ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسپرغم، شاه سپرم، ونجنک، ضومران، نازبو، ضیمران، شاسپرم، اسفرغم، سپرهم، سپرم، شاه پرم، اسفرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، شاه اسپرغم، سپرغم
رِیحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اِسپَرغَم، شاهِ سپَرَم، وَنجنَک، ضَومُران، نازبو، ضَیمُران، شاسپَرَم، اِسفَرغَم، سِپَرهَم، سِپَرَم، شاه پَرَم، اِسفَرَم، شاه اِسپَرَم، شاهِ سپَرَغم، شاه اِسپَرغَم، سِپَرغَم
سپر، آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، مجنّ، ترس
سِپَر، آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، مِجَنّ، تُرس
استم. صیغۀ اول شخص مفرد از مصدر مفروض ’استن’. هستم. ام: آمده استم، آمده ام. شنیدستم، شنیده ام: کنون آمدستم بدین بارگاه مگر نزد قیصر گشایند راه. فردوسی. من آن بحرم که در ظرف آمدستم چو نقطه بر سر حرف آمدستم بهر الفی الف قدی برآید ال
اَستم. صیغۀ اول شخص مفرد از مصدر مفروض ’اَسْتَن’. هستم. ام: آمده استم، آمده ام. شنیدستم، شنیده ام: کنون آمدستم بدین بارگاه مگر نزد قیصر گشایند راه. فردوسی. من آن بحرم که در ظرف آمدستم چو نقطه بر سر حرف آمدستم بهر الفی الف قدی برآید ال
جور. (برهان). جفا. (غیاث). ظلم. (غیاث) (برهان). ستم. (برهان) (جهانگیری) : کس نیست بگیتی که بر او شیفته نبود دلها ز خوی نیک زیانند نه استم. فرخی. آخر دیری نماند استم استمگران زآنکه جهان آفرین دوست ندارد ستم. منوچهری. کفر و ظلم و استم بسیار او هست لایق با چنین اقرار او. مولوی. بازگو از ظلم آن استم نما صد هزاران زخم دارد جان ما. مولوی. ان بعض الظن اثم ای وزیر نیست استم راست خاصه بر فقیر. مولوی
جور. (برهان). جفا. (غیاث). ظلم. (غیاث) (برهان). ستم. (برهان) (جهانگیری) : کس نیست بگیتی که بر او شیفته نبود دلها ز خوی نیک زیانند نه استم. فرخی. آخر دیری نماند استم استمگران زآنکه جهان آفرین دوست ندارد ستم. منوچهری. کفر و ظلم و استم بسیار او هست لایق با چنین اقرار او. مولوی. بازگو از ظلم آن استم نما صد هزاران زخم دارد جان ما. مولوی. ان بعض الظن اثم ای وزیر نیست استم راست خاصه بر فقیر. مولوی
جان هنینگ. یکی از مشاهیرجهانگردان انگلیس. مولد وی جوردانس بسال 1827 میلادی و وفات سنۀ 1864. وی در 17سالگی داخل خدمت نظام شده ودر عسکر هندی تا رتبۀ سرهنگی ترفیع یافت و در سال 1856 به معیت سرهنگ بورتون به نیت اکتشافات به افریقای شرقی رفته از راه خلیج عدن داخل افریقا شد و از سال 1857 تا 1863 میلادی تنها بدیدن بحیره های بزرگ افریقارفت. و از راه زنگبار به خرطوم رسید و سیاحتنامۀ مکملی ترتیب داد که بفرانسه هم ترجمه و نشر شده است. وی دریاچه های ویکتوریا و آلبرت نیانزا را کشف کرد، مخفف اسپندارمذ، بودن نیر اعظم در برج حوت. (برهان). اسفندار، درختی است که مطلق باثمر نبوده مثل پده وآنرا اسپیدار و اسفید نیز گویند. (مؤید الفضلاء)
