جدول جو
جدول جو

معنی اسمرار - جستجوی لغت در جدول جو

اسمرار(زُ خوَرْ / خُرْ)
سخت گندمگون شدن. (ناظم الاطباء). گندمگونی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استمرار
تصویر استمرار
ادامه داشتن، پیوستگی، دوام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسمار
تصویر اسمار
سمرها، قصه ها و افسانه هایی که در شب بگویند، افسانه های شب، جمع واژۀ سمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمرار
تصویر احمرار
سرخ شدن، سرخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسرار
تصویر اسرار
سرها، امور پوشیده و نهفته، راز ها، جمع واژۀ سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرار
تصویر امرار
گذرانیدن کسی از جایی یا گذراندن وقت
فرهنگ فارسی عمید
(زُ خوا / خا)
ضعیف شدن بینایی. (ناظم الاطباء). سست بینائی شدن. (یادداشت مؤلف). ضعف بینائی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سرّ. رازها. (منتهی الارب). نهانی ها. بنات الصدور. (المرصع). بنات الضمیر. (المرصع). رجوع به سرّ شود:
تو گوئی از اسرار ایشان همی
فرستد بدو آفتاب اسکدار.
عنصری.
با وی [احمد بوعمرو] خلوتها کردی [سبکتکین] و شادی و غم و اسرار گفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200).
ندانم کس چنین اسرار گفتست
ندانم کین چنین گوهر که سفتست.
ناصرخسرو.
عیبۀ اسرار نبی بد علی
روی سوی عیبۀ اسرار کن.
ناصرخسرو.
پنهان کند اسرار ملک لیکن
اسرار سپهر آشکار دارد.
مسعودسعد.
چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانۀ اسرار من خراب کنند.
مسعودسعد.
زنان را با غوامض اسرار مردان چه کار. (کلیله و دمنه). برزویه گفت قویتر رکنی بناء مودّت را کتمان اسرار دوستانست. (کلیله و دمنه). اما مفتاح همه اغراض کتمان اسرار است. (کلیله و دمنه). شیر... او را [گاو را] ... محرم اسرار خویش گردانید. (کلیله و دمنه). و اهلیت این امانت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت. (کلیله و دمنه).
بشنو از این پرده و بیدار شو
خلوتی پردۀ اسرار شو.
نظامی.
پیر در معراج خود چون جان بداد
در حقیقت محرم اسرار شد.
عطار.
هرکه را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند.
مولوی.
خطبۀ ملّت و دین از سر گیر
کشف اسرار یقین از سر گیر.
جامی.
، چارم اسطرلاب. قرآن که چهارم کتاب آسمانی است یعنی زبور، توریه، انجیل، قرآن:
بخط احسن تقویم و آخرین تحویل
به آفتاب هویت، بچارم اسطرلاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بلغت مغربی اسم نبات بحری است. منبت او در آبهای ایستاده و سواحل دریا بخصوص دریای قلزم و ساحل جده است و در ابتداء روئیدن یک ساق بقدر ذرعی و شبیه بحی العالم است و چون محاذی روی آب شود ازو برگ و شکوفه شبیه بمورد ظاهر میشود و ثمرش بقدر فندقی مستطیل و مزغب و با اندک بشاعه و چون بخورند از قلیل او سدر و ازکثیرش سبات عارض میگردد و آن ثمر مرکب القوی و مسخّن و دلوک و بخور او جهت درد دندان و آشامیدن او با شیر تازه در محرور و با شراب در مبرود بغایت محرک باه و محلل صلابات و مفتح سدد و منعش حرارت غریزی و حابس بخارات و قدر شربتش از نیم مثقال تا یک درهم است و صمغ او لزج و بعد از خشکی شبیه بکندر در قوه و بارطوبت فضلی و جهت امراض بارده و رفع رطوبات از مفاصل بسیار مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع بتذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 46 شود. قرم. و این درخت را صمغی است که آن را شوره نامند
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پوشیدن. (منتهی الارب). پنهان کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسم آبهایی است در بادیه. گویند از آن بنی فزاره است و گویند همان عراعر و کنیب است بجهت تلخی امرار گفته اند. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جج مرّه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مرّه شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گذرانیدن کسی را بر پل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گذرانیدن کسی را از جایی. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
مؤلف مؤیدالفضلا آورده: بفتح یکم و ضم سوم، زاغ (کذا فی الدستور). اقول: غالب آنست که این از باب تصحیف و تحریف کاتب است، اسکدار را اسکرار نوشته است و کتابت دال و راء قریب است و الاغ را زاغ نوشته است بدینکه الف را در یکی ترک کرد و در دیگری لام را گمان برده که زاء است باجتهاد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قسمی بنگ. نوعی از حشیش و بنگ و چرس
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
نام غله ایست که آنرا مرجمک نیز گویند و به تازی عدس خوانند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
تثنیۀ اسمر. رجوع به اسمر شود. کنایه است از آب و گندم یا آب و نیزه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
گذشتن و رفتن پیوسته.
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
ژرژ، وقایعنگار هوادار دوک دوبورگنی، بسال 1404م. در آلوست از شهرهای بلژیک متولد گشته و در سال 1475 میلادی وفات یافته است. کارنامۀ کبیر تألیف او است
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسمران
تصویر اسمران
آب و گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمرار
تصویر احمرار
سرخ شدن سرخینگی، سرخی، فزونی درد سرخ شدن، سرخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسرار
تصویر اسرار
رازها، ج سر پنهان وپوشیده کردن پنهان وپوشیده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمار
تصویر اسمار
جمع سمر، حکایتها، افسانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرار
تصویر امرار
گذرانیدن وقت، گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمرار
تصویر استمرار
روان شدن، بر یک روش رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرار
تصویر استرار
از دانه های خوردنی مرجمک هم آوای مردمک دانژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمیرار
تصویر اسمیرار
گند مگونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمهرار
تصویر اسمهرار
بر پایی، پافشاری، ایستایی، خشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسرار
تصویر اسرار
((اِ))
نهفتن، پوشیده با کسی سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امرار
تصویر امرار
((اِ))
گذراندن، گذرانیدن وقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسرار
تصویر اسرار
((اَ))
جمع سر، رازها، نهانی ها، سرها، جمع سرر و سرر، خط ها و شکن های کف دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسمار
تصویر اسمار
جمع سمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استمرار
تصویر استمرار
((اِ تِ))
پیوسته رفتن، همیشه روان بودن، اتصال، پیوستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استمرار
تصویر استمرار
ادامه، پیوستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
ادامه، بقا، تداوم، دوام، مداومت، همیشگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد