی الارب).
نخوردی یک شکم اسپست هرگز
چراگاهت بود صحرای پرخار.
بسحاق اطعمه.
آقای پورداود نوشته اند: یونجه (اسپست) گیاهی که امروزه بلغت ترکی یونجه خوانده میشود، در فارسی اسپست یا سپست نام دارد و بگواهی یک سند کتبی بیش از سه هزار سال است که چنین خوانده شده است. اسپست یا سپست (اسفست) در فرهنگها بفتح پ و بسا بکسر و ضم همزه و پ هم یاد گردیده است. این واژۀ بسیار کهنسال اگر در اوستا و سنگ نبشتهای هخامنشیان بجای مانده بود، بایستی اسپواستی باشد.این کلمه مرکب لفظاً یعنی ’اسب خورد’. چنانکه پیداست نخستین جزء آن همان اسب است و دومین جزء آن از مصدر اد مطابق ادو لاتینی، اسن آلمانی و ایت انگلیسی است. (چنانکه رد اوستایی ریشه آراستن و راست است). از بنیاد همین مصدر، کلمه مرکب کرکس در فارسی بجای مانده که در اوستا کهرکاسه آمده و آن مرکب است از کهرک (کرک، مرغ) و آسه (خورنده) ، لفظاً یعنی مرغخوار و این نام همان پرندۀ معروف لاشخوار است. در پهلوی، زبان رایج روزگار ساسانیان، این گیاه نیز اسپست خوانده شده، در کارنامک ارتخشیر پاپکان آمده: ’چون اردشیر از پیکار اژدها (کرم) روی برتافته بسرای بورزآذر پناه برد، آنان اسبش را به آخور بستند و پیشش جو و کاه و اسپست ریختند...’. این کلمه از زبان پهلوی، به هیئت اسپستا یا پسپستا داخل زبان سریانی شده و از سریانی بزبان عربی آمده فصفصه (ج، فصافص) گفتند. این لفظ معرب الفصفصه بدستیاری عربها به اسپانیها رسیده الفلفه گفتند و با اسپانیاییها به امریکا رفته و امروزه در آنجا اسپست را الفلفه خوانند، نه مثل انگلیسی زبانان اروپا که این گیاه را امروزه لوسرن نامند. همچنین در زبان اسپانیایی این گیاه میلگه خوانده میشود و این کلمه تحریف شدۀ مدیکۀ لاتین میباشد که بزودی یاد خواهیم کرد. این رستنی در فرانسه لوزرن خوانده میشود و همین کلمه امروزه در زبان آلمانی رایج است. لغت لوسرن یا لوزرن در زبانهای انگلیسی و فرانسه و آلمانی در سدۀ هیجدهم میلادی بوجود آمده و معلوم نیست از کجاست و منسوب به کدام سرزمین و به چه چیز پیوستگی دارد. اسپست در سدۀ شانزدهم میلادی از اسپانیا داخل فرانسه شده است.لغت لوسرن یا لوزرن از لغات سرزمین پروانس (از بلاد فرانسه) میباشد. لوزرنو نام ناحیۀ لوزرن در سویس و نام محلی کوچک در ایتالیا (در ناحیۀ پیمن) ارتباطی با نام این گیاه در زبانهای کنونی انگلیسی و غیره ندارند. پیش از اینکه لغت لوسرن یا لوزرن در این زبانها رایج گردد، این گیاه به لغات گوناگون دیگر در اروپا خوانده میشده که ذکر آنها در اینجا از موضوع ما خارج است. همین اندازه که از نام این گیاه در زبانهای کنونی مغرب زمین یاد کردیم بخوبی میرساند که اسپست در این سرزمینها یک نام اصلی و قدیمی ندارد و هر اسمی که در این قرون اخیر به آن داده شده همه گویای عهد نسبهً نو است، گذشته از کلمه لوسرن در انگلستان غالباً این گیاه پورپل مدیک خوانده می شود، نامی که هنوز در یکی از زبانهای کنونی اروپا یادآور سرزمین دیرین این گیاه است. پورپل بمعنی ارغوان است. این گیاه بمناسبت رنگ گل ارغوانی آن که سرخ آمیخته به رنگ بنفش است چنین نامیده گردیده و بسرزمین ماد بازخوانده شده است. اما لغت یونجه که در این چند قرن اخیر در زبان فارسی راه یافته، در ترکی جغتائی یونوچکه و در ترکی عثمانی یوندزه خوانده شده و لفظاً بمعنی تره و علف سبز است. در این زبانها هم این لغت قدیم نیست. برخی نوشته اند کلمه ترکی یونجه از یونت که بمعنی اسب است ترکیب یافته است. یونت در ترکی جغتائی و عثمانی بمعنی اسب و مادیان و ینت ئیل که نام هفتمین سال از سالهای ترکی است بمعنی سال اسب میباشد. از این وجه اشتقاق ترکی چیزی ندانستم. اسپستی (اسپستو) در جزء لغات آشور و بابل یاد شده و قدمت آن در آن سرزمین به هفتصد سال پیش از میلاد مسیح میرسد. اسپستی در فهرست گیاهان باغ مردوک بالادین کلدانی که در ماه نیسان (آوریل) از سال 721 قبل از میلاد به پادشاهی رسیده برشمرده شده است.
