جدول جو
جدول جو

معنی استن

استن((اَ س ِ تُ))
استون، مایعی است بی رنگ، فرار، سریع التبخیر و قابل اشتعال، با بوی اتری که از تقطیر یکی از استات ها به دست می آید و مانند یک حلال بکار می رود
تصویری از استن
تصویر استن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استن

استن

استن
ستون، پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود، پایه ای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند، در امور نظامی دسته ای از سربازانکه پشت سر هم در یک خط حرکت کنند، دیرک خیمه، نوشته ای که به صورت عمودی و موازی نوشتۀ دیگر قرار می گیرد، چوب کلفت و بلند که آن را عمودی در زیر سقف به جای جرز و پایه کار بگذارند، بخشی از اتومبیل که بین در جلو و در عقب است، پشتیبان، تکیه گاه، برای مِثال استن این عالم ای جان غفلت است / هوشیاری این جهان را آفت است (مولوی - ۱۱۸)
استن
فرهنگ فارسی عمید

استن

استن
واحد اندازه گیری نیرو در اصول m.t.s، برابر ۱۰۸ دین یا هزار نیوتن
استن
فرهنگ فارسی عمید

استن

استن
هستن. مصدر مفروض که زمان حال آن صرف شود اینچنین: استم، استی، است، استیم، استید، استند. و گاه بجای آنها: ام، ای، است، ایم، اید، اند بکار برند. و نیز مشتقات این مصدر در آخر صیغ از ماضی مطلق درآید: ستم، نمایان و ناپدید شدن: استن السراب، نمایان و ناپدید شد سراب، سکیزیدن. (تاج المصادر بیهقی). برجستن اسب و توسنی کردن: استن الفرس، سنون کردن داروئی را. چون سنون بکار بردن: و اذا استن به (بانیسون) مسحوقاً... نفع من البخر. (ابن البیطار)، استنان بسنت کسی، بروش او رفتن. استیار. راه و سنّت کسی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

استن

استن
واحد قوه ایست در سلسلۀ ام. ت. اِس. و آن قوه ایست که چون بر جرم یک تن وارد آید آنرا دارای واحد شتاب این سلسله کند، نبطی شدن. (تاج المصادر بیهقی). نبطی شدن قوم، بیرون آوردن چیزی. (منتهی الارب). طلب ظهور امری کردن، چیدن، استنبط الفقیه، اذا استخرج الفقه الباطن بفهمه و اجتهاده. (منتهی الارب). الاستنباط اصطلاحاً استخراج المعانی من النصوص بفرط الذهن و قوه القریحه. (تعریفات جرجانی) : تا وی آن را بخرد و عقل خود استنباط کردی. (تاریخ بیهقی ص 100) ، استنبط (مجهولاً) ، یعنی آشکارا شد بعد پنهان شدن. (منتهی الارب).
- علم استنباط المعادن و المیاه،و هو علم یبحث فیه عن تعیین محل المعدن و المیاه اذالمعدنیات لابد لها من علامات یعرف بها عروقها و هو من فروع علم الفراسه. (کشف الظنون).
- علم استنباطالمیاه، و هو علم تتعرف منه کیفیه استخراج المیاه الکامنه فی الارض و اظهارها و منفعته احیاء الارضین المیته و افلاحها. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا

استن

استن
هانری کنت د... امیرالبحر فرانسوی، مولد 1729 م. در کاخ راول (اُوِرنی). وی در هندوستان و آمریکا برخلاف انگلستان قیام کرد و در 1794 او را سر بریدند
ژان. نقاش هلندی، مولد لیدن (1626- 1679 میلادی). او در نقاشی های خود مستان و عربده جویان و صحنه های هزل آمیز را تجسم داده است
لغت نامه دهخدا

استن

استن
بقولی نام یکی از حکام قدیم طبرستان و برخی استندار و استنداریه را از آن مشتق دانند. رجوع به استندار و سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 26 بخش انگلیسی شود، تیر خواستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

استن

استن
مخفف استون. ستون. (جهانگیری). رکن. (غیاث) (انجمن آرا). اسطوانه. ستون عمارت. (برهان) (مؤید الفضلاء). پالار. (برهان). عماد:
گریۀ ابرست و سوز آفتاب
استن دنیا همین دو رشته تاب.
مولوی.
استن این عالم ای جان غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است.
مولوی.
استن حنانه از هجر رسول
ناله میزد همچو ارباب عقول.
مولوی.
معجز موسی و احمد را نگر
چون عصا شد مار و استن باخبر.
مولوی (از جهانگیری).
استن من عصمت و حفظ تو است
جمله مطوی ّ یمین آن دو است.
مولوی.
هر ستونی اشکننده آن دگر
استن آب اشکننده هر شرر.
مولوی.
جبرئیلی را بر اُستن بسته ای
پروبالش را به صد جا خسته ای.
مولوی (مثنوی دفتر 3 ص 24).
استن حنانه آمد در حنین.
مولوی.
رجوع به اساطین شود
لغت نامه دهخدا

استن

استن
بیخ درخت پوسیده. استان. یا درختی که در بیخ آن تفرق و پراکندگی باشد و از دور بر شکل کالبد مردم نماید. استنه، یکی استن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا