- اسود
- سیاه، بزرگتر قوم، ماهی سیاه، بزرگ، ضد ابیض زشت تر
معنی اسود - جستجوی لغت در جدول جو
- اسود
- اسدها، شیرها، جمع واژۀ اسد
- اسود
- سیاه، رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، آنکه پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره
- اسود ((اَ وَ))
- سیاه، سیاه چرده، مار بزرگ سیاه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رشکوند، چشم تنگ
آموزش پژوهش دفترکار
بهتر، نیکوتر، بهترین
جمع اسود، گنده ماران سیاه سیه ماران، گنجشکان، مهتر بزرگ تر
آهسته کار پوشیده کار
نیک بخت تر، سعید تر
مقتدا وپیشرو
درنگ کردن، بهانه جستن، به راه پدر رفتن پیروی از پدر
شکم هشته شکم افتاده، ابرسست ابر ناپایدار، دول ته پهن
مرد خوب ونیکو ساق
تنگدل دریغا گوی
پیشوا مقتدا، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد، پیروی پس روی
بدتر بتر
بدتر بتر. یا به اسوء احوال در اسوء احوال. در بدترین حالات
بمعنی ترش در اصطلاح شیمی حاصل ترکیب جسم مفردی رابا ئیدروژن اسید نامند، و این مرکب دارای طعمی گزنده واغلب ترش داردو رنگ کبود تورنسل راسرخ میکندو اسیدهای متعارفی عبارتند ازاسید استیک، اسید ازتیک، اسید سولفوریک و اسید کلرید ریک
سودمندتر، بازگردنده تر
خوار، رام، شتردراز گردن، اسپ دراز گردن، زفت (بخیل)، دراز کوه
بدخواه، رشگین، کینه ور، تنگ چشم
زن کردن سیاه شدن
کسی که به دیگران حسد می برد
سیاه کننده، کنایه از نویسنده
سعیدتر، نیک بخت تر، خوش بخت تر
نیکوتر، خوب تر، بخشنده تر، جوانمردتر
قدوه، مقتدا، پیشوا، پیشرو، الگو، سرمشق
تباه شدن
خون بریانی گونه ای زناج در زمان کانایی (جاهلیت)، سیاه کرده سیاه کننده، نویسنده سیاه کرده شده، نوشته شده. سیاه سیاه کننده، نویسنده: مسود این ورق - عفاالله عنه ماسبق - در درسگاه دین پناه مولانالله قوام - المله والدین عبدالله... بکرات و مرات که بمذاکره رفتی
نسو: زخاک وآتش وآبی برسم ایشان رو که خاک خشک ودرشت است وآب نرم ونسود. (ناصرخسرو. 91)