شک نیست که این گیاه با همان نام بومی از ایران به سرزمین بابل درآمده، چنانکه اسب، چهارپائی که این گیاه بنام آن خوانده شده از ایران به آن دیار درآمد. چون در جای دیگر از پرورش اسبهای زیبا و تیزتک در ایران سخن داشتیم و گفتیم که بدستیاری مردمان این مرز و بوم این چارپا به جاهای دیگررسیده. (رجوع به اسب در همین لغت نامه شود) ، در این مقال فقط یادآور میشویم که قومی از ساکنین ایران غربی که در تاریخ آنان را کسیت (کششو) نامند، به بابل زمین دست یافته از سال 1760تا 1180 قبل از میلاد در آنجا پادشاهی راندند، بدستیاری اینان است که اسب در بابل شناخته شده. بنابراین هیچ جای شگفت نیست که اسپست خوراک برگزیده و دل پسند اسب هم از ایران ببابل رسیده باشد و خود هیئت کلمه اسپستی و وجه اشتقاق روشن و آشکار آن جای هیچ تردید باقی نمیگذارد. همچنین در روزگار داریوش بزرگ هخامنشی (521- 485 قبل از میلاد) اسپست از ایران بیونان رفت و چون تا آن روزگار چنین گیاهی در آنجا شناخته و دیده نشده بود، ناگزیر آن را بنام سرزمین اصلی آن مدیکه بوتانه خوانده اند، چنانکه پس از آن در لاتین مدیکاگو ساتیوا نامیده شده یعنی گیاه مادی (ایرانی). در اینجا باید یادآور شویم که فقط نام این گیاه را در یونانی و لاتینی دلیل ایرانی بودن آن نگرفته اند، با این دلیل لغوی دلایل علمی و تاریخی هم در دست دارند. در گیاه شناسی باز به این گونه نامهای فریبنده برمیخوریم، از آنهاست نام هلو (شفتا) که در لاتین اموگدالوس پرسیکا نام دارد یعنی بادام ایرانی و از جزء اخیر آن که پرسیکا باشد در زبانهای کنونی اروپا این میوه بازخوانده میشود و جز اینها و زردآلو در لاتین پرونوس ارمنیکا نامیده گردیده یعنی آلوی ارمنی، اما این دو میوه از گیاهان بومی چین است و از آنجا به ایران آورده شده و پس از آن بدستیاری ایرانیان و ارمنیها به رومیها رسیده، این است که آنها را بنام ایران و ارمنستان بازخوانده اند. از اینکه اسپست را یونانیان در روزگار داریوش هخامنشی گیاه مادی خوانده اند برای این است که در پایان سدۀ هشتم پیش از میلاد در بخش غربی ایران یک پادشاهی بوجود آمد و رفته رفته سراسر ایران زمین و خاکهای همسایه را فراگرفت. یونانیان سراسر کشورهای ایران را به اعتبار این دولت، مدس (مادا) خواندند و صد سال پس از برچیده شدن پادشاهی خاندان مادیها در سال 558 قبل از میلاد بدست کورش هخامنشی باز سراسر ایران را همچنان ماد خواندند چنانکه جنگ معروف خشیارشا چهارمین شاهنشاه هخامنشیان با یونانیان در سال 480 قبل از میلاد در تاریخ جنگ مادی خوانده میشود. رفته رفته نام ماد بنام پارس یعنی بنام سرزمینی که هخامنشیان از آنجا بودند تبدیل یافت و هنوز نزد