جدول جو
جدول جو

معنی اسود - جستجوی لغت در جدول جو

اسود
اسدها، شیرها، جمع واژۀ اسد
تصویری از اسود
تصویر اسود
فرهنگ فارسی عمید
اسود
سیاه، رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، آنکه پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره
تصویری از اسود
تصویر اسود
فرهنگ فارسی عمید
اسود
(اَ وَ)
نام یکی دو تن از ملوکی که در دورۀ ملوک ساسانی در حیره حکومت داشتند. بعضی نوادرو وقایع آنان مشهور است ولی تاریخ ایشان مضبوط نیست. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به اسودبن عفان شود
لغت نامه دهخدا
اسود
(اَ وَ)
بطنی از هلباسوید. (صبح الاعشی ج 1 ص 332)
لغت نامه دهخدا
اسود
(اَ وَ)
یاقوت آرد: عوام بن الاصبع گوید: برابر بطن نخل، کوهی است که آنرا اسود گویند نصف آن نجدی و نصف حجازی است. و آن کوهی مرتفع است و در آن گیاهی جز علوفه از قبیل صلیان و غضور یافت نشود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
اسود
(اَ وَ)
سیاه. مؤنث: سوداء. ج، سود. (مهذب الاسماء). ضد ابیض:
گاه چون زنگیان بوی اسود
گه چو سقلابیان شوی احمر.
مسعودسعد.
لغت نامه دهخدا
اسود
(اُ)
جمع واژۀ اسد. (غیاث). شیران:
از چهی بنمود معدومی خیال
در چه اندازد اسود کالجبال.
مولوی
لغت نامه دهخدا
اسود
(اَ وَ)
ابن منذر بن نعمان بن امروءالقیس. یکی از ملوک حیره معروف به آل نصر یا آل لخم معاصر فیروزبن یزدجرد تا قباد. رجوع به آل نصر شود. اسود بیست سال سلطنت کرد و پس از وی برادر او منذر بن منذر بسلطنت رسید. (حبیب السیر چ تهران ج 1 جزو2 ص 92). و رجوع به فهرست عقدالفریدج 6 شود.
نهشلی ملقب به ذوالاّثار. شاعری از عرب و او را ذوالاّثار از آن گویند که چون هجای قومی کردی، آثار خود در ایشان بماندی و شعر او در اشعار دیگر شاعران حکم آثار شیر در آثار سباع دیگر داشت. رجوع به اسودبن یعفر شود
ابن کلثوم. ابن الجوزی در کتاب صفهالصفوه در طبقۀ ثالثه از اهل بصره ذکر او آورده است. رجوع به صفهالصفوه ج 3 ص 212 و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 308 و فهرست البیان و التبیین شود
غندجانی، حسن بن احمد مکنی به ابومحمد. رجوع به حسن بن احمد مکنی به ابومحمد اعرابی و رجوع به معجم الادباء ج 3 ص 22 شود
ابن عوف بن عبدالحارث بن زهره. وی برادر عبدالرحمن بن عوف است. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 211 شود
لغت نامه دهخدا
اسود
سیاه، بزرگتر قوم، ماهی سیاه، بزرگ، ضد ابیض زشت تر
تصویری از اسود
تصویر اسود
فرهنگ لغت هوشیار
اسود
((اَ وَ))
سیاه، سیاه چرده، مار بزرگ سیاه
تصویری از اسود
تصویر اسود
فرهنگ فارسی معین
اسود
تیره، سیاه، سیاه چرده، قره، کبود
متضاد: ابیض، بیضا، سپید، سفید
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسعد
تصویر اسعد
(پسرانه)
نیکبخت تر، خوشبخت تر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسود
تصویر بسود
(پسرانه)
دارای فایده (نگارش کردی: بهسوود)
فرهنگ نامهای ایرانی
(گَ تَ / تِ)
ناسوده، نابسوده، نابسود، رجوع به ناسوده و نابسوده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ دَ)
دهی است ضباب را. (منتهی الارب). در معجم البلدان چ مصر ’اسوره’ با راء مهمله آمده و گوید: از آبهای ضباب است، مابین آن و بین حمی از جهت جنوب سه شبه راه است از وادیی که آنرا ذوالجدائر گویندانتهی. مؤلف تاج العروس گوید: اسوده اسم کوهی است و همانست که مصنف (قاموس) گفته موضعی است ضباب را
لغت نامه دهخدا
(اَ وَدَ)
مار مادۀ سیاه بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ دَ)
جمع واژۀ سواد. ج اساود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسوا
تصویر اسوا
بدتر بتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوء
تصویر اسوء
بدتر بتر. یا به اسوء احوال در اسوء احوال. در بدترین حالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوت
تصویر اسوت
پیشوا مقتدا، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد، پیروی پس روی
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی ترش در اصطلاح شیمی حاصل ترکیب جسم مفردی رابا ئیدروژن اسید نامند، و این مرکب دارای طعمی گزنده واغلب ترش داردو رنگ کبود تورنسل راسرخ میکندو اسیدهای متعارفی عبارتند ازاسید استیک، اسید ازتیک، اسید سولفوریک و اسید کلرید ریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوق
تصویر اسوق
مرد خوب ونیکو ساق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعود
تصویر اعود
سودمندتر، بازگردنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقود
تصویر اقود
خوار، رام، شتردراز گردن، اسپ دراز گردن، زفت (بخیل)، دراز کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوف
تصویر اسوف
تنگدل دریغا گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجود
تصویر اجود
بهتر، نیکوتر، بهترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسول
تصویر اسول
شکم هشته شکم افتاده، ابرسست ابر ناپایدار، دول ته پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسون
تصویر اسون
درنگ کردن، بهانه جستن، به راه پدر رفتن پیروی از پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوه
تصویر اسوه
مقتدا وپیشرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسعد
تصویر اسعد
نیک بخت تر، سعید تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارود
تصویر ارود
آهسته کار پوشیده کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساود
تصویر اساود
جمع اسود، گنده ماران سیاه سیه ماران، گنجشکان، مهتر بزرگ تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتود
تصویر اتود
آموزش پژوهش دفترکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسود
تصویر حسود
بدخواه، رشگین، کینه ور، تنگ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسود
تصویر حسود
رشکوند، چشم تنگ
فرهنگ واژه فارسی سره