جان هنینگ. یکی از مشاهیرجهانگردان انگلیس. مولد وی جوردانس بسال 1827 میلادی و وفات سنۀ 1864. وی در 17سالگی داخل خدمت نظام شده ودر عسکر هندی تا رتبۀ سرهنگی ترفیع یافت و در سال 1856 به معیت سرهنگ بورتون به نیت اکتشافات به افریقای شرقی رفته از راه خلیج عدن داخل افریقا شد و از سال 1857 تا 1863 میلادی تنها بدیدن بحیره های بزرگ افریقارفت. و از راه زنگبار به خرطوم رسید و سیاحتنامۀ مکملی ترتیب داد که بفرانسه هم ترجمه و نشر شده است. وی دریاچه های ویکتوریا و آلبرت نیانزا را کشف کرد، مخفف اسپندارمذ، بودن نیر اعظم در برج حوت. (برهان). اسفندار، درختی است که مطلق باثمر نبوده مثل پده وآنرا اسپیدار و اسفید نیز گویند. (مؤید الفضلاء)
عمال و حرکات منظم برای تقویت جسم و تربیت روان، مانند شکار، اسپ سواری، صید ماهی و غیره. ورزش، میوه: از پس آنکه طعام خورده بودند (زنان مصر) و بمجلس شراب نشسته هر یکی راکاردی بدست اندر نهاد (زلیخا) و هر اسپرغمی که بکارد ببرند چون خربزه و امرود و سیب آنرا متکا خوانند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)، سبزه. (برهان)، معنی اسپرغمی در این بیت معلوم نشد: روان گرد برگرد اسپرغمی را تذروان آموخته ماده و نر. فرخی
عمال و حرکات منظم برای تقویت جسم و تربیت روان، مانند شکار، اسپ سواری، صید ماهی و غیره. ورزش، میوه: از پس آنکه طعام خورده بودند (زنان مصر) و بمجلس شراب نشسته هر یکی راکاردی بدست اندر نهاد (زلیخا) و هر اسپرغمی که بکارد ببرند چون خربزه و امرود و سیب آنرا متکا خوانند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)، سبزه. (برهان)، معنی اسپرغمی در این بیت معلوم نشد: روان گرد برگرد اسپرغمی را تذروان آموخته ماده و نر. فرخی
ریحان برگ معطر. هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد. مطلق گلها و ریاحین. (برهان). اسپرغم. رجوع به اسپرغم شود. سپرم. اسپرهم. کلمه اسپرم جزء دویم نام بعضی گیاهان خوشبو باشد، چون: جم اسپرم، جوان اسپرم، خوش اسپرم، شاداسپرم، شاه اسپرم، کافوراسپرم (اقحوان) (محمود بن عمر ربنجنی) ، مرداسپرم. مورداسپرم: چنان پنداشتی آن مرد دلخواه که اندر اسپرم رفتی همه راه. زراتشت بهرام. - اسپرمها، ریاحین
ریحان برگ معطر. هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد. مطلق گلها و ریاحین. (برهان). اسپرغم. رجوع به اسپرغم شود. سپرم. اسپرهم. کلمه اسپرم جزء دویم نام بعضی گیاهان خوشبو باشد، چون: جم اسپرم، جوان اسپرم، خوش اسپرم، شاداسپرم، شاه اسپرم، کافوراسپرم (اقحوان) (محمود بن عمر ربنجنی) ، مرداسپرم. مورداسپرم: چنان پنداشتی آن مرد دلخواه که اندر اسپرم رفتی همه راه. زراتشت بهرام. - اسپرمها، ریاحین
تخمک هاگ خرد دانه در بارآوری گیاهان بی گل سپر تر مجن، دیوار میان دو مجردی از بیرون سو بدنه دیوار درسته از آجر و غیر آن که زیر طره باشد بر قسمت بیرونی ساختمان
تخمک هاگ خرد دانه در بارآوری گیاهان بی گل سپر تر مجن، دیوار میان دو مجردی از بیرون سو بدنه دیوار درسته از آجر و غیر آن که زیر طره باشد بر قسمت بیرونی ساختمان
اسب چوبین یا گلین که کودکان برای بازی میسازند، فرس یکی از اندامهای اسطرلاب (التفهیم بیرونی)، خیمه بزرگ چادر کلان. یا اسپک بازی. اسب چوبین و گلین که کودکان برای بازی میسازند
اسب چوبین یا گلین که کودکان برای بازی میسازند، فرس یکی از اندامهای اسطرلاب (التفهیم بیرونی)، خیمه بزرگ چادر کلان. یا اسپک بازی. اسب چوبین و گلین که کودکان برای بازی میسازند