اروپائیان سراسر ایران زمین به اعتبار دولت پارسیان هخامنشی پارس خوانده میشود. بنابراین مدیکه بوتانه یعنی گیاه ایرانی. کهن ترین جایی که در نوشته های یونانیان اسپست بنام مدیکه یاد شده در قطعۀ شعری است که از شاعر نامور یونانی اریستوفانس بجای مانده. این گوینده در حدود سال 450 قبل از میلاد تولد یافت و در سال 386 قبل از میلاد درگذشت. در نوشته های فیلسوف یونانی ارسطاطالیس (384- 322 قبل از میلاد) چندین باراز مدیکه (اسپست) یاد شده است. پزشک یونانی دیسکوریدس که در نخستین سدۀ میلادی میزیسته، همان کسی که در طب قدیم ایرانی و عربی بنام دیسقوریدوس یا دیسقوردیوس بسا از او نام برده شده، در جزء گیاهان و داروها، مدیکه را تعریف کرده، ازعلوفۀ چارپایان بشمار آورده است. استرابو جغرافیانویس یونانی در نخستین سدۀ میلادی در سخن از سرزمین ماد، از گیاه منسوب به آن که یونانیان مدیکه خوانند، یاد کرده گوید: این گیاه در ماد فزون و فراوان میروید. پلینیوس دانشمند رومی که در سال 79 میلادی در هنگام آتشفشانی کوه وزو جان سپرد در کتاب خود نسبهً بتفصیل از اسپست که در لاتین، مدیکاگو ساتیوا خوانده میشود و اینک در گیاه شناسی بهمین نام معروف است، یاد کرده است. از آن جمله مینویسد: ’اسپست در یونان از گیاهان بیگانه بشمار است. در روزگار داریوش در هنگام جنگ وی با یونان، به آن سرزمین درآمد. گیاه سودمندی است و باید آنرا از رستنیهای درجۀ نخست شمرد. یک تخم افشانی (کشت) آن سی سال پایا میماند’. انفیلوخس درباره اسپست و سی تی سوس کتابی نوشته است که در آن گوید: ’... پیش از آنکه گل بدهد باید آنرا درو کرد. در سال شش بار میتوان آن را برید، نباید گذاشت که تخم بدهد. محصولی که تا سه سال از این گیاه درو شود از بهترین علوفه بشمار است...’. در طی این شرح پلینیوس از شخم و شیار کردن اسپستزار و هموار کردن خاک و پرداختن زمین از سنگ و کلوخ و آبیاری کردن و کوت دادن آن سخن میدارد. از اینکه پلینیوس میگوید انفیلوخس درباره این گیاه و سی تی سوس کتابی پرداخته، بخوبی میرساند که تا به چه اندازه اسپست در قدیم اهمیت داشته است. هرچند نمیدانیم انفیلوخس کی میزیسته اما نظر بزمان خود پلینیوس، باید پیش از میلاد مسیح زیسته باشد. این دانشمند را از آتن دانسته اند. اسپست در حدود نیمۀدومین قرن پیش از میلاد مسیح داخل ایتالیا گردید و در حدود همین زمان از ایران شرقی که امروزه ترکستان روسیه خوانده میشود، به چین برده شد و در آنجا بنام موسو رفته رفته سرزمینهای پهناور فغفور (بغپور) را فراگرفت. نام ایرانی این گیاه در سفر از فرغانه به چین به اندازه ای فرسوده شده وتغییر هیئت داده که امروزه نمیتوان نام محلی آن را بازشناخت.
