جدول جو
جدول جو

معنی اسون - جستجوی لغت در جدول جو

اسون
(فِ لَ / لِ گُ)
از حال بگردیدن آب. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). از حال بگشتن آب. (ترجمان علامۀ جرجانی). اسن. متغیر شدن آب. برگردیدن مزه و رنگ آب. تغییر طعم و لون آب
لغت نامه دهخدا
اسون
درنگ کردن، بهانه جستن، به راه پدر رفتن پیروی از پدر
تصویری از اسون
تصویر اسون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افسون
تصویر افسون
(دخترانه)
طلسم، سحر و جادو، حیله و تزویر، سحرانگیزی، جاذبه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکسون
تصویر اکسون
نوعی دیبای سیاه گران بها، کنایه از جامۀ سیاه فاخربرای مثال اطلس و اکسون مجنون پوست است / پوست خواهد هرکه لیلی دوست است (عطار - ۳۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسون
تصویر افسون
حیله، تزویر، مکر، نیرنگ
دمدمه، کلماتی که جادوگران و عزائم خوانان هنگام جادو کردن به زبان می آورند، سحر، جادو
افسون کردن: حیله کردن، نیرنگ به کار بردن، سحر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهون
تصویر اهون
سست تر، آسان تر، پست تر، خوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسود
تصویر اسود
اسدها، شیرها، جمع واژۀ اسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسوه
تصویر اسوه
قدوه، مقتدا، پیشوا، پیشرو، الگو، سرمشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسود
تصویر اسود
سیاه، رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، آنکه پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استون
تصویر استون
ستون، پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود، پایه ای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند، پشتیبان، تکیه گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استن
تصویر استن
ستون، پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود، پایه ای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند، در امور نظامی دسته ای از سربازانکه پشت سر هم در یک خط حرکت کنند، دیرک خیمه، نوشته ای که به صورت عمودی و موازی نوشتۀ دیگر قرار می گیرد، چوب کلفت و بلند که آن را عمودی در زیر سقف به جای جرز و پایه کار بگذارند، بخشی از اتومبیل که بین در جلو و در عقب است، پشتیبان، تکیه گاه، برای مثال استن این عالم ای جان غفلت است / هوشیاری این جهان را آفت است (مولوی - ۱۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
پدر و تلزژیرون (دوک د...) سیاستمدار اسپانیایی. مولد وی والاّدلید (1579- 1624 میلادی). نایب السلطنۀ صقلیه و سپس ناپل
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام شهری به اسپانیا در ایالت اشبیلیه، در 80 هزارگزی جنوب شرقی شهر اشبیلیه، دارای 18000 تن سکنه. بعضی آثار عتیقه مربوط به رومیان باستانی و شراب و محصولات زیتونی دارد. زمانی دارالفنونی هم در این محل دائر بوده است، جمع واژۀ سیف. سواحل دریا، هم اسیاف ٌ، یعنی ایشان گروههااند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایون
تصویر ایون
اتم الکترولیت که حامل بار الکتریکی است
فرهنگ لغت هوشیار
دیبای سیاه، نوعی از دیبای سیاه که بغایت نفیس و قیمتی است، جامه سیاه قیمتی که اکابر به جهت تفاخر پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسون
تصویر افسون
عزیمت، حیله، مکر، نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسون
تصویر اقسون
یونانی تازی شده کنگر خر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمن
تصویر اسمن
فربه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوء
تصویر اسوء
بدتر بتر. یا به اسوء احوال در اسوء احوال. در بدترین حالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوا
تصویر اسوا
بدتر بتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابون
تصویر ابون
بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
تون گلخن آتون گلخن گرمابه، تنور گچ پز و نان پز، کوره آهک پزان، آتشدان آهنین. تون گلخن آتون گلخن گرمابه، تنور گچ پز و نان پز، کوره آهک پزان، آتشدان آهنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادون
تصویر ادون
پست تر، نزدیک تر، کمینه تر، فرومایه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکن
تصویر اسکن
ازروسی چاو ارزبرگ اسکناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوه
تصویر اسوه
مقتدا وپیشرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسول
تصویر اسول
شکم هشته شکم افتاده، ابرسست ابر ناپایدار، دول ته پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوق
تصویر اسوق
مرد خوب ونیکو ساق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوف
تصویر اسوف
تنگدل دریغا گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسود
تصویر اسود
سیاه، بزرگتر قوم، ماهی سیاه، بزرگ، ضد ابیض زشت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوت
تصویر اسوت
پیشوا مقتدا، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد، پیروی پس روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوان
تصویر اسوان
اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتون
تصویر اتون
تون، گلخن، گلخن گرمابه، تنور گچ پز و نان پز، کوره آهک پزان، آتشدان آهنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استن
تصویر استن
((اُ تُ))
استون، ستون، رکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استن
تصویر استن
((اَ س ِ تُ))
استون، مایعی است بی رنگ، فرار، سریع التبخیر و قابل اشتعال، با بوی اتری که از تقطیر یکی از استات ها به دست می آید و مانند یک حلال بکار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسوه
تصویر اسوه
((اُ وِ))
پیشوا، مقتداء، صبر، آنچه که بدان کسی را تسلی دهند
فرهنگ فارسی معین