تاریخ مسافرت اسپست به چین به اختصار چنین است: امپراطور چین ووتی (140- 87 قبل از میلاد) از خاندان هان (معروف به هان غربی) همزمان اردوان دوم (127- 124 قبل از میلاد) و پسرش مهرداد دوم اشکانی (124- 87 قبل از میلاد) میباشد. در هنگام فرمانروایی طولانی وی اقتدار چین از هر سوی روی به فزونی گذاشت و از شکوه و جلال برخوردار گردید بویژه در آن دوران ادب و هنر آن سرزمین رونق یافت. امپراطور ووتی برای اینکه از طرف غربی کشورهای پهناور چین از هجوم و دستبرد طوایف بیابان نورد آسیای مرکزی آسوده باشد، سفیری موسوم به سردار چانگ کی ین به آن سامان فرستاد تا با یوئه چیها که آریائی نژاد بودند و سرزمینهای شمالی بلخ وسغد را در دست داشتند و بضد هیونگ نو (هونها - هیتالها) پیمان دوستی ببندد. مسافرت چانگ کی ین در این بخش از آسیای مرکزی سیزده سال طول کشید و چندین بار گرفتار هونها شده و رهایی یافت. از سرزمینهای همسایۀ غربی چین اطلاعات و ارمغانهای گرانبهایی به دیار خود آورد. اسپست و رز از ره آوردهای اوست از فرغانه. این دو گیاه را در سال 126 قبل از میلاد تقدیم ووتی کرده و بفرمان این امپراطور در باغهای سینگان فو کشت گردید و پس از چندی از باغهای کاخ پایتخت به اسپستزارها و موزارها راه یافت و رفته رفته سراسر نواحی پایتخت چین شمالی را فراگرفت و به اندازه ای در آنجا خوب پرورش یافت که بعدها تخم آن به امریکا برده شد و بهترین جنس این گیاه بشمار درآمد.
در چین اسبهای زیبا و خوش سروسینه و باریک پای ایران را به اسبهای خرداندام مغولی برتری میدادندو آنها را از نژاد اسب آسمانی میخواندند. از برای اینکه این اسبها در چین همچنان زیبا و چالاک پرورش شوند و پایا مانند سردار چانگ کی ین با کاروان اسبهای ایرانی خوراک دل پسند آنها رانیز از ایران زمین به چین برد. شک نیست که با خود این گیاهان نامهای آنها نیز به چین رفت اما چنانکه گفتیم در آن لغات محلی فرغانه تحریفی روی داده است. گفتیم اسپست در چین موسو خوانده میشود و انگور هم که تاآن روز در چین دیده و شناخته نشده بود در زبان چینی پوتائو نامیده میشود، نامی که یادآور بادک پهلوی و بادۀ فارسی است و خود سردار چانگ کی ین میگوید که چگونه در فرغانه از انگور باده (شراب) میساختند. آنچه در نوشته های قدیم چینی ثابت است اینست که موسو (اسپست) و پوتائو (انگور) هر دو بدستیاری چانگ کی ین به چین رفته و ثابت است که این هر دو کلمه از لغات بیگانه زبان چینی است و ثابت است در زمان چانگ کی ین که یک سال را در بلخ گذرانده، زبان آن سامان یکی از لهجات ایرانی بوده و خود او هم میگوید: هرچند در این سامان از فرغانه گرفته تا بسوی انسی (پارتیا سرزمین پارتها) و بالاتر طرف غربی زبانهای گوناگون دارند، اما این لهجه ها به اندازه ای بهم نزدیک هستند که مردمان این مرز و بومها بخوبی زبان همدیگر را درمی یابند. در روزگاران گذشته اسبهای ایران شهرت جهانی داشتند و چون مایۀ زندگی و علوفۀ مطبوع آنها که بنام آنها اسپست خوانده شده گیاهی است با ریشه بسیار بلند و کمترنیازمند آب، از رستنیهائی است که با نهاد سرزمین بلند و خشک ایران سازگار است. تا این کشور اسب خیز و مردمانش سواران دلیر بودند، فرسنگها کشتزارهای ایران از این گیاه سبز و خرم بود. خبری که طبری در تاریخ خود از گزیت یا مالیات برخی از محصول در روزگار خسرو انوشیروان یاد کرده بخوبی اهمیت و ارزش کشت اسپست را در روزگار ساسانیان میرساند: ’از برای هر یک جریب زمین که گندم یا جو کاشته میشد یک درهم گزیت نهادند، از برای یک موزار هشت درهم، از برای یک جریب اسفست هفت درهم، از برای هر چهار درخت خرمای ایرانی یک درهم، از برای هر شش درخت خرمای معمولی یک درهم، از برای شش درخت زیتون یک درهم’.
چنانکه دیده میشود اسپست پس از انگور گرانبهاترین محصول و جو که خوراک اسب هم میباشد با گندم یکسان بوده است. گفتیم فصفصه (ج، فصافص) معرب اسپست است و لفظ عربی آن ’رطبه’ و خشک آن ’قت’ میباشد. در بسیاری از کتب ادویۀ ایرانی و عرب از این گیاه یاد شده و تخم آن را قابض دانسته اند و از برای خود گیاه خواص گوناگون ذکر کرده اند و در اینجا یاد کردن برخی از این نوشته ها تا به اندازه ای که با خود لغت پیوستگی دارد بیفایده نیست. در کتاب الابنیه عن حقایق الادویه تألیف ابومنصور موفق الدین هروی که در قرن پنجم نوشته شده آمده: ’رطبه را اسپست گویند بپارسی...’. ابن درید که در سدۀ سوم هجری میزیسته در جمهرهاللغه گوید: ’و الفصافص، فارسیه معربه اسفست و هی الرطبه’. در شرح فارسی صیدنۀ ابوریحان بیرونی یاد شده: ’رطبه سبست راگویند چون سبز باشد و جمع او رطاب گویند. و اهل مصرقضب گویند و طائفه ای از اهل لغت ’قت’ اسپست تر را گویند و خشک را نیز گویند و اصمعی گوید فصافص جمع فصفصه است و بلغت فارسی او را سبست گویند...’. در مفردات ادویۀ ابن بیطار که در سال 646 هجری قمری درگذشت درجائی آمده: ’ (فصفصه) ابوحنیفه هو رطب القت و یسمی الرطبه مادامت رطبه فاذا جفت فهی القت ّ و هی کلمه فارسیهالاصل ثم عربت و هی بالفارسیه اسفست...’ و در جای دیگر همان کتاب آمده: ’رطبه هی الفصفصه و یقال لیابسها القت ّ’. در جواهراللغه که در سال 924 هجری قمری نوشته شده تألیف محمد بن یوسف الطبیب الهروی یاد شده: ’الرطبه، اسبست’. و در جای دیگر همان کتاب آمده: ’و القت الیابس من الاسفست...’. در شرح اسماءالعقار تألیف ابی عمران موسی بن عبداﷲ الاسرائیلی القرطبی فیلسوف وطبیب قرن ششم هجری آمده: ’قت، هو الذی یقال له السفسف و الفصفصه و هو الذی یسمی علف الدواب و هو القضب، و مادام اخضر یسمی رطبه و اسمه بعجمیه اندلس یربه وموله معناه عشبهالبغله’. و باز در تحت کلمه قرط گوید: ’قرط، هذا النبات المشهور بمصر الذی تعتلفه الدواب و یسمی الشبذر و یسمون اسمه البرسیم’. نامی که در اسماءالعقار به زبان اندلس یعنی اسپانیا به اسپست داده شده بسیار قابل توجه است: ’یربا دومولا’ اسپانیایی در فرانسه ’ارب دمول’ یعنی علف استر. و دیگر اینکه قرط که از جنس اسپست است ’شبذر’ و همچنین ’برسیم’ خوانده شده. شبدر همان نامی است که امروزه در فارسی بیک جنس از اسپست داده میشود و در لاتین ’تری فلیوم’ خوانده میشود مطابق نامی که در افغانستان (کابل) به آن داده ’سه برگه’ گویند. (یونجه ’اسپست’ بقلم پورداود در مجلۀ یغما سال دوم شمارۀ 12) ، سپنج. رجوع به سپنج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پِ لِ)
کرسی پیرنۀ (برانس) سفلی از ناحیۀ باین، دارای 1194 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
یکی از نواحی آمل مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 113 بخش انگلیسی) ، سگ. کلب
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
دانه ای باشد که بجهت چشم زخم در آتش ریزند. (برهان). حرمل. (تاج العروس) (تحفۀ حکیم مؤمن). حرمل احمر. حرمل عامی. حرمله. اسفند. سپند. سبنج و گیاه آن دانه، رضرضه است. (بحر الجواهر) :
ای سپندی منشین خیز و سپند آر سپند
تا ترا سازم ازین چشم گرامی مجمر
چشم بد را ز چنان شاه بگردان بسپند
کآفرین باد بر آن صورت زیبامنظر.
فرخی.
خیز و دفع چشم بد اسپند سوز.
مولوی.
- امثال:
آتش و اسپند. رجوع به مثل آتش و اسپند در امثال و حکم شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
رودخانه ای است که به بحر خزر ریزد ومحل صید ماهی باشد. (جغرافیای طبیعی کیهان ص 16)
لغت نامه دهخدا
(اِ پِ)
از اوستایی سپنتامئینیو، بمعنی خرد مقدس است که در آغاز پیدایش مزدیسنا، در رأس شش امشاسپند قرار داشته. (خرده اوستا تألیف پورداود صص 185- 187). و بعدها بجای او اهورامزدا را گذاشتند. (یشت دوم و یشت نوزدهم بند 16). و گاه نیز بجای اهورمزدا، سروش را قرار داده اند. (یشت دهم بند 139، یسنای 57، بند 12). اسپنتامئینیو درست در مقابل انگره مئینو یعنی اهریمن (خرد خبیث) قرار دارد. رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 158 و 166 و ایران در زمان ساسانیان ترجمه یاسمی ص 13 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسپرت
تصویر اسپرت
انواع ورزش هائی که در هوای آزاد انجام شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپست
تصویر اسپست
یونجه
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری است جزو بی مهرگان که تشکیل رده اسفنجها را میدهد و آن جزو جانوران گیاهی شکل و بی قرینه و ساده ترین پریاخته میباشد. یا اسفنج آهکی. اسفنجی که استخوان بندیش از جنس مواد آهکی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپند
تصویر اسپند
دانه ای باشد که به جهت چشم زخم در آتش ریزند، اسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپنتمذ
تصویر اسپنتمذ
بخش سوم از پنج بخش گاتها، روز سوم از اندرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپنتمد
تصویر اسپنتمد
بخش سوم از پنج بخش گاتها، روز سوم از اندرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرت
تصویر اسپرت
((اِ پُ))
ورزش، انواع گوناگون ورزش، حالت غیررسمی لباس، کیف و غیره، ویژگی ماشینی که با تجهیزات و وسایلی تزیین شده باشد که مخصوص مسابقه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپند
تصویر اسپند
((اِ پَ))
اسفند، آخرین ماه سال شمسی، نام روز پنجم از هر ماه شمسی، یکی از امشاسپندان، نماد بردباری و نگاهبان زمین، گیاهی است با گل های ریز سفیدرنگ و دانه های سیاه که دانه های سیاه آن را برای دفع چشم زخم، روی آتش می ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپنتمد
تصویر اسپنتمد
((اِ پِ مَ))
بخش سوم از پنج بخش گات ها، روز سوم از اندرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپند
تصویر اسپند
اسفند
فرهنگ واژه فارسی سره
اسفند یا اسپند دود کردن در خواب نمایانگر هراسی است که از آینده دارید. چنانچه در خواب دیدید که اسفند در آتش می افکنید موردی پیش می آید که از انجام کاری هراس دارید. اسفند را در بیداری برای دفع چشم زخم دشمنان و بد خواهان در آتش می افکنیم در خواب نیز تجسم مکانیسم دفاعی روح ماست در مقابل حوادث بیم آور آینده و به هیچ وجه بد نیست.
- منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
روستایی از دهستان لیتکوه آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
ماه اسفند، اسپند
فرهنگ گویش مازندرانی